دف‌‌ها، شعری از مهرخ غفاری مهر برای مهسا (ژینا) امینی

مهرخ غفاری مهر – ونکوور

به اعظم اختر، به‌یاد ژینای زندگی

او می‌رفت

و تمامی اندامش می‌گریست

جز چشم‌هایش

نشناختش شاعر، به‌نجوا صدایش کرد: 

ستاره!

تمامی اندامش می‌گریست

جز چشم‌هایش

کوچه‌های خاکی شهر غمگین بودند

پای شاعر توان رفتن نداشت

اختر اما 

با لبخندی بر گوشهٔ لب می‌گریست

تمامی اندامش می‌گریست 

جز چشم‌هایش

زنی خیابان را جارو می‌کرد

زنی به فرزندش شیر می‌داد

زنی غذای خود را در کنار خیابان می‌پخت

زنی ادرار فرزندش را از کنار خیابان با دستمالی پاک می‌کرد

تمامی اندامش می‌گریست

جز چشم‌هایش

اثر_ فرانک ثمری - ایران
اثر فرانک ثمری – اینستاگرام: ‎@faranaksamari

شاعر و اختر 

کوچه‌های خاکی را گذشتند

به خانهٔ ستاره رسیدند آخر

آهسته لای در را باز کرد

تمامی اندامش می‌گریست

جز چشم‌هایش

در حیاط کوچک خانه‌اش

پشت میزهای مدرسه

بی‌شمارِ زن‌هایی

دف می‌زدند

تمامی اندامشان می‌گریست

جز چشم‌هایشان

صدای دف‌ها

گوش‌ها را می‌نواخت

بلندترین صدایی که نمی‌دانی

و عقاب‌ها یک‌یک

از آسمان در دل دف‌ها مأوا می‌کردند

و صدا هیچ خدشه‌ای نداشت

دف‌ها می‌گریستند

اختر می‌گریست

شاعر می‌گریست

با تمامی اندامش

جز چشم‌هایش.

We dance in the fire

The whole body crying

Except the eyes

We’ll go on and on

Till the eagle fly

And the women playing tambourines

Play them louder and louder

Till the skins tear up

And the eagles can rest on…‎

۲۴ سپتامبر ۲۰۲۲

ارسال دیدگاه