مهرخ غفاری مهر – ونکوور
عباس معروفی را میتوان نویسندهای از نسل سوم داستاننویسی در ایران بهشمار آورد. نویسندهای که با شغلهای مختلف همواره در خدمت زبان و فرهنگ ایران بوده است. از آموزگاری گرفته تا مدیریت اجرایی ارکستر سمفونی تهران، پایهگذاری مجلهٔ ادبی گردون و عضویت در کانون نویسندگان ایران. وی بعد از ممنوعالقلمشدن در ایران و مهاجرت به آلمان، در آنجا نیز زندگی خود را وقف کارهای فرهنگی و ادبی کرد و خانهٔ هنر و ادبیات هدایت را در برلین تأسیس کرد. اولین کتابی که منتشر کرد، مجموعه داستانی بود به نام روبهروی آفتاب و بعد از دو مجموعه داستان دیگر، رمان بلند سمفونی مردگان را نوشت. از معروفی کتابهای فراوانی بهصورت داستان، شعر، نمایشنامه، مقاله و… چاپ و منتشر شده است. معروفترین این کتابها عبارتاند از: سال بلوا، پیکر فرهاد، فریدون سه پسر داشت، ذوب شده، تماماً مخصوص و نام تمام مردگان یحیاست.
در این مجال به معرفی و مرور کتاب سمفونی مردگان میپردازم و بررسی کتابهای دیگر این نویسندهٔ پُرکار را به فرصتی دیگر میگذارم. رمان بلند سمفونی مردگان، ساختاری نو و شاید بینظیر دارد. در این داستان، تنها یک راوی نیست که قصه میگوید بلکه داستان از زبان شخصیتهای مختلف و گاه از زبان دانای کل بیان میشود. علاوه بر این، موتیفها یا تصویرهای مکرری که در داستان بهکار گرفته شدهاند، تأثیر تصویری و در عین حال شنیداری به این قصه دادهاند.
در مورد سمفونی مردگان سخن بسیار گفتهاند. بیش از هر چیز به درونمایهٔ اسطورهای این کتاب اشاره شده است و داستان برادرکشی. خودِ معروفی داستان را با آیاتی از قرآن شروع میکند و به آیهٔ ۲۶ سورهٔ مائده اشاره میکند. البته ترجمهای که از این آیات در ابتدای کتاب آمده، شامل آیات ۲۷ تا ۳۱ سورهٔ مائده است. آیاتی که به کشتهشدن هابیل توسط قابیل اشاره دارد. قابیلی که درخاککردنِ برادرش را، از کلاغ یاد گرفته است. در سراسر این داستان بلند، این درونمایهٔ اصلی دنبال میشود و به زیباترین و هراسناکترین شکل، نویسنده این اسطورهٔ خشونت انسانی را به تصویر میکشد.
از درونمایهٔ این داستان که بگذریم، موضوع ساختار آن هم بیشک، جای تأمل و بررسی بیشتر دارد. این سمفونی شامل چهار بخش است. بخش اول آن اما، در دو قسمت ۱ و ۲ تدوین شده که قسمت ۱ آغاز کتاب است و قسمت ۲ پایان آن. قسمت ۱، بهصورت یک مقدمه کل داستان را تعریف میکند و قسمت ۲، پایان داستان را روشن میکند. راوی این هر دو بخش اورهان اورخانی است. شخصیتی که در کنار برادرش آیدین و پدرشان، مجموعهای را میسازند که اگر نیک بنگریم، ذات انسانی است. خود معروفی نیز در گفتوگویی با بیبیسی میگوید که من (معروفی)، هم آیدین هستم، هم اورهان و هم جابر (پدر در داستان). داستان خانوادهٔ اورخانی قصهای پرآب چشم است که بهوسیلهٔ اورهان بازگو میشود. اورهان با خود فکر میکند که از کجا به برادرکشی رسید. گویی با بیان قصهٔ مربوط به بیست و چهار ساعت از زندگی خودش، داستان یک خانواده را در طول چند دهه، از قول خودش و دیگران بیان میکند. از این هم بیشتر، داستانِ فرهنگ ایرانی و حتی قصهٔ کهنهٔ بشریت را. قصه در قصه در هم میتند و تارهای وجود انسان را به لرزه میاندازد.
سمفونی مردگان، در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم در اردبیل نواخته میشود. این کتاب هم یک اثر موسیقایی و هم یک تابلوی نقاشی با ساختاری وامگرفته از فرم سمفونی است که در آن هر شخصیت ساز خود را میزند و در عین حال با سازهای دیگر هماهنگ است. روایت در این رمان، از زاویهٔ دیدهای مختلفی انجام میشود. معمولاً در قصههای دارای چند راوی (multi narrator)، راویهای متفاوت هر یک با زبان خویش سخن میگویند و هر کدام زاویهٔ دید خاص خود را دارند. استفاده از قصهگویی چند روایتی، کاری است دشوار و تنها زمانی موفق است که به روانی روایت کمک کند. یکی از مثالهای زیبا در این ارتباط رمان خشم و هیاهو اثر ویلیام فاکنر است که در آنجا هم، داستان با چهار روایت متفاوت بیان میشود. در سمفونی مردگان، راوی اول اورهان اورخانی، فرزند سوم از خانوادهٔ اورخانی، است. او قابیلی است که کمر به قتل برادرش آیدین بسته است. آیدینِ شاعرمسلک و کتابخوان، که خود در بخشهای بعدی، زمانی که تبدیل به سوجی دیوانه میشود، داستان خود را روایت میکند. بخش دیگری از داستان از زبان سورمه، دختر ارمنی، گفته میشود که عاشق آیدین میشود و با او ازدواج میکند. راوی چهارمی هم هست که چون دانای کل همهٔ شخصیتها را دنبال میکند. اگر در فرمهای سادهتر چندروایتی، مثلاً هر بخش را یک راوی داستانسرایی میکند، در این داستان گاهی این روایتها چنان درهم و پیچیده میشود که دنبالکردن خط روایی داستان را دشوار میکند. مثلاً در همان بخش اول قسمت ۱، تا صفحهٔ ۱۷ خواننده احساس میکند که دانای کل داستان را تعریف میکند؛ اما در صفحهٔ ۱۷ وقتی که راوی در جواب آیدین که میگوید: «زنجیرم نکن، اورهان» میگوید: «گفتم: اورهان نه. آقا داداش» خواننده متوجه میشود که راوی اورهان است. شاید بهترین و زیباترین قسمت این روایت درهمپیچیده، آنجایی است که سوجی دیوانه، هذیانگونه از این شاخه به آن شاخه میپرد و جریان سیال ذهن را به روشنترین و روانترین صورت در این کتاب تصویر میکند. روایتی که از زبان آیدینِ روانپریش دنبال میشود، منطق داستانی قوی است و چفت و بست محکمی دارد. مثل تصویر مردهها در ذهن آیدین، گویی همهچیز یخ بسته: «… مادر سورمه قدش بلند بود، اما نمیتوانست راه برود. از زمین درآمده بود. مثل درخت. شیرهاش از شاخهها زده بود بیرون… » ص ۲۶۹، یا در جای دیگر میگوید: «… بگذار زنجیرم کند حتماً برایم خوب است… » ص ۲۷۲، یا «… مثل ارّهٔ درخت شده… » در یکی دیگر از این هذیانها، آیدین میگوید که مچ پای سورمه جذام داشته و انگار همهٔ خانوادهٔ او جذام داشتهاند و تعریف میکند که انگار پای سورمه را پیوند زده بودند، مثل پیوند نارنج به پرتقال. همه جذامی هستند در شهر سربی… » ص ۲۷۷.
ساختار سمفونیوار این داستان و چندروایتیبودن آن وقتی در کنار این واقعیت قرار میگیرد که روایت از زبان مردهها صورت گرفته است، تازگی و نوبودن آن را دستِکم در ادبیات داستانی فارسی دوچندان میکند. ساختاری که نمیتوان بهآسانی مشابه آن را در داستان فارسی پیدا کرد. حتی اورهان نیز که شروع و پایان داستان با او است، مرده است. یکی از زیباترین جملههای این داستان مربوط به همین مرگ است: «… طناب جوری سیخ و صاف بر بالای آب، نزدیک سرش مانده بود که هر کس میدید میگفت: مردی خود را در آب حلقآویز کرده است… » ص ۳۵۰.
سمفونی مردگان نقشهای مکرری (موتیفهایی) را بهتصویر کشیده است؛ نقشهایی مثل کارخانهٔ پنکهسازی لرد، کلاغها، آتش و آتشسوزی، برف و سوز و سرمای کشنده، شورآبی و سرانجام نقش اعدادی مثل چهار و چهل. این نقشها و تصویرها بهگونهای در این کتاب و با داستان آمیختهاند که هر کدام را میتوان شخصیتی از شخصیتهای داستان دانست. مثلاً کارخانهٔ پنکهسازی لُرد در شهری دایر شده است که معمولاً هوا سرد است. صاحب آن انگلیسی است، آن هم در دورانی و در دیاری که مردمش همیشه به خارجیها و مخصوصاً انگلیسیها سوءظن داشتهاند. نویسنده به نرمی ایدههای سیاسی خود را وارد داستان میکند: «… ما آدمهای پرپری و نازکی هستیم… پدر، بالاخره بادِ این پنکههای لرد یک روز همهٔ ما را خواهد برد… » ص ۲۷۲. موتیف دیگر کلاغها هستند که میتوان گفت در این داستان نقشی بنیانی دارند. از همان ابتدا بهنقل از قرآن گفته میشود که کلاغها به انسان یاد دادند که چطور میتواند برادر کشتهشدهٔ خود را در خاک دفن کند. راوی میگوید: «…بلا نازل شده بود. برف سیاه… کلاغها شهر را فتح کرده بودند. بر هر درختی چند کلاغ… » ص ۱۲، یا در جایی دیگر میگوید: «…هزار تا زنجیر، هزار تا کلاغ روی شاخهها نشستهاند و زل زدهاند به میرزا آیدین اورخانی… » ص۲۷۰. این کلاغها در بیش از بیست مورد در سراسر کتاب خبر مرگ و ویرانی میدهند و سوز و سرمای برف را همراهی میکنند. نقش مکرر دیگری که در این داستان به دفعات خودنمایی میکند، آتش و آتشسوزی است. کتابهای آیدین را پدرش در دو نوبت به آتش کشیده است، در قهوهخانهٔ شورآبی آتشسوزی شده است (ص ۴۷)، در کارخانهٔ پنکهسازی نیز آتشسوزی اتفاق میافتد، آتشسوزی در خانهٔ پیرمردی نیز اتفاق میافتد، آتشسوزی بزرگ در شهر و در بازار که سبب میشود سقف خانهها و دکانها بریزد، آیدا خودش را در آتش میسوزاند و آتش جنگ (جهانی دوم) که برافروخته میشود، اما در سرمای مسکو خاموش میشود (ص ۶۱). شورآبی نیز تصویر دیگری است که همراه با نوعی سکوت، در خود مردگانی را نیز دارد و در عین حال سبب پاکی خود نیز است، چرا که شور است و خود را از آلودگیها تخلیه میکند. اعداد نیز در این داستان بارها رخ مینمایند. مثلاً سورمه تعریف میکند که: «… بعد از مرگ آیدا عصرها ساعت ۴ به سراغش میرفتم… » ص ۲۴۲، یا باز سورمه تعریف میکند که آیدین برایش شعری سروده بوده و «… مرا به آسمانی با چهل خورشید… تشبیه کرده… » ص ۲۴۹.
رمان سمفونی مردگان، ساختاری نو و تجربهای سنگین است که برای بهتصویرکشیدن عمیقترین زخمهای بشری به زبانی امروزی گام برداشته است. عباس معروفی با این رمان، خود را بهعنوان یکی از نویسندگان نسل سوم داستان فارسی به ایران و جهان شناساند. رمانی که آهنگ سهمگین سازهای شخصیتهایش تا مدتها در گوش جان خواننده باقی میماند و او را به تفکر وامیدارد.
این کتاب در کتابخانههای ونکوور، وست ونکوور، بخش نورث ونکوور (District of North Vancouver) و کوکئیتلام موجود است و میتوانید آن را به رایگان امانت بگیرید.