ولادیمیر نابوکوف (۱۸۹۹ – ۱۹۷۷) نویسندهٔ داستانهای کوتاه، شاعر، مترجم، منتقد ادبی، استاد دانشگاه، و حشره(پروانه)شناس روسی-آمریکایی است. او یکی از هنرمندان مهاجری است که بعد از انقلاب ۱۹۱۷ و استبداد حکومتی مجبور به ترک وطن شد. کتابهای زیادی نوشت ولی لولیتا* او را به شهرت رساند و همینطور به کمی رفاه مالی بعد از سالها درد و رنج. در مورد نابوکوف و مخصوصاً کتاب لولیتای او مقالهها و کتابهای فراوانی نوشته شده است. او یکی از نویسندگانی است که ساعتها و روزها و ماهها و سالها شاید لازم است تا بتوان در مورد جزئیات تفکر و احساساتش گفتوگو کرد. لولیتا نیز مانند نویسندهاش کلافی درهمپیچیده است که باید از نُهتوهای آن گذر کنی تا شاید بتوانی به ابتدای راه، و یا به انتهای آن نظر کنی. خواندن کتاب علاوه به ایجاد سرگرمی برای خواننده، میتواند سردرگمی هم بیافریند. چه باید کرد با هنری که هم تو را خوش میآید و هم دیوانهات میکند. لولیتا دعوتی است دیگر بار، برای درک هنر و خواندن ادبیاتی جدی، از گوشه و کنارهای گوناگون. تجربهای زیبا توأم با رنج، رنجی که زاده با بشر است.
نابوکوف در لولیتا، نوترین و خلاقانهترین سبک نویسندگی را بهنمایش میگذارد؛ به ژرفجاهای روان آدمی سفر میکند و خواننده را با خود همراه میکند، هنر و ادبیات پیش از خود را زیر ذرهبین قرار میدهد، تاریخ و جغرافیای آمریکای دههٔ ۶۰ را عریان میکند، و سرانجام مانند یک فیلسوف یا پرسشی میآفریند یا تلاش میکند به پرسشی پاسخ دهد.
لولیتا رویکردی کاملاً مدرن و شاید حتی پستمدرن در سپهر ادبی قرن بیستم است. نابوکوف در پیشدرآمد قصه به وقایع تاریخی-ادبی اشاره میکند، طنز و خلاقیت ادبی خود را نمایش میدهد، و حتی مانیفست کار خود را بیان میکند. نویسنده دراین پیشدرآمد کوتاه، از زبان نویسندهای بهنام دکتر جان ری (John Ray Jr Phd) از دانشگاه ویدورث مس (Widworth Mass) قصه را آغاز میکند. جان ری که شخصیتی خیالی در کنار سایر شخصیتهای کتاب است، شرح حالی از چگونگی به تحریردرآمدن کتاب و نقطهنظرهای خود پیرامون این داستان را ارائه میدهد. اما راوی داستان لولیتا، شخصیتی است بهنام هامبرت هامبرت (Humbert Humbert). به این ترتیب، از همان اولین خطهای این پیشدرآمد، مشخص میشود که ما با قصهای به سبکی خاص مواجهایم؛ این داستان سه نویسنده دارد: نابوکوف، جان ری و هامبرت هامبرت. نابوکوف آفرینندهٔ کل اثر است، دکتر جان ری، اعترافهای نوشتهشده توسط هامبرت هامبرت در زندان را ویرایش کرده و در اختیار دادگاه و یا بهعبارتی خواننده برای قضاوت نهایی قرار داده است.
بهلحاظ تاریخی، نابوکوف به سرگذشت آزادی بیان در آمریکا اشاره میکند. او به داستان کتاب اولیس اثر جیمز جویس اشاره میکند و رأی قاضی دادگاه را که اهمیت ویژهای در تاریخ آزادی بیان در دنیا دارد، مطرح میکند. قاضی ولسی (Hon John M Woolsey) در سال ۱۹۳۳ اعلام میکند که کتاب اولیسِ جیمز جویس مستهجن نیست. ده سال بعد از انتشار کتاب (۱۹۲۲) ولسی در قضاوت خود میگوید که این کتاب در بعضی قسمتها تهوعآور است، اما هیچ تبلیغ مستهجنی برای سکس و… ندارد، بلکه «نمای طبقهٔ متوسط است که بهوسیلهٔ هنرمند بزرگ جهانی رسم شده و سبک ادبی تازهای است که بر مبنای مشاهده و توصیف بشریت استوار است.» رأی این قاضی برای تثبیت آزادی بیان در آمریکا گام بزرگی بوده است. و گویی سرنوشت کتاب لولیتا با ممنوعیت آن در بعضی ایالتها و… نیز بهنوعی تکرار همان درد است.
جان ری، در پیشدرآمد مطرح میکند که نوشتهاش، دیدگاهش در درسگفتارهایش را منعکس کرده و این شاید اشارهای باشد به خود نابوکوف. او میگوید که در ذهن مردم، ناخوشایند یعنی نامعمول، و معتقد است هر چیزی که خلاقانه و نو و نامعمول است، پس بهنظر ناخوشایند میآید و طبیعتاً همهٔ نوها و خلاقانهها نامعمول و ناخوشایندند.
سپس همین نویسنده نظر خودش را در مورد شخصیت هامبرت هامبرت میدهد: شرور و ددمنش و غیرطبیعی و ناجوانمرد. ولی او طبع شوخی دارد که تا حدودی اینها را میپوشاند. در واقع با ذکر این نکته که چون جان ری در اصل، متن اعترافنامهٔ هامبرت هامبرت را که در زندان نوشته ویرایش میکند، خودش هم مثل هامبرت هامبرت آدمی بزهکار است. پس میتوان گفت که نابوکوف در اصل خودش را هم بخشی از وجود این بزهکار اعلام میکند. در صفحهٔ ۱۵، قلم او را «نرم» میداند و میگوید او ما را فریب میدهد که نسبت به لولیتا «مهربانی و دلسوزی» دارد.
سپس پیشبینی میکند که کتاب لولیتا از نظر تاریخ روانپزشکی، جزو آثار کلاسیک میشود، از نظر هنری «از تاوان گناه پسدادن، فراتر میرود»، از نظر علمی و ارزش ادبی بر خوانندهٔ جدی تأثیر رفتاری خواهد داشت، و درسی عام دارد: کودک نافرمان، مادر خودبین و شیدای هوسران نشان میدهند که درون هر یک از ما همهٔ این اهریمنها میتوانند وجود داشته باشند.
لولیتا نگاهی روانشناختی است به انسان و تمایلاتش، در روزگاری که هنوز قانون برای کنترل بسیاری از فجایع ناکارآمد است. در لایهٔ رویی حکایت مردی تحصیلکرده بیان میشود که عاشق دختربچههای نابالغ میشود. این عشق ظاهراً از دوران کودکی وی و ناکامیاش شروع شده و بهشکلی بیمارگونه داستان لولیتا را میسازد. راوی داستان، هامبرت، تئوری خود را اینگونه بیان میکند: حوری پریهای ۱۰ تا ۱۴ ساله «سرشت اهریمنی» دارند. او آنها را «نیمفت» مینامد. نویسنده این واژه را از نام الههای یونانی گرفته است. نیمفت دختر نوبالغ زیبا و طنازی است که مردان را جلب میکند و آنها را فریفته و دیوانه میکند؛ الههٔ هوس. هامبرت به آن میگوید: «اهریمن کشنده» ص ۳۲. نویسنده مثل یک روانکاو میگوید: «خانمها آقایان هیئت منصفه، بیشتر مجرمهای جنسی که از ته دل آرزوی یک نالهٔ شیرین، تپش و رابطهای فیزیکی، نه لزوماً جنسی با دختربچهای را دارند، بیگانههای بیخطر، بیلیاقت، بیعرضه و ترسوییاند که فقط از جامعه میخواهند به آنها اجازه دهد به رفتار بیضرر و بهاصطلاح ناهنجارشان ادامه دهند و… » ص ۱۴۱؛ و ادامه میدهد: «ما بهخوبیِ سربازها دخترها را بیسیرت نمیکنیم… ما قاتل نیستیم. شاعران هرگز کسی را نمیکشند… » همان. از طرف دیگر در انگلستان و در ایالتهای مختلف آمریکا سن خطرناک از لحاظ سکس، برای دختران متفاوت بوده است، مثلاً قانون ۱۹۳۳ انگلستان در تعریف دختربچه آن را بین ۸ تا ۱۴ سال ذکر کرده، ولی در ماساچوست این سن (بلوغ) بین ۷ تا ۱۷سال و در نیویورک و شیکاگو ۱۳ سال و ۹ ماه اعلام شده است. سؤال مهمی که نویسنده مرتب مطرح میکند، این است که تا چه حد اندازههایی که توسط روانپزشکان تعیین میشود، درست و دقیق است؟ او درمانگرها را تقلبی میداند؛ «آش شلهقلمکار نوفرویدی … او فهمیده بود که لو با آنابل (همان دختر دوران کودکی هامبرت هامبرت) خیلی فرق دارد و لذتش را مرگبار خواهد کرد.» از مرگ میگوید و اینکه: «چهرهٔ شهوت همیشه اندوهبار است.» ص ۱۹۶. تذکر میدهد که حتماً روانشناسها در مورد بچهها میدانند و او نمیداند. ص ۱۹۵، و بهطنز بیان میکند که آنها میدانند که دختر ۱۲ ساله چگونه باید باشد. در مثالی دیگر از نگاه روانشناختی در داستان، وقتی که مادر لولیتا میمیرد، همسایهها میگویند که باید بچه را از مرگ مادرش باخبر کرد، اما هامبرت تظاهر میکند که در اردوگاه، که لولیتا هنگام مرگ مادرش در آنجا بهسر میبرده، به هامبرت گفتهاند که دختر با سایر بچهها به جنگل رفته و در دسترس نیستند. هامبرت روشنفکرنما میگوید: «… روانپزشکها بیماران روانی زیادی را بررسی کرده و نتیجه گرفتهاند که این حوادث باعث بیماری آنها شده… » ص ۱۹۶. نویسنده جامعه را نقد میکند که: «به مرد ۲۵ ساله اجازه میدهد که با دختر ۱۶ ساله عشقبازی کند، اما نه با دختر ۱۲ ساله» ص ۳۳. هامبرت اشاره میکند که هیجان حس شهوانیاش شبیه جنون بوده. میگوید این بند از قانون کلیسا را که دختر ۱۲ ساله میتواند ازدواج کند و هنوز در کلیساهای آمریکا اجرا میشود، نمیفهمد چون در سایر نقاط دنیا سن قانونی ازدواج از ۱۵ سالگی است. و سپس تصویری از مرد خیس عرقخوردهٔ عرقکرده میدهد که به دختری که با او ازدواج کرده، تجاوز میکند. نابوکوف بهاین وسیله با صدای بلند به قوانین کلیسا در همهٔ دنیا اعتراض دارد که این را خلاف و خطا نمیدانند.
نویسنده در پی اشاره به مشکلات روانشناختی به جامعهٔ هنری نیز میپردازد و آن را به نقد میکشد. گویی روشنفکر و هنرمند و مذهبی و غیرمذهبی وقتی به ماجرای دختران نابالغ و یا نوبالغ میرسیدهاند، هیچ کوتاهیای از این بابت نکردهاند. نویسنده بهعنوان شاهد موارد زیر را ذکر کرده است:
- وقتی به خواهران آنابل و کنیزکان اشاره میکند، شاید به آنابل لی در شعر آلن پو اشاره میکند که وی با الهام از همسرش سروده بوده است. ادگار آلن پو در ۲۷ سالگی با ویرجینیا کلم پو (Virginia Eliza Clemm Poe) که ۱۳ ساله بوده، ازدواج کرده بود.
- به قصهٔ کتاب عهد عتیق و زنی بهنام راحاب اشاره میکند که در شهر اریحا برای اشغال شهر به بنی اسرائیل کمک کرد و خود و خانوادهاش را نجات داد. ص ۳۵، هامبرت به نویسندهای بهنام هیو براوتن (1549 – 4 August 1612 Hugh Broughton) در زمان جیمز اول اشاره میکند که در کتابش ثابت کرده راحاب در دهسالگی فاحشه بوده است.
- از ویرژیل و علاقهاش به نیمفت میگوید.
- به مرگ دو دختر از شش تولهٔ شاه ایخناتون و شهبانو نفرتیی (فرعون مصر و همسرش) اشاره میکند.
- ده عروس پرستشگاه دانشگاه رم را مثال میزند که روی اندام جنسی مردانهٔ ساختهشده از جنس عاج، نشستهاند.
- ازدواج پیش از بلوغ در هند؛ لپچاهای (Lepcha) که در هند و نپال در ۸۰ سالگی با دختران ۸ ساله ازدواج میکردند.
- دانته که عاشق بئاتریس نهساله بود.
- عشق پترارک شاعر ایتالیایی به لورین ص ۳۵ (این زن ممکن است لور دو نو باشد که شش سال بعد از شاعر در ۱۳۱۰ بهدنیا آمده، در ۱۵ سالگی با فردی دیگر ازدواج کرده و در جوانی از بیماری مرده است. شاعر بعد از ازدواجش او را دیده و عاشق شده بوده است.)
از بخش دوم به بعد سفرهای بیپایان هامبرت با لولیتا آغاز میشود و نویسنده از زبان هامبرت، شرق تا غرب آمریکا را توصیف میکند. او سفری از جزء به کل میکند. درست مانند جیمز جویس در کتاب چهرهٔ مرد هنرمند در جوانی که از مدرسه و شهرش شروع میکند و به دنیا میرسد. هامبرت با هیئت منصفه حرف میزند و میگوید وقتی در هتل لو داشته پاهایش را باز میکرده که روی تخت بخوابد، او «در نهایت جوانمردی گذاشته رفته» ص ۱۹۳. و بعد میگوید که از خودش میپرسد «چرا همان شب بهجای برگشتن به اتاق، هتل، شهر، کشور، قاره، نیمکره، و جهان را ترک نکرد.» ص ۱۹۴. اما برخلاف جیمز جویس، هامبرت نیستی را آرزو میکند. هامبرت در ساحل کالیفرنیا توصیف میکند که اشتیاقش به لو مثل اشتیاق به یک گوسالهٔ دریایی بوده و رهایی واقعیاش قبلاً اتفاق افتاده بوده است. از وسوسههایش میگوید که باید با روانشناسی مدرن درمان میشد، ولی نشد. ترس به او و به درون خوشیهایش غلبه کرده بود. ترسی «که بازتاب دنیای وحش شاعرانه، حماسی، جانسوز ولی نا اتوپیایی آمریکا نیست.» ص ۲۶۱. و این نقد آمریکا هم است. او با طنزی بسیار زیبا عشقورزیدن در اروپا و مثلاً سوئیس را با آمریکا مقایسه میکند و میگوید که در آمریکا با اینکه طبیعت زیبا و وحشی است، اما همین طبیعت، حشرات و گیاهان سمیاش نشیمنگاه دلبران را میگزند… » ص ۲۶۱. و در همینجا و بر روی تپههای آمریکا به لولیتا باز هم تجاوز میکند. به جغرافیای آمریکا اشاره میکند و به شعر کوهپایهنشین راندهشده از شاتوبریان در قرن ۱۹ و به ببر سرگردان الیور گلداشمیت در قرن ۱۸… و میگوید همهٔ آن کوهپایهها امروز تبدیل به خانههای کوچک و معدن زباله شدهاند. ص ۳۲۷. شرح گذشتن از آپالاچی و بعد اوهایو و نبراسکا و… را میدهد و به داستان پلیسی موریس لبلان نویسندهٔ فرانسوی قرن ۱۸ و ۱۹ اشاره میکند که نشانهها را ایتالیک مینوشت و اضافه میکند که زندگی اینطور نیست که بتوان با استفاده از نشانهها رازهایش را فهمید: «… اما شیوهٔ کار آقای سرنوشت اینگونه نیست، حتی اگر راه تشخیص نشانههای مبهم و پنهان را هم یاد بگیریم. راوی، به فرهنگ آمریکایی نیز اشاره میکند و اینکه لو به آگهیهای سینما و رادیو و… ایمانی ملکوتی داشت.» ص ۲۳۰. او را سوژه و ابژهٔ همهٔ آگهیهای مسخره بیلبوردها و دیوارها میداند. نابوکوف، نویسندهٔ راهنماهای خوراکی بهنام هانکن هاینز را (۱۸۸۰ تا ۱۹۵۹) هانکن داینز مینامد و او را مسخره میکند. او تاریخ و جغرافیا و فرهنگ آمریکا و اروپا را زیر ذرهبین خویش قرار میدهد و به عریانترین شکل آن را نقد میکند.
در سراسر این کتاب عمیقاً انتقادی، سیاسی، اجتماعی و روانشناختی نگرانیها و سؤالهای فلسفی نویسنده نیز خود را نشان میدهند.
هامبرت در توصیف خودش میگوید که: «سالها تحمل رنجهای پنهانی به من درس بردباری فراانسانی آموخته بود.» ص ۴۸
او از دیدارها و حظ یکسویهاش از دختران در دورههای قبل یاد میکند و یک سؤال فلسفی جالب میپرسد: «در این دنیای علت و معلولھای پیچیده و سـخت، آیا ممکن است تپشھای پنھانی که از آنھا دزدیدم بر آیندهشان تأثیری گذاشته باشد؟» ص ۳۸. دختران زیادی را در نظر دارد و داستانشان را در طول کتاب تعریف میکند:
- فاحشهٔ مونیک روبروی کلیسای مدلن. ص ۴۲۳
- فاحشهٔ ایدت. صفحه ص ۴۲
- خانوادهٔ پاانداز مری و دختر تپل که عروسکبازی میکرد و ایدت معرفی کرده بود. ص ۴۳
- دختر همسایهٔ روبرویشان. ص ۴۶
- خواهر دوست دوران دانشجوییاش وقتی اسلحهاش را به او میداد، فکر میکرد به اینکه با نیمفت اثیری عشق کند و بعد خودش را بکشد. ص ۵۰
- نیمفتهای سنترال پارک در آمریکا. ص ۵۶
- لولیتا. تمام کتاب
- مریین و میبل همسایههای خانهٔ لولیتا وقتی او به اردو رفته بود و هامبرت نگاهشان میکرد. ص ۱۱۸
- دختر دکتری که هامبرت از او داروی خواب برای خوابکردن شارلوت میگیرد و هامبرت عکسش را میبیند. ص ۱۵۱
- دختری که در سالن هتل میبیند. ص ۱۹۸
- بچهمدرسهایهایی که با لو به تماشای آنها از دور مینشسته. ص ۲۴۹
- بچههای استخرها و… دختر اسپانیایی، دخترهای دیگر در استخر. ص ۲۵۱
- دختری که لو در آریزونای جنوبی با او تنیس بازی میکرد. ص ۲۵۳
- دوستان بیردزلی لولیتا مخصوصاً اوا روزن که پدر و مادرش فرانسوی بودند؛ او نمیفتی زیبا و خاص بود. ص ۲۹۶
با این نمونهها و اشارههای تاریخی به موضوع تجاوز به دختران، نویسنده زخمهایی را که حتی زیر عنوان قانون، به روح و روان این بچهها وارد آمده، موضوعی بسیار مهم میداند. زمانی که هامبرت در رؤیاهایش به فکر کشتن مادر لولیتا است، به جزئیات این قتل و غرقکردن زن فکر میکند و رشتهٔ افکارش را اینگونه بیان میکند: «… به روشنیِ یادآوری یک خاطره در آینده (منظورم این است که سعی میکردم چیزها را طوری ببینم که در آینده چیزهای دیده را بهیاد میآوریم).» ص ۱۳۸، و بدین سان است که در جامعهای بیمار، انسانی بیمار، مادری آشفته را به کشتن میدهد و دختری سرگردان در میان وادی تخیل و واقعیت را به عمیقترین رنجهای جسمی و روحی میکشاند، سایهٔ مرگ را بر سر همهٔ اطرافیانش میگستراند و خود نیز در این غرقاب دست و پا میزند تا این جهان را ترک کند.
رمان لولیتا، ابرمتنی است سرشار از زیباییهای ادبی و نوآورانه. داستانی است که استادی نویسندهاش در واجآرایی و بازی با حروف و واژهها را بهنمایش میگذارد؛ روایتی است کاملاً مدرن در دنیای ادبی قرن بیستم. انتقادی جدی است به جامعهٔ آمریکا از رهگذر توصیف جغرافیای آن. اشاره به فرهنگی است که در کنار آزادی، با مشکلات زیادی دستبهگریبان است. کتابی است سرشار از ارجاعهای پیدرپی به آثار بزرگ ادبی و نویسندگانی چون داستایوسکی، فلوبر، جیمز جویس و بسیاری دیگر همراه با نقد هنری، اجتماعی و روانی آنها. داستانی است بازتابندهٔ پیچیدگیهای روان انسان و ناکارآمدیهای قانونی برای کنترل این چالشها. و سرانجام سخنی است عمیق با خواننده که او را چونان آینهای در برابر خود قرار میدهد تا دوزخ و بهشت و انسان و اهریمن را در درون خود بشناسد. هشداری است برای شناخت انسان و بهروشنیدیدن همهٔ وجوه آن تا شاید آدمی بتواند در پرتو این دانش بر هر چه رنگ اهریمنی و دوزخی است، آگاهی یابد و خود را به زمین پاک با سبزهزاران خوشبوی سرشار از عشق پیوند دهد.
اول مارس ۲۰۲۱، بازنویسی آوریل ۲۰۲۲
*کتاب لولیتا، اثر ولادیمیر نابوکوف، ۱۹۵۵، ترجمهٔ اکرم پدرامنیا، نشر زریاب، کابل افغانستان. فایل پیدیاف این کتاب در وبسایت مترجم برای دانلود رایگان در دسترس است:
www.pedramnia.com/fa/project/lolita