یادداشت سردبیر: وداع با خالق «دایی‌جان ناپلئون»

سیما غفارزاده – ونکوور

چهارشنبهٔ هفتهٔ گذشته، ۱۲ ژانویهٔ ۲۰۲۲، ایرج پزشک‌زاد، نویسنده و طنزپرداز بنام ایرانی، در سن ۹۴ سالگی در شهر لس آنجلس آمریکا درگذشت. پزشک‌زاد در سال ۱۳۰۶ از پدری پزشک و مادری معلم در تهران به دنیا آمد. پدرش حسن پزشک‌زاد و مادرش شاهزاده فکری ارشاد، دخترِ مؤیدالممالک فکری ارشاد، نمایشنامه‌نویس و روزنامه‌نگار عهد مشروطه و صاحب روزنامهٔ صبح صادق و روزنامهٔ ارشاد، بود. معزدیوان فکری، هنرپیشه، کارگردان و نویسندهٔ سینمای ایران و یکی از بنیان‌گذاران تئاتر معاصر ایران،‌ نیز دایی او بود. ایرج پزشک‌زاد تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌اش را در ایران و تحصیلات عالیه‌اش را در فرانسه در رشتهٔ حقوق به‌پایان رساند. او مدت پنج سال در ایران به قضاوت در دادگستری مشغول بود. پس از آن در وزارت امور خارجهٔ ایران به خدمت ادامه داد و آخرین سمتش نیز مدیرکل روابط فرهنگی بود. وی نویسندگی را از اوایل دههٔ ۱۳۳۰ با نوشتنِ داستان‌های کوتاه برای مجله‌ها و برگردان نوشته‌های ولتر، مولیر و رمان‌های تاریخی آغاز کرد. 

پزشک‌زاد آثار فراوانی در طنز دارد که از آن جمله می‌توان به «حاج مَم‌جعفر در پاریس»، «ماشاءالله خان در بارگاه هارون‌الرشید»، «پسر حاجی باباجان»، «خانوادهٔ نیک‌اختر» و «آسمون ریسمون» که مجموعهٔ ستون‌های طنز او در مجله فردوسی است، اشاره کرد،‌ اما مهم‌ترین و معروف‌ترین اثر او رمان «دایی‌جان ناپلئون» است که در سال ۱۳۴۹ منتشر شد و ناصر تقوایی، نویسنده، عکاس، کارگردان، فیلمنامه‌نویس ایرانی، در سال ۱۳۵۵ مجموعهٔ تلویزیونی‌ای با همین عنوان از روی این کتاب ساخت. رمان «دایی‌جان ناپلئون» تا کنون به زبان‌های انگلیسی، فرانسه، روسی، آلمانی، نروژی و عبری ترجمه شده است. هم رمان و هم سریال «دایی‌جان ناپلئون» به‌قدری در میان ایرانیان محبوب است که همچنان تکه‌های معروفی از دیالوگ‌های مش‌قاسم، اسدالله‌ میرزا و خود دایی‌جان ناپلئون در افواه شنیده می‌شود.

پزشک‌زاد بعد از انقلاب از کار اخراج شد. پس از آن به فرانسه برگشت و به کار روزنامه‌نگاری و قلم‌زنی و طنزپردازی پرداخت. او در فرانسه به عضویت شورای نهضت مقاومت ملی که با رهبری شاپور بختیار تشکیل شده بود، درآمد. وی برای نهضت مقاومت ملی چند کتاب نوشت که «مروری بر واقعهٔ ۱۵ خرداد ۱۳۴۲» یکی از آن‌ها است.

پزشک‌زاد در بخشی از بیوگرافی خود می‌گوید: «باغی که ما در آن زندگی می‌کردیم و حدود شاید سه هزار مترمربع وسعت داشت، سهم یکی از فرزندان امیرالامرا، یعنی پدر مادرم بوده، که به‌عنوان بزرگ‌ترین قطعهٔ بازمانده، لقب باغ‌الامرا را از باغ اصلی ارث برده بود. توزیع لقب و ارث‌بردن لقب، سکهٔ رایج زمان بود. در باب اولین چیز عجیبی که دیدم و برایم تازگی داشت، این بود که هر چه در اطرافم بود السلطنه، الممالک، الدوله بود. تمام عموجان‌ها و عمه‌جان‌ها و فرزندان آن‌ها با این لقب‌ها مشخص می‌شدند. تعداد عموها و عمه‌ها چهارده نفر، یعنی نه عمو و پنج عمه بود و حکایت این اجتماع القاب این بود که امیرالامرا، که از رجال دربار ناصرالدین شاه و بعد مظفرالدین شاه بوده، برای فرزندان، از یک فوج زن حرمسرایش و بعدها نوه‌هایش، به‌محض تولد، از شاه لقب می‌گرفته است… این لقب‌ها هم طوری در گوشت و استخوان عموجان‌ها و عمه‌جان‌‌ها و فرزندان آن‌ها جا افتاده بودند که بعد از آن هم که با قانون شناسنامه، صاحب نام و نام خانوادگی شده بودند، چه در برخورد با دیگران و چه در معاشرت خانوادگی، یکدیگر را فلان‌السلطنه و فلان‌الدوله خطاب می‌کردند.»

مرور بیوگرافی او و فضایی که پزشک‌زاد جوان در آن بوده، بی‌اختیار آدم را به یاد روایت‌های سعید، شخصیت عاشق‌پیشه و جوانِ رمان «دایی‌جان ناپلئون» می‌اندازد. وقتی از عمه‌جان عفت‌السلطنه‌اش می‌گوید، که بچه نداشته، با شوهرش، شازده عبدالحمید میرزا، و دختر دایه‌اش زرین تاج، دیوار به دیوار باغ خانه‌شان منزل داشته و در میان بقیهٔ افراد قبیله محبوبیتی نداشته، کسی جز خانم عزیزالسلطنه به ذهن متبادر نمی‌شود. البته او در بخش دیگری از بیوگرافی‌اش صراحتاً به این موضوع می‌پردازد: «اما واقعه‌ای که به دعوای جدی و فرار چند ماهه [شازده] از خانه انجامید، وقتی بود که عمه‌جان خواب دیده بود که شازده زن جوان گرفته و برای تعبیر خواب به آسیدکمال و سایر بزرگان صنعت تعبیر و جادوگری مراجعه کرده بود. در نهایت، آسیدکمال در آینهٔ اسکندرش دیده بود که موردِ نظر آقا، زنی سفیدچهره و موسیاه است و نمی‌دانیم عمه‌جان چه زن سفیدچهره و موسیاهی را اطراف شازده سراغ کرده بود که یک شب بعد از آنکه عبدالحمید میرزا به خواب رفت، با کارد تیز آشپزخانه به‌قصد اخته‌کردن به او حمله برد! ولی خوشبختانه شازده در لحظهٔ قطع ریشهٔ فساد، از جا پرید و با لباس خواب از پنجره بیرون جست و در تاریکی شب دوان تا محلهٔ دوشان‌تپه به منزل یکی از بستگانش پناه برد… سال‌ها بعد، من این قضیهٔ کارد آشپزخانه در رختخواب را به یکی از قهرمانان رمان «دایی‌جان ناپلئون» (یعنی خانم عزیزالسلطنه) نسبت دادم. همان‌طور که از خیلی از اسامی و خلقیات بستگانم در قصه‌هایم مدل گرفته‌ام.»

طبعاً در این مجال کوتاه نمی‌توان به همهٔ ابعاد شخصیت زنده‌یاد ایرج پزشک‌زاد، کسی که عده‌ای او را بزرگ‌ترین طنزپرداز ایرانی بعد از مشروطیت می‌دانند، پرداخت. آثار طنز او چند نسل از ایرانیان را تحت تأثیر قرار داده است. شاید خالی از لطف نباشد که اشاره کنیم او حتی پیش از مرگ و در یکی از طنزهای کتاب گلگشت خاطرات با مراسم یادبود خودش هم شوخی کرد. «گزارشی از مراسم یادبود ایرج پزشک‌زاد در پاریس» به‌قلم آن زنده‌یاد در همین شماره منتشر شده است که از نظرتان خواهد گذشت.

* * * * *

و اما هشتم ژانویه، هم‌زمان با دومین سالگرد پرواز ابدی ۷۵۲، خبر آمد که متأسفانه بکتاش آبتین، شاعر، فیلم‌ساز، و عضو برجستهٔ کانون نویسندگان ایران که دوران محکومیت شش‌سالهٔ خود را در زندان می‌گذراند، به‌دلیل سهل‌انگاری در درمان بیماری کرونا، درگذشت… در همین شماره، طی گزارشی از برگزاری تجمع اعتراضی مقابل آرت گالری ونکوور، به این مهم بیشتر پرداخته‌ایم.

ارسال دیدگاه