گزارش برنامهٔ نکوداشت استاد محمد محمدعلی و رونمایی از دو کتاب نشر رها
ترانه وحدانی – پورت مودی
عکسها از افشین صادقی و مهرداد مجیدی (با حمایت شرکت ساید)
برنامهٔ نکوداشت استاد محمد محمدعلی بههمراه رونمایی از دو کتاب نشر رها، «خطابههای راهراه: داستانی ناتمام» نوشتهٔ محمد محمدعلی و «شام کریسمس؛ خورش قیمهبادنجان» نوشتهٔ نوشا وحیدی، یکشنبهشب هجدهم ژوئن ۲۰۲۳ در سالن اینلت تیاتر واقع در شهر پورت مودی برگزار شد.
گزارش ویدیویی این برنامه را در اینجا ببینید:
این برنامه با حضور اِد هال (Ed Hall)، رئیس اقوام بومی کوئیکُئِتلم (kʷikʷəƛ̓əm First Nation)، و ایراد سخنانی از طرف وی بهزبانهای انگلیسی و بومی، آغاز شد. او ضمن خوشامدگویی به حاضران ابراز خوشحالی کرد که از طرف فرهاد صوفی برای گشایش این مراسم نکوداشت دعوت شده است، و سپس کمی دربارهٔ سِمَتش و قلمرو قوم خود و نیز زبان آنان سخنان کوتاهی ایراد کرد.
سپس ویدیوی کوتاهی پخش شد که شامل گزیدهای از پیامهای علی رادبوی، نویسندهٔ ساکن آمریکا، مسعود سیناییفر، منتقد و مدرس ادبیات داستانی ساکن ایران، خسرو دوامی، نویسندهٔ ساکن آمریکا، و حسن (بیژن) صفدری، شاعر و مترجم ساکن ایران، بهمناسبت بزرگداشت استاد محمدعلی بود*.
پس از آن مجری برنامه، بهاره دهکردی، به روی صحنه آمد و برنامه را رسماً آغاز کرد. وی ابتدا با تصدیق برگزاری برنامه در مکانی که بر زمینهای واگذارنشدهٔ مردمان بومی بنا شده گفت: «خوش آمدید بر زمینی که بدون اجازهٔ صاحبخانه قدم بر آن گذاشتیم. امروز در زمینهای واگذارنشدهٔ مردمان بومی کوئیکُئِتلم، اِسلِی-واتوث، ماسکوئیم، اسکوامیش، کَتزی، کوانْتْلِن، کیکایْت، و اِستالو جمع شدهایم. در ابتدا از مردمان این زمینها سپاسگزاریم که ما، میهمانان ناخوانده را میزباناند.»
پس از آن او ضمن گرامیداشت یاد جانباختگان چهار دههٔ گذشته، گفت: «یاد میکنیم از تمام انسانهای بیگناهی که در ۴۴ سال گذشته تحت حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی ایران جان پاک خود را از دست دادند، یا زندانی و شکنجه شدند، تنها برای آنکه ابتداییترین حقوق انسانی خود را طلب کردهاند؛ همهٔ آنهایی که در تابستان ۶۷ اعدام شدند، در قتلهای زنجیرهای ۷۷، در اعتراضات خرداد ۸۸ و ماهها پس از آن، در دیماه ۹۶، آبان ۹۸، سرنگونی پرواز پیاس۷۵۲، و حال در جدیدترین مرحلهٔ مبارزات مردم ایران یعنی انقلاب «زن، زندگی آزادی» متأسفانه همچنان شاهد کشتار و سرکوب مردم خصوصاً زنان و دخترانایم. یاد تکتک این عزیزان را گرامی میداریم.»
* * *
سپس بهاره دهکردی در معرفی اولین سخنران برنامه گفت: «قدر موی سپید را باید دانست، در خانهای که بزرگترها کوچک بشوند، هیچگاه کوچکترها بزرگ نخواهند شد. قدر بدانیم کسانی که بهخاطر ما رنجیدند، لرزیدند، عرق کردند و پا به سن گذاشتند و بهخاطر ما گریهها کردند و هیچگاه به ما چیزی نگفتند. سر ادب و احترام خم میکنم خدمت همهٔ پدران عزیز و محترم حاضر در این جمع و حضار گرامی. امروز بزرگداشت استاد محمدعلی است و روز پدر. به این بهانه، شقایق محمدعلی را دعوت میکنم روی صحنه بیایند تا در خدمتشان باشیم.»
شقایق محمدعلی یادداشت خود با عنوان «خلوت یک نویسنده» را برای حضار خواند: «برای من و خواهرم مهرنوش، «نویسندهبودن محمد محمدعلی» مفهومی انتزاعی است. مثل حسی تجربی و گنگ وقتی عکسش را پشت جلد کتابش میبینیم یا وقتی به دخترانمان میگوییم پدربزرگتان نویسندهای ایرانی است.
برای ما «نوشتن» او است که با گوشت و خونش عجین شده و ملموس و واقعی مینماید.
نشسته پشت میز کار، میان دود سیگار پشتِ سیگار، خودکار بیک آبی را محکم روی کاغذ فشار میدهد و قلم بیشتاب و سر صبر، کلمهبهکلمه جلو میرود. گاهی سرش را بالا میآورد، رو به سقف، رو به دیوار روبهرو یا به ما خیره نگاه میکند. بیهیچ حرفی. از نگاهش معلوم نیست ترسیده یا میخواهد کسی را بترساند، یا هر دو.
نوجوان که بودیم، بهشوخی میگفتیم وقتی پلک نمیزند، شاید چشمدرچشم با کاراکتری از داستانهایش حرف میزند. بهشوخی میگفتیم خانهمان کاروانسرای «موجودات خیالی» است که گوشهوکنار خانه با ما زندگی میکنند. منصور بیتل حولوحوش میز کارش میچرخد و نوشتههایش را دزدکی میخواند. صفیهخانم از پشت پنجره به درخت شاتوت حیاط نگاه میکند و ناصر رزاقی، هر روز ساعت ۷ صبح همراهش سوار اتوبوس اداره میشود.
آیا وقت نوشتن تنهاست؟ چون تنهاست مینویسد؟ چطور به این زندگی پرمشغله فهمانده که مشتاق و سزاوار هر فرصتی است برای بازگشتن به این خلوت؟
شاید میز کار، خودکار بیک، سیگار بهمن و لیوان چایی چون مهرههای تیرهٔ پشت سرپا نگاهش میدارند، که توانسته بعد از مرگ برادرانش بنویسد، بعد از مرگ دوستانش، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، بنویسد، بعد از پیادهشدن از اتوبوس ارمنستان با همان نگاه ترسیده و ترساننده بنویسد.
نوشتن… باز نوشتن… خطزدن یک کلمه، یک ویرگول، یک صفحه و باز نوشتن… مچ دستی که یک متن را چندین و چندباره نوشته، از لذت قوامآمدن آن آرام میگیرد یا مانده است که چرا با اینهمه درد باز مینویسد؟ اصلاً میداند مچ دست یک نویسندهٔ جهانسومی است که او را قلمشکسته میخواهند؟
من و خواهرم نمیدانیم مچ دستش به چه فکر میکند. ولی خودش همیشه با ما صادق بوده، از خاطرات خوش و ناخوش کودکی و نوجوانیاش گفته و از حسرتها و آرزوهایش.
همیشه قدرشناس مادرمان است، همسری همدل و همراه در ساختن خانهای در جهانی امن و تابناک. سرزمین ادبیات، با زبانی مشترک و جهانی، عاشقترین انسانها را کنار هم جای میدهد. ما همه مهاجران این سرزمینیم، با عطشی مشترک برای کنکاش در ذهن آدمی، با تبوتابی برای راهرفتن میان «واقعیت و رؤیا». و در این سرزمین، او هم شاگرد و هم معلم خوبی است. متعهد به همیشهآموختن و بیدریغ در آموزش، که انسانها، تجربهها و خاطرات را پیوسته و متصل میبیند. تأثیرپذیری و تأثیرگذاری راز اوست برای جنگ با اهریمن تاریکی.
نوشتن برای او، نه سکون و سکوت، که آغاز حرکت است. سایهات همیشه مستدام، جاری و پویا.»
* * *
پس از آن بهاره دهکردی گفت: «سرودن شعر و زمزمهکردن نجواهای کسانی که هیچگاه از تونل بیانتهای وحشت و مرگ بیرون نیامدند، بخش گریزناپذیر کارنامهٔ مجید میرزایی است. ذهن و زبان شعر، رنج و شور و امید را برای او در هم سرشت.» و از میرزایی خواست تا به روی صحنه برود.
مجید میرزایی صحبتش را با جملهای از شاملو آغاز کرد: «من به هیئت «ما» زاده شدم.» و با سپاس از نشر رها برای برگزاری مراسم نکوداشت محمد محمدعلی گفت مایل است تا از وجهی از زندگی و کار محمدعلی سخن بگوید که شاید در سخنان دیگر دوستان بازتاب پیدا نکند و آن محمد محمدعلی بهعنوان عضو مؤثر و فعال کانون نویسندگان ایران است.
او با اشاره به اولین دیدارش با محمدعلی گفت: «من اولین بار آقای محمدعلی را در پائیز ۱۳۶۷ در خانهٔ دوست شاعری در تهران دیدم. جمعی از اهل قلم گرد آمده بودند و در باب نوشتن از هر دری سخنی میرفت. میزبان از من خواست که چند شعر بخوانم و من چنان کردم. پس از خواندن اشعارم آقای محمدعلی چنان مهربانانه و مشوقانه سخن گفت که من با انرژی حاصل از آن هنوز از کوهها و سنگلاخها بالا میروم. این نگاه مشفقانه و مهربان اما تنها حاصل مهربانی ذاتی محمدعلی، که جزئی جداییناپذیر از شخصیت اوست، نبود بلکه بازتاب نگاه و زندگی کانونی محمد محمدعلی است.
محمدعلی عضو پایدار و مؤثر کانون نویسندگان ایران است که در دور دوم فعالیت این نهاد، جدا از ایفای نقش مُنشی و مسئول امور مالی کانون، حضوری پُررنگ و اثرگذار در جهتگیریهای آزادیخواهانهٔ کانون، بهویژه در تهیه و انتشار متونی چون «ما نویسندهایم» و یا «فراخوان فرزانگان» داشته است.»
میرزایی افزود: «سخنگفتن از آزادی بیقیدوشرط اندیشه و بیان، یعنی ایستادن به تمام قامت در برابر غول استبداد. در محیطی که فرهنگِ غالب، شهروند را جاننثار و خوب در قدرت و قدرتمدار میخواهد، شهامت سخنگفتن از آزادی اندیشه و دیگراندیشی برای همگان یعنی پاگذاشتن بر دُم دیو و دژخیم. فرامرز سلیمانی شاعر گفته بود «شعر شهادت است» و من فکر میکنم باید گفت نوشتن شهادت است. بهویژه آنگاه که در صحاری سکوت صدای لگدمالشدگان باشی و در روزگار رواج «باورهای خیس یک مُرده»، «برهنه در باد» بِدوی، «نقش پنهان» جنایت آشکار کنی و از «جهان زندگان» سخن بگویی.»
او در بخش دیگری از سخنانش گفت: «یک شاعر و نویسنده، وقتی که در هارمونی و همآوازی با آهنگ مسلط و صدای حاکمان نمیخواند، «شر» است و شاعر و نویسندهای که جدا از مخالفخوانی از حق دیگران برای دیگرآوازی، از آزادی اندیشه و بیان بیهیچ حد و حصر و استثناء برای همگان حرف میزند و سازمان میدهد، نه «شر مضاعف» بلکه «شر مطلق» است که باید بههر نحو ممکن دفع شود. شاعر و نویسندهٔ کانونی در تاریکی ترسناک شمعی میافروزد تا هم پرتوی بر شکنجههای نهان بیفکند و هم زیباییهای مدفون در تاریکی را آشکار سازد و هم صدای ترسخورده و آوازهای درگلومانده را جلا و جرئتی تازه بخشد. محمدعلی از زاویهٔ همین نگاه کانونی است که در اینسوی اقیانوسها هم، هرجا که چراغی برای هنر و فرهنگ میافروزد، حضوری پُرفروغ دارد، چه در جمع «آدینه شب»، چه در «انجمن هنر و ادبیات» و چه در کارگاه داستاننویسیِ خود.»
مجید میرزایی در پایان سخنانش این شعر را برای جمع خواند:
«شب،
دیرگاه،
چراغی خمیدهپشت
بر جادههای شوسهٔ کاغذ گریزناکسواری
میتازد،
سُمنقش پرتپشش
نامهای برای یار سالهای دوری و رؤیا.
و برف نازکی از نور
شاخ درخت سیب پشت پنجره را
پوشانده است.
پاورچین
فرمانروای تاریکی
میآید
دستان به گرد رخ
رخساره را به شیشه میفشرد
و از منافذ بسیارِ پردهٔ توری
در من به خشم مینگرد.»
در ادامهٔ برنامه، ویدیوی کوتاه دیگری پخش شد که شامل پیامهای ناصر زراعتی، نویسندهٔ ساکن سوئد، بهرام مرادی، نویسندهٔ ساکن آلمان، و بهنام ناصری، روزنامهنگار ساکن ایران، بهمناسبت بزرگداشت استاد محمدعلی بود.
* * *
سپس سیما غفارزاده، از پایهگذاران رسانهٔ همیاری و نشر رها، و نیز یکی از برگزارکنندگان این برنامه، به پشت تریبون رفت، و ضمن سلام و خوشامدگویی به حاضران، و تبریک روز پدر به پدران حاضر در این نشست، چنین گفت: «تصور میکنم آشنایی من با استاد محمدعلی به سال ۲۰۱۰ یا ۲۰۱۱ برمیگردد، یعنی زمانیکه گرفتاریها و دغدغههای مادربودن؛ مادرِ دو پسر خردسال، کمی به من مجال داد تا در جمعها و برنامههای ادبی سرک بکشم و بعدتر بتوانم در شعبهٔ دوم کارگاه داستاننویسی در شهر کوکئیتلم در محضر استاد محمدعلی تمرینِ نوشتن بکنم. من جرئت نوشتن، بهویژه نوشتنِ داستان و مهمتر از همه جرئت خواندن داستانهایم در مقابل جمع کوچک کارگاه و بعدتر جرئت دادنِ این داستانها به دوستان و آشنایان برای اینکه بخوانند و نظر بدهند، همه و همه را مدیون استاد محمدعلی هستم.»
وی در ادامه گفت مایل است با خواندن چند خط از داستان «کوتاه و عاشقانه… بشود یا نشود؟» به وجه محمدعلی شاعر اشاره کند. چرا که از نظر او این داستان کوتاه سرشار از عشق، به شعری بلند پهلو میزند. و سپس بخش آغازین این داستان را خواند:
«ﻣﮕﺮ ﺗﻮ ﺷﺎﮔﺮﺩ منی؟ ﻳﺎ ﻣﻦ ﺍﻟﮕﻮی ﺯﻧﺪگی ﺗﻮﺍَﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻭ ﺣﺴﺮﺕ ﻧﮕﺎﻫﻢ میکنی؟ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪﺍﺯﻇﻬﺮ میآیی ﺭﻭی ﺍﻳﻦ ﭘﺮﭼﻴﻦ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺑﺸﻮﺩ ﻳﺎ ﻧﺸﻮﺩ؟ ﻳﮏﺭﻳﺰﻩ ﺟﺎ، ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ میکنی، هی ﻧﮕﺎﻩ میکنی ﮐﻪ چی ﺑﻪ ﻣﻦ ﻭ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﮕﻮیی؟ تو که بال پرواز داری برو جایی و چه میدانم، با گنجشکهای رودخانهای تن به آب بزن یا نزن ولی پرهای زیر بغلت را بجور و خوش باش. جیکجیکت را بکن، لذت ببر… اینهمه پلک به هم نزن. گردنت را کج نکن و نگاه ناامیدانه به آسمان نینداز، یا بینداز… نکند میدانی که آسمان بییار، برای عاشق قفسی سیاه است که دقمرگش میکند؟… حرفم را گوش میکنی یا نه؟ در عالم شماها، روزها و ساعتها، فقط یک لحظه است یا یک قرن؟ قرنِ گنجشکی باشد یا نباشد، من دیدهام که تو با آن گنجشک نر، تنگ هم از لابهلای شاخوبرگ سپیدارهای بلندِ بالادست رودخانه به لابهلای سپیدارهای کوتاه اینطرف رودخانه پر کشیدهاید یا نکشیدهاید، اما روی همین پرچین، جلوی چشم من عشقبازی کردهاید. باز هم دیدهام آن گنجشک نر، دیگر نمیآید سراغت که پر بکشید یا پر نکشید و عشقبازی بکنید یا نکنید، اما با هم باشید و جیکجیک مستانهتان به آسمان برود، آشیانه بسازی و تخم بگذاری… او حالا تنهات گذاشته و با آن یکی ماده میپرد، یا نمیپرد، اما عشقبازی میکند…»
وی در ادامه خیلی کوتاه دربارهٔ نشر رها گفت: «نشر رها اوایل ماه مارس گذشته همراه با رونمایی اولین کتابش رسماً آغاز به کار کرد. کتاب اول ما «ریشهها و نشانهها در نمایش میر نوروزی» نوشتهٔ مرتضی مشتاقی بود. کتاب دوم یعنی مجموعهداستان «بوی برگ شمعدانی» نوشتهٔ مجید سجادی تهرانی اوایل ماه گذشته رونمایی شد. و امروز بهعنوان بخشی از این برنامه دو کتاب دیگر یعنی رمان «خطابههای راهراه، داستانی ناتمام» نوشتهٔ محمد محمدعلی و مجموعهداستان «شام کریسمس؛ خورش قیمهبادنجان» نوشتهٔ نوشا وحیدی؛ دو کتاب از دو نسل، رونمایی میشود.»
* * *
سیما غفارزاده پس از خاتمهٔ سخنانش از گروه موسیقی دعوت کرد که به روی صحنه بیایند. گروه موسیقی شامل، جمال صلواتی کردستانی، آواز، البرز رحمانی، تار، سینا اتحاد، ویولن، بیژن رحمانی، تنبک، و فرهاد زلیخاپور، پیانو، بود. طی این برنامهٔ موسیقی کوتاه دو تصنیف زیبای «سودازده» و «بازگشته» به اجرا درآمد.
* * *
سپس بهاره دهکردی ضمن معرفی دکتر سعید ممتازی، مشاور و رواندرمانگر، از وی خواست که به روی صحنه برود و سخنانی دربارهٔ استاد محمدعلی و کتاب جدید ایشان ایراد کند. دکتر سعید ممتازی یادداشتش را با عنوان «روانشناسی ارزشها و نیکخوییها در کتاب خطابههای راهراه؛ داستانی ناتمام جدیدترین اثر محمد محمدعلی» برای حضار خواند.
دکتر ممتازی در بخشی از سخنانش گفت: «پذیرفتهام که معنای زندگی جز برساختن خود و مرهمی بر زخم دیگران گذاشتن نیست. درست همین دو هدف ما را به خواندن داستان میکشاند. ما با سطرها و واژههای داستان همسفر میشویم و با آگاهی و شریکشدن در تجربهٔ زیستهٔ دیگران که بخشی از سرنوشت مشترک انسانها را حکایت میکند، به کشفی دیگربار از خود بهعنوان حلقهای از زنجیرهٔ بشریت پی میبریم. اینجاست که داستان را بهمثابه درمانی برای رنج مشترک بشر در تحمل بار هستی میدانم. در خطابههای راهراه، دیگربار با انسان و سرنوشت او در کتابی تازه روبهروییم. داستانی غمناک و امیدبخش همچون خود زندگی. محمد محمدعلی در کتاب جدید خود که توسط نشر رها در کانادا منتشر شده است، در قالب داستانی بلند در سه بخش بههمپیوسته با سه راوی با بیانی صمیمانه، نویسنده را به یکی از افراد اصلی داستان بدل کرده و یکبار دیگر استادی و خلاقیت خود را به محک تجربهای جدید آزموده و به خواننده ارائه کرده است.»
وی در ادامهٔ سخنانش دربارهٔ رمان خطابههای راهراه گفت که با گذر از جنبههای خلاق ادبی این اثر به مفاهیم انسانی سرشتهشده در این داستان پرداخته است، که خلاصهای از آن در اینجا آمده است:
«۱- شجاعت: این ویژگی والا را در برابر ریاکاری و تملق قدرت آوردهام. از زبان راوی میشنویم: «چرا باید احساس خوف کنم از کسانی که هیچچیز به من ندادهاند، جز کابوسهای شبانه.»
و در جایی دیگر حتی نبردی همراه با بیم و امید میخوانیم: «این خصلت زنان مدرن ایرانی است که از پا نمینشینند. به جنگی میروند که حتی امیدی به برندهشدن ندارند.»
٢- عشق: داستان از ارزش عشق در معنای احساسی و همچنین تنانه و البته از رنج عشق بهوصالنرسیده سخن میگوید: «امثال من بیشتر بهدنبال همزبان میگردند تا با آنها همحسی و همذاتپنداری کنند، بی آنکه منکر برطرفکردن نیازهای دیگر جسمی و روانی باشم.»
و گاهی معشوق را از درک تلاش عاشق ناتوان میبیند در حالیکه خود از این تلاش بهره میبرد: «من برای خوشحالی خودم و او تلاش میکردم و او از درک این نکتهٔ عاطفی شاعرانه و معنای همدلی و همزبانی عاجز بود.»
و از تمنای عشق انسانی چنین میگوید: «دلم میخواست سر آشنا و پرعاطفهات را بگیرم و بگذارم در گودی شانهام و تا زندهام همانجا نگهش دارم.»
٣- صداقت: با خود روراستبودن و پذیرفتن خود با همهٔ کمال و نقصان نقطهٔ عزیمتی است برای هر رشد و تغییر. گاهی حوادث زندگی را سرزنش میکنیم اما راوی خود را مسئول میداند و در اوج نومیدی میگوید: «داشتم مثل شیئی سرگردان به بیمعنایی و پوچی مطلق میرسیدم، هرچند خودم را هم بیتقصیر نمیدیدم.»
فروتنی بُعد دیگری از صداقت است که راوی در گریز از خودنمایی میگوید: «مهم است که کسی صد تا گوش شنوا پیدا کند و فقط از تواناییهای خودش حرف نزند.»
۴- اعتراض به سرکوب حقوق زنان: یک از شاخصههای آثار محمد محمدعلی ازجمله کتاب حاضر نمایاندن پایمالشدن حق و احساس زنان است: «یادمان نرود که قرنها زنان حتی آنهایی که سواد خواندن داشتند، حق نوشتن نداشتند مبادا که مثلاً برای پسر همسایه نامه بنویسند و اسیر دست شیطان شوند و خداینکرده چشم و گوششان باز شود.»
قهرمان زن داستان با اشاره به روشنفکران و سیاستورزان هامونوار میگوید: «او در کمال خونسردی در بحبوحهٔ انقلاب مرا باردار کرد و بعد در کمال خونسردی وارد احزاب مخفی شد و جلوتر از خیلیها به خارج کشور گریخت.»
۵- امید: فریادکردن امید از دل نومیدی خواست و تلاش راوی/نویسنده است که جایی میگوید: «داستان نیمهکارهٔ اندوهباری را با شادی میبرم به طرف پایانی خوش و پرامید.»
و باز با تحسین زنان، امید خود را به احساس و تلاش آنان گره میزند و شاعرانه میگوید: «گاهی احساس میکنم زنان مثل قاصدک با بادها و طوفانهای آسیمهسر مردانه پرپر میشوند، اما در همان حال پیام من و ما را به کسانی که دوست داریم میرسانند. زنها پیامبران راستین عاطفهٔ بشریاند.»
۶- انسانیت و نویسندگی: محمد محمدعلی پیام انسانی خود را چونان وظیفهٔ بر دوش، بهسادگی و درستی بیان میدارد: «آدم اگر آدم باشد حتی اگر مثل درخت سر و تنهاش را بزنند، خاطرات تلخ و شیرین در ذهن اطرافیانش به جای میگذارد. تولید فکر میکند و آن فکر زبانی گویا مییابد و در تعبیرهای کتبی و شفاهی به روش زندگی دیگران اثر میگذارد و در بازتولید مکرر رو به کمال میرود.»
و جایی دیگر کلام آخر را چنین تبیین میکند: «هنرمند در جامعه پرورش مییابد و محصول جامعه است. پس هرگونه گریز و پرهیزش از جامعه خیانت به حقیقت شمرده میشود.»
دکتر ممتازی در پایان سخنانش گفت: «به احترام قلم انسانی محمد محمدعلی و شخصیت والا، صمیمی و دوستداشتنی او کلاه از سر برمیداریم و راه را از خطابههای او پی میگیریم.»
* * *
در ادامه، بهاره دهکردی گفت: «از زبان آقای سجودی میگویم: نه قند و عسل است و نه ترش و شیرین. زبان است. فارسی برای من یک زبان است.» و از دکتر فرزان سجودی، زبانشناس و نشانهشناس ایرانی، دعوت کرد به روی صحنه برود.
دکتر فرزان سجودی در ابتدای سخنانش گفت: «از نظر من حتی برای یک گفتار ساده هم عنوان چیز مهمی است. من ابتدا عنوان این صحبتم را گذاشتم «در اهمیت محمدعلیبودن» که عنوان خوبی بود، ولی راضیام نکرد و بعد تغییرش دادم به «محمدعلیبودن سخت است.» چرا؟ چون نویسندهٔ حرفهای بودن در سرزمینی چون ایران سخت است، و محمدعلی نه تنها در طول این سالها، از ۱۳۵۴ که نخستین اثرش «درهٔ هندآباد گرگ داره» را منتشر کرد، تا امروز که رمان «خطابههای راهراه» را منتشر کرده است، سختکوشانه و با جدیت و ممارست نویسندگی را ادامه داده است، بلکه پیوسته بهعنوان یک کنشگر اجتماعی و صنفی به فعالیتهای روشنگرانه نیز پرداخته است.»
وی با اشارهٔ گذرا به فعالیتهای محمدعلی بهعنوان عضو کانون نویسندگان و مبارزهٔ مستمر علیه سانسور و همچنین فعالیتهای مطبوعاتی ایشان، همکاری با مجلات دنیای سخن و آدینه و سردبیری سه ویژهنامهٔ شعر و داستان آدینه، عمری تدریس داستاننویسی، گفت که میخواهد به محمدعلی نویسنده بپردازد.
دکتر سجودی در ادامه گفت: «محمدعلی در عرصهٔ ادبی، صاحب سبک است. او در سبک رئالیسم اجتماعی مینویسد و در این سبک شیوه، سیاق و زبان فردی خودش را دارد. ضمن اینکه طبیعی است در سیر نویسندگیاش تغییرات و تحولاتی را در همان چارچوب رئالیسم اجتماعی تجربه کرده و نوآوریهای خاص خود را داشته است.»
سپس او به چند فراز از سیر نویسندگی محمدعلی اشاره کرد: «در اولین اثرش «درهٔ هندآباد گرگ داره» (۱۳۵۴)، آنچه را که من ادبیات آموزگاری روستا یا ادبیات سپاه دانش مینامم، تجربه میکند و به زندگی فقرزدهٔ روستاییان میپردازد. در «از ما بهتران» که در سال ۱۳۵۷ منتشر شده است، کماکان فضای داستانها روستاست هرچند در سبک داستاننویسی کموبیش از روال غالب روستایینویسیِ آن زمان فاصله میگیرد. باورهای بومی را وارد فضای داستانها میکند. محمدعلی میگوید این باورها، ازجمله وجود جنها، میتواند «به داستان بیروح و بیشکل فارسی که تحت تأثیر تفکر چپ بوده است، رونقی بدهد.» در بازنشستگی (۱۳۶۶)، چشم دوم (۱۳۷۳) و باورهای خیس یک مرده (۱۳۷۶) به مسائل کارمندان و طبقهٔ متوسط شهری و در دریغ از روبرو (۱۳۷۸) به مسائل بهحاشیهراندهشدگان شهر میپردازد. در قصهٔ تهمینه (۱۳۸۲)، و سهگانهٔ آدم و حوا (۱۳۸۲)، جمشید و جمک (۱۳۸۳) و مشی و مشیانه (۱۳۸۶) رمان پژوهشی را تجربه میکند و به نوشتن داستانهایی در توازی با داستانهای اسطورهای میپردازد.»
دکتر سجودی در ادامه افزود: «اما «رمان برهنه در باد» از نظر تکنیکی تجربهٔ بسیار متفاوتی است. نخست آنکه داستانی است دربارهٔ داستان، همانچه ما به آن متافیکشن (Metafiction) یا فراداستان میگوییم. دوم اینکه این داستان از زوایای متفاوتی و توسط راویان متفاوتی بیان میشود و به تجربهٔ رمان چندصدایی، تردید در واقعیت قطعی و اینکه دریافت ما از جهان یک برساختهٔ زبانی است، هر واقعیتی خود داستانی است. سوم آنکه در گفتن داستان سرهنگ مرعشی، گونههای متفاوتی در دل رمان تجربه میشود و به کثرت امکان بیان و تفاوت در واقعیتی که هر یک میسازند نیز میرسیم. مهرعلی که کارمند است، دغدغهٔ نوشتن رمانی را دارد در مورد سرهنگ مرعشی، فرماندهٔ دوران سربازیاش. از قضا با سرهنگ مرعشی در سفری همراه میشود. داستان مرعشی در گونههای متفاوت بیانی و از منظر راویان مختلف شکل میگیرد، ازجمله قصهپردازیهای خود مرعشی، خاطرات مهرعلی از دوران سربازی، رمانی که مهرعلی دارد مینویسد، فیلمنامهای که پدر همسر مهرعلی در مورد سرهنگ مینویسد، نامهٔ مادر همسر مرعشی و غیره. هرچند سرانجام صدایی بر صداهای دیگر میچربد که نگرش گفتمانی مسلط متن است و کار منتقد از همینجا شروع میشود.»
وی دربارهٔ رمان جدید محمدعلی گفت: «و سرانجام رمان «خطابههای راهراه». از آنجا که رمان تازه منتشر شده است و احتمالاً بسیاری از شما آن را هنوز نخواندهاید، نمیتوانم وارد جزئیات بشوم و بهاصطلاح «داستان را لو بدهم»، به این بسنده میکنم که رمان «خطابههای راهراه» ادامهٔ تجربهٔ محمدعلی در نوشتن فراداستان یا متافیکشن است. رمان داستانی است دربارهٔ داستان. نویسنده خود یکی از شخصیتهای این رمان است. شاهد رفت و برگشتهایی بین جهانهای داستانی هستیم که برخی خود را «واقعیت» جلوه میدهند و برخی دیگر بهاصطلاح داستانیترند. هرچند همانطور که پیشتر گفتم، هر بهاصطلاح واقعیتی سرانجام داستان است و در زبان اتفاق میافتد. محمدعلی میکوشد فضایی چندصدایی ایجاد کند و ماجرا را که در فضای روشنفکری ایران قبل از انقلاب، البته روشنفکر کافه نادری، شروع میشود و در زمان معاصر در مواجههٔ سه رفیق قدیمی در اروپا بازگفته میشود (اجازه بدهید دربارهٔ داستان همینقدر بگویم و نه بیشتر)، از زاویهٔ دید شخصیتهای متفاوت بگوید، اما سرانجام رمان نمیتواند خود را از زیر سایهٔ سنگین دیدگاه مسلط نویسندهٔ مردِ مصلح، معتدلاندیش و خردورز رها کند. زنِ داستان نیز در تحلیل نهایی زیر سایهٔ او است که میکوشد هویت بیابد. بههر رو، رمان تجربهٔ تکنیکی بسیار موفقی است، گذشته، تاریخِ بخش مشخصی از روشنفکری معاصر، عشق، اخلاق، جنسیت و قضاوت گرهگاههای کانونی رماناند.»
دکتر سجودی زندگی محمد علی را مصداق این جمله از شاملو در شعر «در آستانه» دانست که: «انسان دشواری وظیفه است.»
وی در بخش پایانی صحبتهایش کوتاه دربارهٔ مجموعهداستان «شام کریسمس؛ خورش قیمهبادمجان» نوشا وحیدی گفت: «نوشا وحیدی با دو مجموعهداستان «هفت ترانهٔ شاد و غمین» و «شام کریسمس؛ خورش قیمهبادمجان» بهتدریج دارد جای خود را در ادبیات مهاجرت تثبیت میکند. محور اصلی ادبیات مهاجرت چالشهای تجربهٔ دیگریبودن است. وحیدی در داستانیکردن این تجربه موفق بوده است. ویژگی بارز داستانهای نوشا این است که از حاد و تخاصمی (آنتاگونیستی) کردنِ این تجربه اجتناب میکند. بهعنوان زیرکانهٔ کتاب توجه کنید؛ همزیستی شام کریسمس و خورش قیمهبادمجان.
دیگری از هرسو که بنگری، چه مهاجر بهمثابه دیگری از چشم میزبان و چه میزبان بهمثابه دیگری از چشم مهاجر، دیگریِ دشمن نیست. بلکه این یک موقعیت است و میزبان و مهاجر این موقعیت را تجربه میکنند، گاهی به هم عشق میورزند، گاهی به هم میتازند، گاهی با هم رفاقت میکنند و گاهی از هم فاصله میگیرند. داستانهای نوشا، داستانهای زندگی در این موقعیت است.
اما در میان داستانهای این مجموعهٔ جدید، یعنی شام کریسمس، داستان نخست بهنام «چند گرم ماریجوآنا» بهنظر من از جمله بهترین داستانهایی است که وحیدی نوشته است. داستانی دربارهٔ قید و آزادی، دربارهٔ میل و سرکوب میل، دربارهٔ زنبودن، مردبودن، مادربودن، پدربودن، معشوقبودن و عاشقبودن آنطور که جبر اجتماعی و گفتمان مردسالار تعریف میکند و ما را به آن وامیدارد و شورش علیه آن قید و تجربهٔ آزادی حتی اگر ناشی از مصرف چند گرم ماریجوآنا باشد.»
* * *
سپس بهاره دهکردی پیش از دعوت از استاد محمدعلی برای ایراد سخنانی، بیوگرافی کوتاهی از ایشان را برای حاضران خواند:
«فعالیت ادبی محمد محمدعلی با انتشار مجموعهداستان «درهٔ هندآباد گرگ داره» آغاز شد.
محمد محمدعلی، نویسنده و پژوهشگر ادبی، هفتم اردیبهشت ۱۳۲۷، در تهران به دنیا آمد.
اولین مشوق و تصحیحکنندهٔ دلنوشتههای ایشان محمود ثنایی با تخلص شهرآشوب، ترانهسرای رادیو ایران بود.
در دبیرستان مروی، نخست والیبالیست و سپس بازیگر نمایشنامههایی شد که دکتر ایرج امامی کارگردانی میکرد.
همزمان با تحصیل در مسابقات روزنامهنگاری مدارس لوح تقدیر و مقام نخست را از خانم فرخرو پارسا، وزیر آموزش و پرورش وقت، دریافت کرد.
دورهٔ نظاموظیفه را در روستاهای کُردنشین مرزیِ سردشت سپری کرد و سپس از دانشکدهٔ علوم سیاسی و اجتماعی لیسانس گرفت.
مجموعهٔ کتابهای او که بین سالهای ۱۳۵۴ و ۱۴۰۲ به چاپ رسیده است، در این تصویر پیش روی شماست [با اشاره به پردهٔ نمایش].
در سال ۱۳۵۷ به عضویت کانون نویسندگان ایران پذیرفته شد و یکسال بعد، عهدهدار مسئولیت امور مالی کانون نویسندگان شد.
رضا براهنی، محمد مختاری، جواد مجابی، فرج سرکوهی، منصور کوشان، محمد خلیلی، سیما کوبان و محمد محمدعلی هشت تهیهکنندهٔ بیانیهٔ ۱۳۴ نویسنده، بودند که به سانسور کتاب اعتراض و این بیانیه را با نام «ما نویسندهایم» منتشر کردند.
محمدعلی جزو سرنشینان اتوبوس منحوس ارمنستان بود. مسافران آن اتوبوس قصد سفر داشتند و بینامونشانبودن اتوبوس را نادیده گرفته و سوار اتوبوسی شدند که قرار بود سرنشینانش را بهجای رساندن به ارمنستان، به قعر دره بفرستد، که خوشبختانه با هوشیاری نویسندگان از مأموریت خود بازماند.
او لوح تقدیر بیست سال داستاننویسی ایران را بابت مجموعهداستان «بازنشستگی و داستانهای دیگر» از آنِ خود کرد، و رمان «برهنه در باد» او جایزهٔ نخست یلدا را به خود اختصاص داد.
پس از ترجمهٔ دو داستان عکاسی و مرغدانیِ بهزبان آلمانی، ایشان به اولین فستیوال بینالمللی ادبیات برلین دعوت شد و در تئاتر برشت بههمراه جمعی از آلمانیهای دوستدار ادبیات فارسی، شاهد روخوانی نمایشیِ داستان عکاسی خود به زبان آلمانی بود.
بههمراه دکتر رضا براهنی و دیگران به ترکیه جهت سمینار ادبیات چندصدایی دعوت و در رونمایی ترجمهٔ رمان «نقش پنهان» به ترکی استانبولی شرکت کرد.
تمام آثار محمدعلی بارها به چاپ رسیده است و منتقدان، آثار ایشان را واقعگرا با گرایش به نوعی سمبولیسم، چندصدایی و عدم قطعیت در روایت، ارزیابی کردهاند.
بیوگرافی مفصلتر ایشان در ابتدای کتاب جدیدشان با عنوان خطابههای راهراه که امروز رونمایی خواهد شد، آمده است که میتوانید در آنجا بیشتر در اینباره بخوانید.»
* * *
محمد محمدعلی، سخنان خود را چنین آغاز کرد:
«حقشناسم چون به من آموختی
خطابهای راهراه همراه گزارشی از اهل قلم ونکوور طی روزهای زن، زندگی، آزادی
ضمن خوشامدگویی به تکتک عزیزانِ حاضر در این مجلس سرشار از عاطفه، درود میفرستم به جمع اعضای کارگاه داستاننویسی ونکوور که در عمل چراغی را روشن نگه داشتهاند که من و ما با اشتیاق در پرتو پُرتوان انوار رنگارنگش در حال آموختن و آموزشیم. همچنین درود میفرستم بر سیما غفارزاده و هومن کبیری پرویزی، پایهگذاران و مدیران رسانهٔ همیاری و نشر رها و جناب فرهاد صوفی که مددرسانیاش زبانزد خاص و عام است و شهرهٔ آفاق.
درک درستِ معنای نکوداشت یا پاسداشت و بزرگداشت و هر نام مبارک دیگری در مقولهٔ قدردانی یکی از فضیلتهای مغفولماندهٔ انسانی در تاریخ پرفرازونشیب اجتماعی من و مای نه حتی ایرانی بلکه شرقی است. التفات به خادمان در هر رشتهای از جمله فرهنگ و ادب، خوشبختانه دارد با نکتهسنجیها و هوشیاری نسل جدید گسترش مییابد. و یادآور این نکتهٔ اساسی که اگر به راه راست یا درست راه برویم، رد پای ما حتی در سواحل ماسهای نیمهخیس با وجود امواج سهمگینِ بازدارنده، میماند و آیندگان از میزان انحنای انگشتان و فرورفتگی پاشنهٔ پای تکتک من و ما درمییابند از کجا آمده و به کجا میرویم. و حتی در عصر دیجیتال و هوش مصنوعی به چه میاندیشیدهایم. پس آنچه مهم است، همانا گسترش فرهنگ قدردانی یا نکوداشت است. قدردانی، یک تشخیص و تمیز است. جایزهٔ آشکاری است برای آنانی که پس از سالها بیمهری قرار است با دریافت پاداشی معنوی یا حتی مادی، مُهر تأییدی بزنند بر عمل مسئولانه و هوشیارانهٔ مردمان آگاه و باعطوفت عصر خویش.
آنانی که با من الفتی دارند، میدانند شرحی که در بالا به نگارش درآمد، چهبسا دربارهٔ خودم نبوده و نیست. آنچه خود به چشم دل دیدهام، این است که در مجموع، همسر، پدر، پدربزرگ، نویسنده و آموزگاری خوشاقبال بوده و هستم که در چنین عصری و در میان هموطنانی فرهیخته و صمیمی زندگی میکنم.
گفتنی است که بارها تقارنهای تاریخی به کمک من آمدهاند و برانگیزاننده بودهاند برای نوشتن و این هم از خوشاقبالی جبلی من بوده است. چنانچه در شروع روزهای بینظیر انقلاب زن، زندگی، آزادی، در گردهماییهای حوالی آرت گالری، مدیران رسانهٔ همیاری و نشر رها نوید دادند پس از رفع پارهای مشکلات اداری و فنی رمان خطابههای راهراهِ من رسیده به مرحلهٔ بازبینی نهایی و جلدش نیز در دست تهیه است. این یعنی کلیدخوردن کاری مشترک در خوشترین ایام. با اوجگیری گردهماییهای شنبههای انقلابی، خوشاقبالیها ادامه یافت. شرایط جسمی و روحی من نیز یاری رساند و توانستم هر هفته بدون استثناء همراه دوست عزیز و هنرمندم، استاد آواز شهر، جناب جمال کردستانی، علاوه بر همصدایی با برپاکنندگان تظاهرات، در عین حال امور ویرایش متن و آمادهسازی پشت و روی جلد کتاب را نیز پیش ببریم. بیاغراق بگویم آن شعارهای مترقی و جاندار چنان شور و شوق و اشتیاقی در من پدید آورد که گویی با انتشار اولین کتابم روبهرو هستم؛ حوالی نیم قرن پیش که نامش بود «درهٔ هندآباد گرگ داره».
خوشاقبالیها با تزریق انگیزهٔ حضور در تظاهرات و دیدارهای هفتگی با مسئولان نشر رها ادامه یافت تا رسیدیم به سال ۱۴۰۲ شمسی که حالا در اواخر ماه سوم آن [خرداد] هستیم. طی همین دو ماه اخیر از کارگاه داستاننویسی ونکوور نیز سه کتاب داستانی از عزیزانم وحید ذاکری، نیکی فتاحی و برادر ارجمندم، دکتر علی فدایی، به چاپ رسید و آمار آثار منتشرشدهٔ اعضای کارگاه را رساند به هشت عنوان و حالا، امشب با کتاب خطابههای راهراهِ من و شام کریسمسِ… نوشا وحیدی، یار دیرین کارگاه، این آمار به ده عنوان رسیده است طی سیزده سال فعالیت مستمر کارگاه. جا دارد همینجا خوشحالی خودم را ابراز کنم از انتشار دومین کتاب نوشا وحیدی که میدانم سومین کتابش هم در راه است.
بهعبارت دیگر انتشار پنج عنوان کتاب طی سه ماه اخیر و همزمانیاش با انقلاب زن، زندگی، آزادی، آماری است که بیاغراق نه در کارگاههای داستاننویسی کانادا بلکه در سراسر آمریکا و اروپا کمنظیر بوده است، و از این بابت هم من حقشناسم نسبت به تلاش دوستان کارگاهی.
طرفه آنکه به موازات فعالیت کارگاه طی همین دو سه ماه پُرخُروش و نویدبخش برای آیندهای بهتر، شاهد ظهور و حضور پررنگ نشر رها نیز بودهایم که با انتشار چهار عنوان کتاب و برپایی رونمایی برای هریک از کتابهایش یکی از خاصترین ناشران فارسیزبان خارج از کشور محسوب میشود. از دیگر خوشاقبالیهای من علاوه بر برپایی همین مجلس عالی غافلگیرکننده، پیشبینی آثار آمادهٔ چاپ چهار پنج تن از اعضای کارگاه است طی سال آینده.
سخن آخر اینکه زبان فقط کلماتی نیست که من و ما هر روز بر زبان میآوریم. بخش اعظم زبان من و ما در رفتار و کردار ما نهفته است. گاه با نگاه و لبخندی عاشق میشویم. گاه با یک اخم و تُرشرویی فارغ. با نگاهی از سَر مِهر به نوشتهمان شب یا روزمان جلا میگیرد. پس یکی از زبانها، زبان تن و اشاره است. اگر واژهها در معنای درست خود به کار روند، خواهیم دید که اشیاء ازجمله کتابها نیز زبان خاص خود را دارند. وقتی در ایام نوروز باستانی یا جمشیدی بهجای هر کتابی، شاهنامهٔ فردوسی یا دیوان حافظ روی سفرهٔ هفتسین میبینیم، آن سفره به ما چه میگوید؟ وقتی به خانهٔ دوست یا قوموخویشی میرویم و کتابهای جلد گالینگور یکقدواندازه بهرنگ سبز و سفید و سرخ مشاهده میکنیم، آن ترکیب بهزبان آشکار با من و مای از ایران کوچیده یا بهتبعیدآمده چه پیامی میرساند، غیر از همبستگی و یاریرساندن به ناشری نوپا که چشم امید دوخته است به یاری من و ما.
در پایان با افتخار و از سرِ صدق و صفا ضمن تبریک روز پدر اعلام میکنم تا همین لحظهٔ مراسم نکوداشت، بهشدت تحت تأثیر قرار گرفتهام. چرا که بهرغم دانستههای جستهگریخته خیلی از برنامهها دور از انتظارم بوده است. بهواقع شگفتزده، غافلگیر و سورپریز شدهام. و این پیروزی را به دوستانی که صادقانه چنین قصدی داشتند، تبریک میگویم. و مقدم دو عزیزی که از راه دور به ما پیوستهاند، گرامی میدارم؛ مریم رئیسدانا و امیرحسین یزدانبُد.»
* * *
پس از آن، بهاره دهکردی در معرفی نوشا وحیدی، گفت: «نوشا وحیدی متولد ۱۳۵۱ در اصفهان است. در ۱۹ سالگی برای ادامهٔ تحصیل به تهران رفته و تا زمان مهاجرتش به ونکوورِ کانادا در سال ۱۳۸۵، در این شهر زندگی کرده است. پیش از مهاجرت در کلاس داستاننویسی حسین آبکنار شرکت کرده و پس از آن در کارگاه داستاننویسی محمد محمدعلی حضور داشته است.
او اولین مجموعهداستانش – هفت ترانهٔ شاد و غمین – را بهعنوان ناشرمؤلف در سال ۲۰۱۸ از طریق خدمات انتشارات «پانبه» ونکوور به چاپ رساند. وی در حال حاضر روی رمانی که هنوز نامی ندارد کار میکند.» و از او دعوت کرد برای ایراد سخنانی به روی صحنه برود.
نوشا وحیدی پس از تشکر و قدردانی از حضور شرکتکنندگان در این نشست گفت: «از نشر رها و همچنین استاد محمدعلی که این فرصت را در اختیار من گذاشتند، تشکر میکنم. از دکتر سجودی عزیز تشکر میکنم که همیشه حامی و پشتیبان بودهاند و هیچوقت به هیچ پیشنهاد ادبی نه نگفتند. تشکر ویژه دارم از دوست فرزانهام، خانم دکتر مرال دهقانی، که با وجود اینکه رشتهشان ادبیات هم نیست، همواره با دغدغهمندی و شور و اشتیاقی مثالزدنی در حال رفع اشتباهات نوشتاری من و سایر دوستان نویسنده هستند و همیشه از پشتیبانی و دقت نظر و سواد ایشان استفاده کردهایم.
در مدت یکسال و نیم گذشته نیز با نشر رها که نوپاست و من که نویسندهٔ بیتجربهای هستم و برای اولین بار با یک ناشر کار میکردم، این تجربه برای هر دو ما جالب بود چون کمی اختلاف سلیقه داشتیم و راه پرفرازونشیبی را طی کردیم ولی چیزی که هر دو ما یاد گرفتیم، صبر و مدارا و دوستی بود که در حال حاضر نتیجهٔ آن را در اینجا مشاهده میکنید. هر جا که به بنبستی برمیخوردیم خانم دکتر مرال دهقانی مرجع حل اختلاف سلیقهٔ ما بودند. پس از ارسال متن به ایشان و نظرخواهی، دیگر هیچیک نظر دیگری نمیدادیم. ایشان همیشه پشتیبان و مایهٔ دلگرمی من بودند.»
وی در ادامهٔ سخنانش گفت: «در مورد استاد محمدعلی، من در سال ۲۰۱۲ متوجه شدم که ایشان در ونکوور زندگی میکنند. در آن زمان من چند داستان برای ایشان بردم که قرار شد بعد از یک هفته پس از مطالعهٔ داستانها نظرشان را اعلام نمایند. پس از یک هفته که من مراجعه کردم، ایشان با صلابت و قاطعیت به من گفتند که در کلاس داستاننویسیشان ثبتنام کنم. من نیز اطاعت امر و ثبتنام کردم، و در این سالها شرکت در این کلاس یکی از بهترین اوقات من در این شهر بوده و خاطرات شیرین آن شبهای زیبا و داستانخواندنها، سیگارکشیدنها و گپزدنها در زمان تنفس و… برای همیشه در ذهن من میماند.»
نوشا وحیدی با اشاره به تقارن روز پدر با روز برگزاری این نکوداشت، گفت: «استاد محمدعلی پدر ادبی من هستند و علاوه بر آن ایشان همیشه دوست و پشتیبان من بودهاند. بهنظر من مشق و تمرین دوستی و مدارا و همدلی در مرحلهٔ اول قرار میگیرد، و ادبیات در مرحلهٔ دوم. آن جَو دوستانهای که ما در کلاسهایمان داشتیم تسری پیدا کرد به رابطهای که ما الان با نشر رها و رسانهٔ همیاری داریم، و اینکه همهٔ ما الان اینجاییم، بیشتر بهخاطر عشق و پشتکار ایشان است و شانسی که ما داشتهایم برای استفاده از حضور ایشان. پس از شش سال که من در ونکوور بودم، استاد باز دیگر با همان صلابت و قاطعیت به من گفتند زمان آن رسیده که کتابت را منتشر کنی. من هیچوقت در رؤیاهای خودم چنین چیزی را تصور نمیکردم و فقط حمایت و پشتیبانی ایشان بود که باعث شد من کتابم را چاپ کنم و الان به کتاب دوم رسیدهام. امیدوارم که همیشه بتوانم از راهنماییها، دلگرمیها و نصحیتهای ایشان استفاده کنم.»
او در پایان سخنانش در مورد کتاب جدیدش گفت: «شامل نُه داستان کوتاه است. هفت داستان در خارج از ایران میگذرد و دو داستان در داخل ایران. این هفت داستان در مورد مصائب مهاجران و تلاشهایی است که یک مهاجر برای جاافتادن در جامعهای که وارد آن شده، میکند و مواجهه با این چالشها و مصائب و سرخوردگیها. دو داستان دیگر نیز با وجود آنکه در ایران میگذرد، باز هم رویارویی یک مهاجر با خانوادهٔ خود بههنگام بازگشت به ایران است با درنظرگرفتن تفاوتها و تغییراتی که در خانواده پس از ترک شما ایجاد شده است و آن مصائب و سرخوردگیها بهگونهٔ دیگری در ایران و در خارج ادامه مییابد.»
و در خاتمه افزود: «همواره میگویم که من تکهای از گوشت تنم را در هر داستانی که مینویسم میگذارم و امیدوارم که این گوشت تن من به مذاق شما خوش بیاید و باعث سوءهاضمهٔ شما نشود.»
* * *
پس از صحبتهای نوشا وحیدی و پیش از پایان بخش اول برنامه، ویدیوی کوتاهی پخش شد که شامل پیامهای حسین آتشپرور، نویسندهٔ ساکن ایران، رحمان چوپانی، نویسندهٔ ساکن ایران، و منیرو روانیپور، نویسندهٔ ساکن آمریکا، بهمناسبت بزرگداشت استاد محمدعلی بود.
در فاصلهٔ میان دو بخش برنامه، پذیرایی مختصری از میهمانان شد که از سوی سول بایت، کافه کجا و پستا پولو انجام گرفت. همچنین صفی طولانی برای گرفتن امضای کتاب از استاد محمد محمدعلی و نوشا وحیدی شکل گرفت که با وجود اختصاص حدود نیم ساعت به زمان تنفس، بسیاری از میهمانان برنامه موفق نشدند امضا بگیرند و این امر به بعد از بخش دوم و در واقع پایان برنامه موکول شد.
* * *
بخش دوم برنامه با نمایشی آغاز شد که بر اساس داستان کوتاهی از محمد محمدعلی با عنوان «عکاسی» بود. در این نمایش که طراحی و کارگردانی آن را مرتضی مشتاقی به عهده داشت، او به همراه امیر حسنزاده و نیکی فتاحی، از اعضای کارگاه داستاننویسی ونکوور، به ایفای نقش پرداختند.
* * *
پس از آن هومن کبیری پرویزی، از پایهگذاران رسانهٔ همیاری و نشر رها، و نیز یکی از برگزارکنندگان این برنامه، به پشت تریبون رفت، او با قدردانی از زحمات گروه نمایش که در فرصت کوتاهی توانستند این نمایش را به روی صحنه ببرند سخنان خود را با تبریک روز پدر به همهٔ پدرانی که در برنامه حضور یافتند ادامه داد، یاد پدران درگذشته را گرامی داشت و روز پدر را به مادرانی که در نبود پدران برای فرزندانشان هم پدر بودند و هم مادر، تبریک گفت.
او با اشاره به خاطرهٔ اولین دیدارش با استاد محمدعلی گفت که در سال ۲۰۱۴ وقتی به ونکوور آمده، پروژهٔ کتاب الکترونیک فارسی را دنبال میکرده و بهدنبال افرادی بوده که به او در این پروژه یاری برسانند. کبیری گفت که پس از طرح موضوع با سیما غفارزاده، او استاد محمدعلی را معرفی کرده است. او از دیدارش با استاد محمدعلی گفت و اینکه استاد برخلاف بسیاری نویسندگان دیگر که سن و سالی کمتر از او داشتند، آن هم حدود ۱۰ سال پیش که آشنایی چندانی با کتابهای الکترونیک آن هم بهزبان فارسی وجود نداشت، به پروژهٔ کتاب الکترونیک نه نگفتند و از او دعوت کردند تا در جلساتی با تعدادی از اعضای کارگاه داستاننویسی که تسلط بیشتری به کامپیوتر دارند، جلسات مشترکی برگزار کند تا ببینند چه کمکی میشود به این پروژه کرد. او گفت که خودش پیگیر جلسات نشده بود، چون در آن مقطع شرکت آمازون ناگهان پشتیبانیاش را از زبان فارسی، هم در کتاب چاپی و هم دیجیتال، قطع کرد.
کبیری گفت: «حدود ۱۰ سال بعد و پس از اینکه رسانهٔ همیاری و بعد از آن نشر رها به راه افتاد و کتاب خطابههای راهراه استاد محمدعلی را منتشر کردیم، زمانیکه نسخهٔ الکترونیک کتاب را به ایشان نشان میدادیم، استاد پس از دلگرمیدادن و تشویق ما در تهیهٔ کتاب الکترونیک اولین چیزی که به زبانشان آمد این بود که «من چه کمکی میتوانم به شما بکنم که بتوانید این کار را گسترش دهید.» و این چیزی است که شما در کلیپ حاوی پیامهایی که از نویسندگان بنام دربارهٔ استاد محمدعلی پخش شد هم شنیدید که میگفتند استاد محمدعلی به آنها کمک کرده است. اولین چیزی که بهخصوص در حوزهٔ ادبیات به ذهن استاد میآید این است که من چه کمکی میتوانم بکنم حالا چه به نویسندهٔ متبحر و بنامی چون منیرو روانیپور باشد یا فرد تازهکاری مثل من.»
هومن کبیری در ادامه گفت: «برکت حضور استاد محمدعلی موجب شده است ما شاهد شکوفایی استعدادهای ادبی بسیار و انتشار کتابهای ارزشمندی در شهر ونکوور باشیم. من امیدوارم سایهٔ استاد محمدعلی بر جامعهٔ ادبی ونکوور مستدام باشد.»
او در پایان از اینکه پروژهٔ نشر الکترونیک که آن زمان بهدنبالش بوده، بالاخره به بار نشسته ابراز خشنودی کرد و گفت هر چهار کتاب نشر رها روی پلتفرمهای اپل بوکس و گوگل پلی بوکس با کیفیت بالا در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است.
* * *
هومن کبیری پرویزی پس از خاتمهٔ سخنانش ضمن معرفی فریبا فرجام، از دستاندرکاران برگزاری جلسات کارگاه داستاننویسی ونکوور، از او دعوت کرد به روی صحنه برود و دربارهٔ فیلم «کابوسهای اقلیمی» توضیحاتی به حضار در این نشست بدهد.
فریبا فرجام پس از تشکر از برگزارکنندگان برنامه برای برگزاری نکوداشت و فرصتی برای صحبت در این نشست، گفت: «سابقهٔ آشنایی من با آقای محمدعلی به سال ۲۰۱۳ برمیگردد یعنی زمانیکه برای اولین بار در کلاسهای داستاننویسی ایشان شرکت کردم. الان ده سال از آن موقع میگذرد و من همچنان شانس این را دارم که در کلاسهای ایشان که محیطی بسیار گرم و صمیمی، پربار و فضایی امن برای تجربهکردن است، شرکت کنم. آقای محمدعلی علاوه بر استادی جایگاه بسیار ویژهای برای من دارند.
من همیشه از حمایتها و پشتیبانی ایشان بهرهمند بودهام و در کنار ایشان بسیار آموختهام و همیشه قدردان فرصتهایی که در اختیار من گذاشتهاند، بوده و هستم. حوالی سال ۲۰۱۵ بود که ایدهٔ ساخت یک فیلم مستند در مورد زندگی آقای محمدعلی در ذهن من شکل گرفت. آن موقع این ایده را با ایشان مطرح کردم و افتخار این را داشتم که مورد اعتمادشان باشم در شرایطی که کسان دیگری هم بودند که این پیشنهاد را به ایشان کرده بودند. حتی شبکههای تلویزیونیای در ونکوور و در خارج از ونکوور هم به ایشان پیشنهاد کرده بودند که این فیلم را بسازند ولی خُب ایشان لطف کردند و این فرصت را در اختیار من قرار دادند. سالهای زیادی از آن موقع میگذرد و مطمئنم زمانهایی بوده که آقای محمدعلی یا در خلوت خودشان و یا در جمع نزدیکانشان، معتمدانشان حتماً ابراز ناامیدی کردند و پشیمان شدند و پیش خودشان گفتند عجب اشتباهی کردم که این فیلم را بر عهدهٔ او گذاشتم، ولی همینجا میخواهم از صبوری و همراهی ایشان تشکر کنم و بگویم که علیرغم اینکه بهدلایل مختلف طی این دوران من با سختیهای زیادی در ساخت این فیلم مواجه شدم، حتی لحظهای نبود که فکر اینکه ممکن است من این فیلم را نصفه رها کنم و به پایان نرسانم، از ذهنم گذشته باشد. و امروز خیلی خوشحالم که میتوانم این نوید را به آقای محمدعلی بدهم که با توجه به برنامهریزیای که شده تا قبل از پایان امسال این فیلم آمادهٔ نمایش و پخش خواهد بود. اسم فیلم «کابوسهای اقلیمی» است و روی دو موضوع مهاجرت و سانسور تمرکز دارد که البته تجربهٔ شخصی آقای محمدعلی در این دو زمینه است. خیلی دوست داشتم و خیلی خوب میشد که اگر این فیلم آماده بود و در این شب که کاملاً مناسبت داشت، میتوانستیم پخشش کنیم، ولی متأسفانه این فرصت فراهم نشد. کاری که من توانستم بکنم این بود که از بخشی از فیلمها که همان سال ۲۰۱۵ که تازه فیلمبرداری را شروع کرده بودیم، گرفته بودم، قسمتهایی را انتخاب کنم که در واقع اصلاً در فیلم اصلی استفاده نشده و بهنوعی پشت صحنه محسوب میشوند ولی خیلی حال و هوای آن روزهای آقای محمدعلی را دارد و فکر کردم شاید برای امشب فضای سبکتر و روانتری دارد. تیزری هم در سال ۲۰۱۹ بهمنظور خیلی خاصی بر روی این فیلم تهیه شد که بههمین دلیل هم زیرنویس انگلیسی دارد و البته آنموقع هنوز فیلمبرداری این فیلم کامل نشده بود، ولی چون این تیزر تا حدی حال و هوای فیلم اصلی را منتقل میکند، آن را هم در ادامه آوردم. امیدوارم وقتی که فیلم کامل شد، برای نمایشش در خدمتتان باشیم و خیلی از توجه و همراهیتان سپاسگزارم.»
پس از خاتمهٔ صحبتهای فریبا فرجام و پیرو توضیحات او، بخشهایی از پشت صحنهٔ فیلم یادشده به نمایش درآمد.
* * *
سپس بهاره دهکردی ضمن معرفی مریم رئیسدانا، شاعر، داستاننویس و مترجم، که از ایالت کالیفرنیا به این برنامه آمده بود، دعوت کرد تا به روی صحنه برود.
مریم رئیسدانا پس از سپاسگزاری از نشر رها برای برگزاری این برنامهٔ بزرگداشت، گفت: «آشنایی من با معلم ارجمندم، استاد محمدعلی، به اوایل دههٔ هشتاد خورشیدی و کارگاه داستان مجلهٔ کارنامه پیوند میخورد.
اما زمان را عقب میکشم تا به اولین بارقههای داستانی در وجودم برسم، به وقتی که کودکی بودم و تابستانها در آغوش مادربزرگ شبهایم با جادوی پریان و رؤیاهای رنگارنگ پرقصه میشد. این زن مهربان و کمنقص گوشها و ذهنم را چنان به قصه عادت داد که من در جان کودکیام هرگز عروسکبازی نکردم و هرگاه عروسکی هدیه میگرفتم، آن را به خواهر کوچکترم میبخشیدم. در واقع بازیای که دنیای قصه برایم میساخت، هرگز هیچ اسباببازی دیگری برای من نمیساخت.
و بعد کات، بزرگسالی و طلاق
رابطه چارهٔ دیگری برایم نگذاشته بود، جز خاموشکردن چراغهایش. گرچه خودم خواهان جدایی بودم، اما نابودیِ روحم را تا مغز استخوان درد میکشیدم. جایی را میخواستم که مرا به خودش بکشد. مادربزرگ قصهگویم، شهرزاد هزار و یک شبم دیگر نبود تا خیال مرا به قصههایش حاصلخیز کند، اما معجزهای مرا به کارگاه داستاننویسی مجلهٔ کارنامه رساند.
هر هفته میرفتم، بیوقفه؛ پس از اداره و کار، شتابان به آن حضور بیادعا. به آن حضور بیادعای سالم خو گرفتم. قصهها خوانده میشد و داستانها نوشته میشد. از اولین جملههایی که از آقای محمدعلی آموختم اینکه «ما قرار است اینجا داستان بخوانیم نه آنکه آپولو هوا کنیم.» این جمله فکرم را سخت مشغول کرده بود که چرا؟ نویسندهای به این بزرگی و در این جایگاه ادبی چطور چنین میگوید؟ مگر ادبیات جدی نیست؟ مگر ادبیات بخش مهم زندگی ما نیست؟
و سالها گذشت تا دریابم که ادبیات ورای اینکه جدی باشد، ورای اینکه بخش مهم زندگی باشد، باید زندگیبخش باشد، باید تکیهگاه باشد و برای من چنین شد.»
مریم رئیسدانا در ادامه افزود: «سالها از آن روزهای کارگاه داستان کارنامه سپری شده است، بیش از بیست سال. داستانها نوشته شد، کتابهای بسیار که ایشان نوشتهاند، آثاری که هریک جا دارد از سویههای گوناگون مورد پژوهش قرار گیرند. بهعنوان مثال «باورهای خیس یک مرده» رمانی است که به اساسیترین مشکل ایران یعنی آب میپردازد. این کتاب را از دست ندهید. از ته دل آرزو میکنم کارگردان قابلی از این شاهکار یک سریال ماندگار بسازد؛ رقیبی پرقدرت برای سریال داییجان ناپلئون.
اما از همه ویژهتر، حضور زنان در آثار محمدعلی است. در واقع او والاترین مقام را به زنان میدهد، هم در رفتار شخصیاش میبینیم، بهعنوان مثال مدیران کارگاهش اغلب زناناند، و هم در داستانها و رمانهایش. در آدم و حوا میخوانیم «حوا از پارهای خصایص خدای که در آدم کمتر چکیده شده بود، بهرهٔ بیشتری گرفته بود. همانند خدای دل میربود. همانند خدای دل آرام را میشوراند. همانند خدای دل پرآشوب را به قرار میانداخت. همانند خدای لطیف بود، ظریف بود… همانند خدای شایستهٔ غیرتمندی بود. آدم هربار که به او مینگریست، از غصه خالی میشد.»
اگر امروز پوستهٔ بیرونی جامعهٔ ایرانی شعار میدهد زن، زندگی، آزادی، نتیجه و درونمایهٔ شعوری است که ادبیات و بزرگانی چون محمدعلی در پیوستگی و آهستگی و صبوری به بافت جامعه نفوذ دادهاند. درود بر ایشان و آثارشان مانا»
* * *
در ادامه، بهاره دهکردی پس از معرفی امیرحسین یزدانبُد، نویسنده، که از ادمونتون، استان آلبرتای کانادا، به این برنامه آمده بود، دعوت کرد تا به روی صحنه برود.
امیرحسین یزدانبُد پس از تبریک روز پدر و ابراز خوشحالی برای حضور در این نشست، و با اشاره به محدودیت وقت گفت: «سعی میکنم حرفهایم را در دو بخش جمعوجور کنم. چند دقیقه فقط در مورد خطابههای راهراه اشارهای کوچک میکنم، بخش عمدهای از آن را خوشبختانه آقای دکتر سجودی قبل از من گفت، ولی من هم چیزی اضافه میکنم که تشویق کنم حتماً این کتاب را مطالعه بفرمایید. در رابطه با کارنامهٔ آقای محمدعلی، چندین مقاله و پایاننامه هست که در آنها تلاش شده است فصول کار آقای محمدعلی تا اینجا دستهبندی، ردهبندی و معنابخشی بشود. همچنان سفت و سخت ایستادهام که هنوز زود است، هنوز دارد ادامه پیدا میکند و باید ببینیم در بلندمدت چه میشود، و چنانکه میبینید ادامه دارد. محمدعلی در فصل اول حرکتش در نویسندگی که بهنوعی وامدار ادبیات رئالیسم اجتماعی است، تلاش میکند فهم ایرانیتش را در ساختار روستا و نقاط حاشیهای و نظایر آن بررسی بکند، مشکلات جامعه را زیر سؤال ببرد و زیرِ ذرهبین داستان ببرد و چنانکه خانم رئیسدانا هم اشاره کردند که مثلاً در مورد قضیه آب ببینید در چه سالی اهمیت این قضیه را میدیدند، بحث قنات و بحثهای اینطوری را که در کتابهایشان خواهید دید و حتماً آنهایی که خواندهاند میدانند در مورد چه حرف میزنم. بعد میآیند سراغ اسطورهها و تلاش میکنند در ساختاری پژوهشی ببینند ریشهٔ این دردها که در روایت و فهم جمعی است، در تصویر جمعی ما از هویت ایرانی چه کارکردی دارد؛ اینها در بحث اسطوره و آن چند کاری که وابسته به قضایای اسطوره است، مطرح میشود. در دور جدیدشان بعد از مهاجرت، به نظرم میرسد رمانهای آقای محمدعلی دارد میرود به درون خودش، و دارد شخصیتر میشود، انگار دارد مدام از آن کلیت بیرونی، از آن ناظر بیرونی مرحلهبهمرحله به درون خودش میآید و میخواهد از درون خودش ریشهیابی بکند.»
یزدانبُد در ادامهٔ سخنانش گفت: «در چند اثر آخرشان، که مهمترینشان همین اثر آخر است، از قضا بهنظرم میرسد روانشناختیترین و در عین حال شخصیترین کاری که من از ایشان دیدهام، در این رمان پیدا میکنید. از ابتدا تا به انتهای این داستان چرخشهای متوالی بین یک مثلث عشقی هست، از زنی از طبقهٔ حاشیه و ضعیف و فقیر جامعه بین دو روشنفکر؛ در واقع، انگار مواجههٔ دو جور مرد ایرانی با این زن، اینکه چگونه خواسته و ناخواسته حتی انگار آن مردانی که از فاجعهای که زیر پوست فرهنگ ما برای زن دارد اتفاق میافتد، مطلعاند، چنانکه به بیش از نیمی از جمعیت ما از بالا به پایین نگریسته شده و تحقیر میشود، در این کتاب و در این داستان، ریزبهریز تصویری از آن را میبینید، اما نکته اینجاست که در این رمان دو موتیف زیبا هست که من این را در کارهای قبلی ایشان ندیدهام. از طرفی هدایت در بوف کورش یک دوگانهٔ لکاته و اثیری دارد، دوگانهٔ زنی که انگار اغواگر است و فاقد اخلاق و از طرفی دیگر زنی که در عینحال که جذاب است، مقدس است و مادر. انگار زن-مادر و زن-همسر، دوگانهای اینشکلی هدایت میسازد. همین را در روایت غربیاش در مورد مسیح داریم. مادر مریم و مریم مجدلیه که انگار دوگانهای از زن اثیری و زن لکاتهاند که آمده در طول داستان [خطابههای راهراه] این دوتا موتیف را با هم حرکت میدهد، از پوچی و بدبینی نگاه هدایت انگار داستان را آرامآرام میبرد بهسمت آن نگاه اخلاقی، معنادار، حتی بشود گفت آئینی در فکر مسیحیت یا نگاه مسیحوار راوی به قضیه، جوری که راوی مدام اشاره میکند و اشاره میدهد به قضیهٔ مسیح و رابطهاش. حتی در مورد شخصیت اصلی داستان، جالب است که بدانید لیلی مجدعلیان، مریم مجدلیه بود… ببینید اینطوری با کلمات بازی میکند؛ بازی فُرمی. خیلی میتوان در این مورد حرف زد، من فقط خواستم اشارهای بکنم به این ایدهٔ دوتایی حرکتکردن، از آن دوتایی نهیلیستی و پوچگرایی به دوتایی معنابخش در زندگی. دوست داشتم به این اشاره بکنم و به همینجا اکتفا میکنم که بهنظرم میشود ساعتها در این مورد بحث کرد.»
وی از زاویهٔ دید یکی از شاگردان محمد محمدعلی افزود: «من هم روایتی مشابه بقیه دارم؛ انگار بهطرزی باورنکردنی برای همهٔ ما یک الگوی پدرانه، استادانه داشتهاند. توی پیرمرد و دریا، پیرمردی هست بهنام سانتیاگو که به جنگ ماهی بزرگی میرود و تلاش میکند که آن را بگیرد. با کلی داستان و اینها ماهی را میگیرد، بعد کوسهها حمله میکنند و در نبرد با کوسهها، همنوعهای آن ماهی تکهپارهای از آن ماهی را افتان و خیزان، خونین و خونآلود به ساحل میرسانند، ولی بالاخره کار خودش را میکند و به آن هدفش میرسد اگرچه نتیجهاش فقط اسکلت آن ماهی است. آخرین صحنههای آن رمان جایی سانتیاگو دارد از تپهای بالا میرود و دکل قایقش را به دوشش میکشد. دوباره آن تصویر مسیح آنجا برای من تداعی شد. چرا دارم این را به شما میگویم؟ در مورد اینکه من چهجوری با ایشان آشنا شدم؛ شباهت نام کوچک پدرم، محمدعلی یزدانبُد، با محمد محمدعلی، بههمین سادگی. دو تا اسم دیدم هیچکدامشان را نمیشناختم یکی یعنی اسم فامیلش اسم کوچک پدر من را داشت، و اینطور شد که من ۱۸ سال پیش وارد کلاسهای آقای محمدعلی شدم و زندگیام به پیش و پس از این اتفاق تقسیم شد.»
امیرحسین یزدانبُد با اشاره به تصویر زنان در آثار محمدعلی گفت: «اما در طول این مسیر آنچه دیدهام این بود که آقای محمدعلی تماممدت انگار بهنوعی بار رنجی را که زنان در جامعهٔ ما از طرف مردها به دوش خودشان کشیدهاند، نه از مردها بلکه از آن فرهنگ غالبی که انگار بهدست مردان نوشته شده، اجرا شده، طراحی شده و پذیرفته شده بود، خودش تنهایی دوست داشت به عهده بگیرد. برای همین است که کلمهٔ فمینیسم را در اینجا نمیشنوید. هیچکس در مورد فمنیستبودنش حرفی نمیزند، ولی واقعاً بهنظرم یکی از مهمترین موتیفها که بهخصوص در دور اخیرش که مدام افزایش پیدا میکند، این است که توجه ما را میبرد به این سمت که این نابرابری، این ناحقی در حق زنان باید از توی جامعهٔ روشنفکر از بین خود ما، خود من، خود شما، خود هر کدام از ما بشکند و اینجوری که توی گفته و خطابهٔ کوتاهش مدام به زن، زندگی، آزادی، اشاره میکند و میگوید که انگار اولین کتابم است، انگار صدایی است که همیشه میخواسته [به گوش برساند]. من قضیه را اینطور میبینم. هر آدمی، همهٔ ما، من حداقل بارها در زندگیام گم شدهام و مسیرم را در شلوغیها از دست دادهام. ما چیزهایی میخواهیم مثل نشانه، مثل فانوس دریایی در توفان که بهش نگاه میکنیم، پیدایش کنیم. هر تماس من، هر بار که دیدمشان، هر بار که حتی با هم شوخی کردیم و حرفهای خندهدار زدیم، کوتاه و جمعوجورشده، انگار یادم انداخته که چه میخواستهام، کجا بودهام، انگار من را آورده نقطه، سرخط و دوباره به من این اطمینان را داده که میتوانی برگردی و دوباره شروع بکنی. نقش عجیبی است که بهطرز حیرتانگیزی برای خیلیهای دیگر بازی کرده است. امروز روز پدر است و من با مفهوم پدر امروز بیشتر از هر روز دیگری در زندگیام درگیرم و دوست دارم بهشان بگویم که بدون شما من تا حالا دهها بار گم شده بودم. هرجا گم شدم، یک زنگ شوخی، یک بحث جدی، گاهی وقتها عتاب، گاهی وقتها خطاب، گاهی وقتها «ای شیطون این کارها رو نکن»، همهٔ اینها مرا برگردانده است به نقطه، سر خط.»
وی در پایان سخنانش گفت: «بسیار سپاسگزارم از اینکه شما در زندگی من بودید و اینقدر به ما کمک کردید. بسیار سپاسگزارم از عزیزان نشر رها، مرسی از همهتان که اینجا هستید و بههمراه من و از صمیم قلب، حضور ایشان را جشن میگیریم. مرسی از همهتان.»
* * *
پس از آن، بهاره دهکردی، اعلام کرد که مهمان ویژهای در این نشست شرکت کرده است؛ فین دانلی (Fin Donnelly)، نمایندهٔ مجلس استانی از منطقهٔ کوکئیتلم-برک مانتِین (Coquitlam-Burke Mountain). او همچنین ضمن معرفی افشین سبوکی، انیماتور، کاریکاتوریست و کارتونیست ساکن ونکوور، و فرهاد صوفی، فعال حقوق بشر، و نیز یکی از برگزارکنندگان این برنامه، از این سه تن دعوت کرد تا بههمراه محمد محمدعلی به روی صحنه بروند.
ابتدا فین دانلی سخنان کوتاهی ایراد کرد و ضمن معرفی خود، گفت: «بهراستی افتخار میکنم که امشب اینجا هستم و در این برنامه برای بهرسمیتشناختن دستاوردهای والای محمد محمدعلی، نویسندهٔ محترم ایرانی، شرکت کردهام. کارها و آثار ادبی شما تأثیرات مانایی در ادبیات فارسی داشته است و الهامبخشِ خوانندگان بسیاری در سراسر دنیا بوده است. من عمیقاً تحت تأثیر زندگی و آثار محمد محمدعلی بهعنوان یک نویسنده، قرار گرفتهام. بهویژه اینکه چگونه داستانهای محمد محمدعلی نوری بر واقعیتها و چالشهای اجتماعی تابانده، برای من الهامبخش بوده است. ادبیات این قدرت را دارد که آگاهیرسانی کند و آغازگر مکالمات و گفتوگوهای مهمی دربارهٔ معضلاتی که جامعه با آنها روبهروست، باشد. و نویسندگانی مانند محمد محمدعلی هستند که تفکر انتقادی را تشویق میکنند. کلمات شما این توان را دارند که ما را به دنیاهای دیگری ببرند، احساسات عمیق را برانگیزند و دیدگاههای ما را به چالش بکشند. آثار شما در ادبیات، زندگیِ خوانندگان بیشماری را غنیتر کرده است، و میراث شما همچنان الهامبخش نسلهای آینده خواهد بود.»
سپس فین دانلی گفت که از طرف جامعهای که نمایندگیاش میکند، لوح تقدیری به محمد محمدعلی تقدیم میکند که متن آن از این قرار است:
«در بهرسمیتشناختن مشارکت فوقالعادهٔ شما در ادبیات فارسی و تأثیر ژرف آن روی جامعهٔ ما، داستانگویی شما الهامبخش اذهان بوده و میراث فرهنگی ما را غنی کرده است. با سپاسی صمیمانه، ما دستاوردهای ارزشمند شما را محترم میداریم. سپاس از شما، محمد محمدعلی.»
فین دانلی پس از تقدیم لوح تقدیر به استاد محمدعلی، روز پدر را تبریک گفت و صحبتش را با شعار «زن، زندگی، آزادی» پایان داد.
سپس افشین سبوکی کاریکاتوری را که از استاد محمدعلی کشیده بود، به ایشان تقدیم کرد.
پس از آن، فرهاد صوفی، طی ایراد سخنانی ضمن تأکید بر حضور ارزشمند محمد محمدعلی در جامعهٔ ایرانی ونکوور، گفت که ایشان با فعالیتهای ادبی خود و فرهنگسازی بهترین کار را برای انقلاب «زن، زندگی، آزادی» میکند. وی با تأکید بر اهمیت نکوداشت برای افراد برجسته در جامعهمان، پیام بونیتا زاریلو، نمایندهٔ مجلس فدرال کانادا از حوزهٔ پورت مودی – کوکئیتلم، را خواند:
«با احترام، من، بونیتا زاریلو، نمایندهٔ مجلس فدرال کانادا، متأسفانه بهدلیل سفرم به اتاوا نتوانستم در این مراسم باشکوه حضور پیدا کنم، به این وسیله، کمال احترام و سپاس خود را خدمت جناب آقای محمد محمدعلی و همهٔ شرکتکنندگان و همچنین جامعهٔ ایرانیان این شهر تقدیم میدارم که با حضور خود در این مراسم از یک عمر تلاش بیوقفهٔ این نویسندهٔ بزرگ در راه پیشبرد فرهنگ و ادبیات ایران قدردانی میکنند. ضمناً تبریک صمیمانهام را برای نشر کتاب جدید ایشان پذیرا باشید.»
وی سپس متن لوح تقدیر پارلمان کانادا را خواند:
«بهعنوان نمایندهٔ پارلمان فدرال کانادا از حوزهٔ پورت مودی – کوکئیتلم، افتخار دارم از شما جناب محمد محمدعلی برای فعالیتهای حقوق بشری و حضور پررنگتان در ارائهٔ فرهنگ و ادبیات فارسی تقدیر نمایم.» و پس از آن فرهاد صوفی لوح تقدیر را از طرف بونیتا زاریلو به استاد محمدعلی تقدیم کرد.
* * *
پایانبخش برنامهٔ نکوداشت ویدیوی کوتاهی بود از نسیم خاکسار، نویسندهٔ ساکن هلند، که دعوت شده بود در این برنامه شرکت کند، اما متأسفانه نتوانسته این سفر طولانی را به انجام برساند. او همچنین یادداشتی نوشته بود که قرار بود پس از پخش ویدیو خوانده شود که بهدلیل طولانیشدن برنامه مقدور نشد. متن یادداشت نسیم خاکسار از این قرار است:
«نخست سلام میکنم به همهٔ حاضران در این نشست ادبی و بزرگداشت محمد محمدعلی، دوست عزیز و دیرینهام در کانون نویسندگان ایران، و تبریک میگویم به او و به خودمان بهخاطر انتشار کتاب تازهاش.
چون وقت تنگ است و میدانم دوستانی در این نشست از کارهای محمدعلی عزیز سخن میگویند، یکراست میروم سراغ رمان «برهنه در باد»، رمانی دلنشین از محمدعلی که از یکی دو هفته پیش تا امروز مشغول خواندن آن بودهام. رمانی پر از کشش برای خواننده و با نثری زیبا و جزئینگر که خوانندهای مثل من را وادار میکرد گاه برگردم و سطرهایی را یکی دو بار بخوانم؛ آن هم بهخاطر لذتی که از خواندن آنها میبردم.
در بدو امر یک راوی، مهرعلی جوانمرد، ماجراهای این رمان را روایت میکند، اما جلوتر که میرود راویانی دیگر هم به راوی اول افزوده میشوند. اما همواره از ابتدا تا انتها، این همان راوی نخست است که روایتها را به هم میدوزد و در جاهایی مناسب میآورد تا هم ماجراهای پرکشش رمان را بسازد و هم طرح اصلی آن را که دور شخصیتی بهنام ستوان منصور مرعشی پاچناری میچرخد، جلو ببرد. ساختاری دلنشین از روایتهای تودرتو در ایجاد پرسش برای خواننده و نیز کمک به گشودن میدان اصلی رمان که زمان و مکانهایی گوناگونی را در بر میگیرد. نوعی کلاژ در نقاشی، تا واقعیت امر – منظورم واقعیت داستانی – ساخته و آفریده شود. راوی، مهرعلی جوانمرد، که زمان شروع ماجراهای رمان، دوران خدمت نظاموظیفهاش را در سپاه ترویج و آبادانی میگذراند، نویسندهٔ جوانی است که همزمان با کارهایی که بهحکم وظیفه باید انجام دهد، از وقایعی که بر او و دوروبرش میگذرند نیز یادداشت برمیدارد تا مصالحی برای نوشتن داستان و رمان در آینده فراهم کند. آشنایی راوی/نویسنده با ستوان مرعشی در این دوره است که صورت میگیرد.
روایتهایی که در این رمان بر بنیاد زندگی و شخصیت ستوان مرعشی و از زبان راویانی مثل سرهنگ، پدرزن راوی، و افرادی دیگر ازجمله مهرعلی جوانمرد که در بخشهایی از آن شریک است ساخته میشوند، میتوانند رویدادهایی باشند واقعی که با ستوان مرعشی ربط مستقیم داشتهاند و هم میتوانند رویدادهایی زاییدهٔ تخیلی راویان باشند. جالببودن این کار وقتی است که ستوان مرعشی هم برای ساختهوپرداختهشدن این روایتها، گاه با راویان همراه میشود و به روایت آنها شاخوبرگهای تازه میدهد. در متن چنین روایت یا روایتهایی است که واقعیتهایی از جامعهٔ ما در زمان حکومت شاه و بعد از آن، در بگیروببندهای بعد از انقلاب و دورهٔ جنگ بین عراق و ایران، بیانی داستانی پیدا میکنند. جامعهای که آدمهایی نظیر تیمسار رحمتی در آن از امتیازهایی برخوردارند و ستوان مرعشی که از اعماق جامعه برخاسته، با کمک تیمسار رحمتی که شوهرخواهر اوست، زندگیاش دستخوش دگرگونی و تغییر میشود. همین تغییر و دگرگونیهاست که باعث میشود برای روشنکردن آنها، راویانی گوناگون وارد عرصهٔ رمان شوند. در این رمان و گفتوگوهای بین راوایان و شخصیتهایی که در جستوجوی یافتن سیمای واقعی ستوان مرعشیاند، که راوی/نویسنده نیز از همان آغاز، هم از نظر وظیفهٔ شغلی و هم ذوق نویسندگیاش در پی یافتن آن است، جامعه و جهانی در برابر ما شکل میگیرد که هم برایمان آشناست و هم غریب. غریببودن آن برمیگردد به تازگی رویدادها، حرفها و نظرها و چهرههایی خلقشده در آن و همینهاست که خواننده را نیز با شوق به دنبال خود میکشاند. از تکههای اعجابآور و دلنشین رمان ماجرای شرطبندی آقامهدی، پدر ستوان مرعشی، و آقابیات، پدر مریم، است در مسابقهٔ کفتربازیای که به راه انداختهاند. مسابقهای که اگر آقامهدی در آن برنده میشد و کبوتر او میبرُد، آقابیات مجبور میشد رضا بدهد به خواستگاری آقامهدی از مریم برای پسرش منصور مرعشی. این نوشتهٔ کوتاه را با نشاندادن چگونگی جزئینگاری در نثر و زبان محمدعلی در این رمان و آفریدن دیالوگهای زنده ای که بارها من را به تحسین واداشته، تمام میکنم. این تکهٔ کوتاه که آورده میشود، توصیف لحظاتی است از عاشقشدن منصور به مریم، دختر آقابیات، در نوجوانی و بهزبان و لحن خودش، در بازجوهایی که سرهنگ برای به وادارکردن او به حرف از زندگی دور ودرازش میکند:
«موهایش را چنان ریزریز میبافت که من نمیفهمیدم چطوری. بعدها دیدم یکی از زیر یکی از رو در هم میتنید. از دور که نگاه میکردم، هر کدام از گرهها را اندازهٔ یک نخود میدیدم. گاهی هم همهٔ بافتهها را پشت سرش جمع میکرد. میشد دستهگلی پر از گلهای ریزریز مشکی. نمیدانم به چی تشبیه کنم. یادم است که او ساعتها میبافت و من ساعتها نگاهش میکردم. بعد گُلِسر قرمز میزد. یک سیم دراز و قرمز را فرو میکرد وسط آن گلولههای سیاه و من یکباره دُم آن پروانهٔ قرمز را میکشیدم. رشتههای بافته یکباره ول میشد روی شانههای سفید و تپلش… گریه میکرد و و دنبالم میدوید.» ص ۱۸۴ و ۱۸۵ کتاب
محمد محمدعلی عزیز، تندرست و تابان باشید و برای ما همچنان بنویسید.
نسیم خاکسار
شانزدهم ماه ژوئن ۲۰۲۳، اوترخت»
* * *
پس از پخش ویدیوی نسیم خاکسار، بهاره دهکردی از حضار تشکر کرد و پایان برنامه را اعلام نمود.
*گفتنی است بهدلیل محدودیت زمانی در این برنامه تنها گزیدهای از پیامها پخش شد، ولی روز بعد از مراسم کلیپ کامل پیامهای اهل قلم بهمناسبت نکوداشت محمد محمدعلی از سوی نشر رها منتشر شد که میتوانید آن را در اینجا ببینید: