نامهٔ سرگشاده‌ای به خواهرم آنجلا دیویس

به بهانهٔ چاپ مجدد این نامه توسط روزنامهٔ نیویورک تایمز پس از اعتراضات ضدنژادپرستی اخیر در آمریکا

نوشتهٔ جیمز بالدوین

برگردان: مجتبی طالقانی – ونکوور

جیمز بالدوین (James Baldwin)، نویسندهٔ سرشناس سیاه‌پوست آمریکایی، در نوامبر ۱۹۷۰ این نامهٔ سرگشاده را خطاب به خانم آنجلا دیویس که در آن‌موقع همراه با مبارزان سیاه‌پوست دیگری در زندان در انتظار محاکمه بود، نوشته است. این نامه در همان زمان در بعضی مطبوعات به‌چاپ رسید و بعدها نیز گزیده‌هایی از آن در مقالات و نوشته‌های بسیاری تکرار شد. در اوایل نامه، بالدوین به تحولی اشاره دارد که در فاصلهٔ بین نسل خودش و نسل آنجلا دیویس اتفاق افتاده است. نسل تازه‌ای که، تسلیم و پذیرش شرایط برده‌وار گذشته را کنار زده و برای کسب حقوق خود به مبارزه روی آورده است. این‌طور که از لحن نامه برمی‌آید در زمان نگارش نامه شرایط اجتماعی و سیاسی سیاه‌پوستان آمریکا بسیار نامساعدتر و وخیم‌تر از وضعیت فعلی بوده و همراهی و همدردی از سوی سفید‌ها در اعتراض به خشونت به سیاهان نیز به‌ندرت مشاهده می‌شده است. بالدوین به شکل دردناکی از این شرایط یاد می‌کند:

«تا زمانی که آمریکایی‌های سفیدپوست به سفیدی خود مفتخرند – تا زمانی که نتوانند از این وحشتناک‌ترین دام رهایی یابند – اجازه خواهند داد که میلیون‌ها نفر به اسم آن‌ها کشته شوند.» و هشدار می‌دهد:

«فقط تعداد معدودی از میلیون‌ها نفر از مردم این سرزمین پهناور می‌دانند که سرنوشتی که برای شما، خواهر آنجلا، و جورج جکسون و برای زندانیان بی‌شماری که در اردوگاه‌ها زندانی‌اند، در نظر گرفته شده، همان چیزی است، همان سرنوشتی است که برای خود آن‌ها نیز مقرر است و زندگی سفیدها، برای نیروهایی که بر این کشور حاکم‌اند، مقدس‌تر از زندگی سیاه‌پوستان نیست.»

جیمز بالدوین
جیمز بالدوین

شرایط جامعهٔ آمریکا از آن‌موقع تاکنون تغییر بسیار کرده و بسیاری از موانع حقوقی و اجتماعی از پیش روی سیاه‌پوستان برداشته شده، اما هنوز تا نیل به آزادی و حقوق کاملاً برابر اجتماعی واقتصادی راه زیادی در پیش است. مرگ ناجوانمردانه و شنیع جورج فلوید گرچه نشان‌‌دهندهٔ مسیر درازی است که پیش روی سیاهان آمریکا برای دستیابی به حقوق کاملاً برابر اجتماعی قرار دارد، اما مشارکت وسیع سفیدپوستان آمریکایی در اعتراضات بعد از مرگ وی هم نشانهٔ امیدبخشی است و حکایت از آن دارد که آن تعداد معدودی که جیمز بالدوین از آن یاد می‌کند، اینک آن‌قدر‌ها هم معدود نیستند. 

بعد از حوادث اخیر، روزنامهٔ نیویورک تایمز چاپ مجدد آن را بی‌مناسبت ندانست. ترجمهٔ متن نامه از نسخهٔ درج‌شده در خبرنامهٔ روزنامهٔ نیویورک تایمز صورت گرفته است. 

مجتبی طالقانی ۱۰/۷/۲۰۲۰ — ۲۰/۴/۱۳۹۹

آنجلا دیویس

آنجلا دیویس

۱. هر کسی می‌تواند امیدوار باشد که وقتی تصویر تن به زنجیر کشیده‌شدهٔ سیاهان پیش چشم قرار می‌گیرد، همین تصویر، تصویری غیرقابل تحمل برای مردم آمریکا باشد، و چنان خاطره‌ٔ غیرقابل قبولی را برای آن‌ها زنده کند که خودبه‌خود قیام کرده و زنجیر‌ها را پاره کنند. اما نه چنین نیست، به‌نظر می‌رسد که به این زنجیرها افتخار هم می‌کنند و اکنون گویا، بیش از هر زمان دیگر امنیت خود را در گرو همین زنجیر‌ها و بدن‌ها می‌بینند. به این ترتیب است که روزنامهٔ نیوزویک، مدافع متمدن امور غیرقابل دفاع، سعی در مغروق‌ کردن شما در دریایی از اشک تمساح دارد و بدن زنجیرشدهٔ شما را روی جلد خود می‌گذارد (تا بعد‌ها معلوم شود که وی چه نوعی از آزادی شخصی به‌دست آورد). 

۲. تو تنها به‌نظر می‌رسی، تنها، همچون آن زن یهودی مثلاً، که در واگنی به‌سوی اردوگاه مرگ روانه می‌شد و یا همچون هر یک از اجداد ما، که به‌نام عیسی مسیح، زنجیرشده به یکدیگر، به سرزمین مسیحیت روانه می‌شدند.

۳. بنابراین، از آنجا که ما در قرنی زندگی می‌کنیم که سکوت نه‌تنها جنایت بلکه خودکشی است، من، در این قارهٔ اروپا، تا آنجا که مقدورم بوده است در رادیو و تلویزیون سروصدا به‌پا کرده‌ام، تازه از آلمان آمده‌ام، سرزمینی که، همین چندی پیش، سکوت اکثریت در آنجا زبانزد عام و خاص بود. از من خواسته شد که دربارهٔ خانم آنجلا دیویس صحبت کنم، گرچه به احتمال زیاد دست‌وپا زدن بیهوده‌ای بیش نیست، اما انسان نباید هیچ فرصتی را از دست بدهد.

۴. حدوداً بیست سالی از شما بزرگ‌ترم، از نسلی که جورج جکسون (George Jackson) گمان دارد که «هیچ‌کدام برادران قابل قبولی نیستند، به‌هیچ‌وجه.» اصلاً در شرایطی نیستم که این حدس را به چالش بکشم (‌اصلاً، به‌هرصورت و بدون وارد شدن به چیزی که فعلاً جزئیاتی غیرضروری است)، زیرا به‌خوبی می‌دانم که منظور او چیست. وضع سلامتی من در شرایط فعلی به‌اندازهٔ کافی متزلزل است. در مورد شما و هیویی (Huey) و جورج و به‌خصوص جاناتان جکسون (Jonathan Jackson) به‌تدریج متوجه می‌شوم که وقتی صحبت از استفاده‌هایی می‌کنید که از مطرح کردن دوران بردگی نصیب ما خواهد شد، چه در سر داشته‌اید. آنچه که اتفاق افتاده است، این‌طور به‌نظرم می‌رسد و خیلی ساده‌اش کنیم، این است که همهٔ مردم نسل جدید، تاریخ خود را درک و ارزیابی کرده‌اند و در جریان این عمل شگرف، خود را از آن مصیبت رها کرده و دیگر محکوم آن شرایط نمی‌شوند. ممکن است این موضوع عجیب به‌نظر آید، چیزی عجیب و غیرقابل تصور و بی‌ملاحظه، که به خواهری در زندان بگوییم، برای زندگی، بجنگ – برای تمام زندگی‌های ما، بجنگ. با این‌حال، من آن را به‌جرئت می‌گویم، زیرا فکر نمی‌کنم که ممکن است در مورد من دچار سوءتفاهم شوید، این را از موقعیت یک تماشاچی بیرون گود نمی‌گویم.

۵. به‌عنوان مثال – می‌خواهم توصیه کنم – که تصور نکنید شما همان‌گونه دختر پدرتان هستید که من فرزند پدرم هستم، آرزوهای پدرم و من، در نهایت، یکسان بود، انتظارات نسل او و نسل من فرق چندانی نداشت. نه تفاوت بسیار زیاد در سنین ما و نه حرکت از جنوب به شمال، نتوانست این انتظارات را تغییر دهد یا زندگی ما را پایدارتر کند. زیرا، اگر واقعاً به همان زبان خشن متداول آن زمان، زبان واقعی ناامیدی، صحبت کنیم او فقط یک کاکاسیاه بود – یک کاکاسیاه واعظ کارگر و من هم همین‌طور. من البته از آن مسیر خارج شدم، اما این موضوع، خود به‌خود، اهمیت بیشتری از این واقعیت ندارد که برخی از اسپانیایی‌های فقیر ماتادوری ثروتمند می‌شوند، یا برخی از پسران سیاه‌پوست فقیر مثلاً بوکسورها، ثروتمند می‌شوند. این موارد، اگر نگوییم هرگز، به‌ندرت چیزی بیشتر از تخلیهٔ روانی، به مردم نمی‌دهند، گرچه، قصد ستایشگری ندارم، اما وقتی کاسیوس کلی به محمدعلی تبدیل و حاضر به پوشیدن آن لباس نشد (و آن‌همه پول را فدا کرد)، تأثیر بسیار شگرفی بر مردم گذاشت و آموزش بسیار متفاوتی آغاز شد.

۶. پیروزی [سفیدهای] آمریکا – که ضمناً همیشه موجب فاجعهٔ آمریکا هم بوده – در این است که سیاه‌پوستان خود را خوار بشمارند. وقتی کوچک بودم، خودم را حقیر می‌دانستم، چیز بهتری به عقلم نمی‌رسید و معنی آن این بود که، هر چند ناخودآگاه و بر خلاف میلم و با رنج بسیار، از پدرم بیزار بودم. و از مادرم و برادرانم و خواهرانم نیز. سیاه‌پوستان هر شنبه شب در خیابان لنوکس (Lenox Avenue) یکدیگر را می‌کشتند و هیچ‌کس به آن‌ها یا به من توضیح نداد که قصد این بوده که آن‌ها چون حیوانات قلمداد شوند، و خود را بهتر از حیوانات نبینند. همه‌چیز این حس را تقویت می‌کرد و هیچ‌چیز برخلاف آن نبود و به‌همین جهت وقتی زمان آن می‌رسید که شخصی به کاری مشغول شود، آماده بود که با او همچون برده رفتار شود. هر کس آماده بود که به‌هنگام کشتار انسان‌ها، به خدای سفید تعظیم و از عیسی تقاضای رستگاری کند – همان خدای سفیدی که نمی‌توانست دستی بالا بزند تا کار مختصری انجام شود و به شما در پرداخت اجاره کمک کند، همان خدایی که قادر به اقدامی مناسب برای کمک به شما در نجات فرزندتان نبود.

۷. البته، همیشه در یک تصویر چیزهای بیشتری از آنچه که در نگاه نخست به‌نظر می‌رسد وجود دارد، در همهٔ این فغان و ناله کردن‌ها، تماشاها، محاسبه‌ها، دلقک‌بازی‌ها، بقاء یافتن‌ها و پیش‌تر‌ رفتن‌ها، قدرت فوق‌العاده‌ای هست که بخشی از ماست. میراث امروز ما، این جنبهٔ خاص از سفر ما، اکنون پشت سر ما قرار دارد. راز افشا شده است: ما انسان‌ایم.

۸. اما بیان بی‌پرده و پنهان این راز، ملت را در حد مرگ دچار وحشت کرده است.‌ ای کاش می‌توانستم بگویم «در حد زندگی»، اما این هنوز تقاضایی اضافی از مجموعه مردمان نابرابر و آواره‌ای است که هنوز در واگن‌های قطارها چنبرک می‌زنند و سرود «به پیش سربازان مسیحی» (Onward Christian Soldiers) می‌خوانند. ملت آمریکا را، اگر بتوان ملت شمرد، ملتی نیست که برای این روز حتی کمترین آمادگی را داشته باشد. این روزی است که آمریکایی‌ها نه هرگز انتظار آن و نه تمایل به رسیدن به آن را دارند، هرچند ممکن است ظاهراً احترام واعتقاد خود به «پیشرفت و دموکراسی» را اعلام کنند. اکنون این حرف‌ها، بر زبان آمریکایی‌ها به‌نوعی اهانت جهانی بدل شده است: زیرا از این افراد ناراضی، این افراد اهل حساب و کتاب، هرگز انتظار نمی‌رود که حاضر به مواجهه با جبر تاریخ خود باشند.

۹. یکی از راه‌های سنجش سلامت یک ملت، یا تشخیص چیزی که آن ملت به‌عنوان منافع واقعی خود در نظر می‌گیرد – یا اینکه تا چه اندازه می‌توان آن را یک ملت و متمایز از ائتلافی با منافع ویژه دانست – بررسی وضعیت افرادی است که آن ملت به‌عنوان رهبران و مدافعان خود انتخاب می‌کند. نگاهی به رهبران آمریکا (یا چهره‌های سرشناس آن) نشان می‌دهد که آمریکا در اوج هرج ومرج مطلق قرار دارد و همچنین آینده‌ای را ترسیم می‌سازد که به‌نظر می‌رسد منافع آمریکا، اگر نه بخش عمده‌ای از مردم آن، برای سیاه‌پوستان در نظر گرفته است. (نگاهی به گذشته هم در واقع همین را نشان می‌دهد). واضح است که برای بخش عمده‌ای از مثلاً هم‌وطنان، ما همه بی‌مصرف‌ایم و آقایان: (‌نیکسون (Nixon)، اگینو (Agnew)، میچل (Mitchell) و هوور (Hoover) اگر البته از مورد کینگز۱رو و رونی ریگان (Ronnie Reagan) برنده چیزی نگوییم)، حتی لحظه‌ای درنگ نخواهند کرد که آنچه را که اصرار بر انجام آن دارند، «خواست مردم» بنامند.

۱۰. اما در آمریکا، خواست مردم چیست؟ و برای آقایان نامبرده «مردم» چه کسانی‌اند؟ مردم، هر کس که باشند، به‌همان اندازه دربارهٔ نیروهایی که افراد فوق‌الذکر را در قدرت قرار داده می‌دانند، که دربارهٔ نیروهای مسئول کشتار در ویتنام. در آمریكا، خواست مردم، همواره نعمتی از نادانی بوده است، نه صرفاً به‌صورت یک پدیده بلكه به‌شکلی مقدس و تقدس‌یافته‌: و مناسب‌تر برای مصرف در اقتصادی گوشت‌خوار كه قربانیان سفید و سیاه خود را یک‌به‌یک به‌شکلی دموکراتیک ذبح می‌کند. اما اکثر آمریکایی‌های سفیدپوست جرئت اعتراف به این موضوع را ندارند (گرچه به آن شک دارند) و این واقعیت خطری مرگ‌بار برای سیاه‌پوستان و فاجعه‌ای برای ملت به‌همراه دارد. 

۱۱. به زبانی دیگر، تا زمانی که آمریکایی‌های سفیدپوست به سفیدی خود مفتخرند – تا زمانی که نتوانند از این وحشتناک‌ترین دام رهایی یابند – اجازه خواهند داد که میلیون‌ها نفر به اسم آن‌ها کشته شوند و یا خود را تسلیم دستاویزی به نام جنگ نژادی خواهند کرد که تصور می‌کنند قابل توجیه است. آن‌ها، تا زمانی که سفید بودن، بین خودشان و تجربه‌هایشان و تجربه‌های دیگران فاصله ایجاد می‌کند، هرگز خود را به‌اندازهٔ کافی انسان و به‌اندازهٔ کافی باارزش احساس نخواهند کرد که در مقابل خود، رهبرانشان، فرزندانشان یا دیگران احساس مسئولیت نمایند. در گناهانشان خواهند مرد (همان‌طور که ما یک‌بار در کلیسای سیاه خود چنین شدیم)، یعنی در توهم‌های خود باقی خواهند ماند و این اتفاقی است که همچنان ادامه دارد، نیازی به گفتن هم نیست، هم‌اکنون و در همین دوروبر ما.

۱۲. فقط تعداد معدودی از میلیون‌ها نفر از مردم این سرزمین پهناور می‌دانند که سرنوشتی که برای شما، خواهر آنجلا، و جورج جکسون، و برای زندانیان بی‌شماری که در اردوگاه‌ها زندانی‌اند، در نظر گرفته شده، همان چیزی است، همان سرنوشتی است که برای خود آن‌ها نیز مقرر است. زندگی سفیدها، برای نیروهایی که بر این کشور حاکم‌اند، مقدس‌تر از زندگی سیاه‌پوستان نیست، همان‌طور که بسیار و بسیار دانشجویان متوجه می‌شوند، همان‌قدر که اجساد آمریکایی‌های سفیدپوست در ویتنام نشان می‌دهد. اگر مردم آمریكا نتوانند برای رهایی اعتبار خود و زندگی فرزندان خود با رهبران منتخب خودشان مقابله كنند، ما، سیاه‌پوستان، كه مطرودترین فرزندان غرب‌ایم، نمی‌توانیم انتظار کمترین کمکی از آن‌ها داشته باشیم: چیزی که موضوع جدیدی هم نیست. آنچه آمریکایی‌ها درک نمی‌کنند، این است که جنگ بین برادران، در همین شهرها، در همین خاک، جنگی نژادی نیست، جنگی داخلی است. اما توهم آمریکایی تنها این نیست که برادران آن‌ها همه سفیدند، بلکه این است که همهٔ سفیدپوستان برادرند. 

۱۳. بگذار، همین‌طور هم باشد، ما نمی‌توانیم این خواب‌رفتگان را بیدار کنیم و خدا شاهد است که سعی خود را کرده‌ایم. ما باید آنچه را که می‌توانیم انجام دهیم، و آنچه را که داریم استحکام بخشیم و یکدیگر را نجات دهیم – ما غرقه در بی‌تفاوتی و تحقیر نفس خود نیستیم، خودمان را به‌اندازهٔ کافی ارزشمند احساس می‌کنیم تا حدی که حتی با نیروهای غیرقابل تحمل نیز مقابله می‌کنیم تا سرنوشت خود و سرنوشت فرزندانمان و شرایط جهان را تغییر دهیم. می‌دانیم که انسان شیء نیست و قرار نیست در خدمت چیزهای دیگر قرار گیرد. ما می‌دانیم که هوا و آب متعلق به همهٔ بشر است و در انحصار کارخانه‌داران نیست. ما می‌دانیم که یک نوزاد به‌عنوان ابزاری برای سود شخصی دیگری به دنیا نمی‌آید. ما می‌دانیم که دموکراسی به‌معنای اجبار همه به میانه‌روی مرگ‌بار و در نهایت شوم نیست، بلکه فراهم کردن آزادی برای همه است تا آرزوی رسیدن به آنچه که بهترین است یا آنچه که از پیش بوده است، میسر شود.

۱۴. ما می‌دانیم که ما سیاه‌پوست‌ایم و نه‌تنها ما سیاه‌پوست‌ایم، بلکه قربانی این سیستم نیز بوده و هستیم، سیستمی که تنها سوخت آن حرص‌وآز است و تنها خدای آن سود است. ما می‌دانیم که ثمرات این سیستم جهل، ناامیدی و مرگ بوده و می‌دانیم که این سیستم محکوم به فناست، زیرا دنیا دیگر نمی‌تواند آن را تحمل کند – در واقع هرگز نمی‌توانسته است – و می‌دانیم که برای پایدار ماندن این سیستم، همهٔ ما بی‌رحمانه بی‌رحم شده‌ایم و چیزی جز دروغ به ما نگفته‌اند، دروغ در مورد خودمان و خویشاوندان و گذشتهٔ ما و عشق و زندگی و مرگ به‌صورتی که هم روح و هم بدن ما به جهل بسته شده است.

۱۵. خواهر عزیزم، انقلاب عظیمی که در آگاهی سیاهان هم‌نسل شما رخ داده است، به‌معنای آغاز یا پایان آمریکاست. برخی از ما، سفید و سیاه، می‌دانیم که تاکنون چه قیمتی پرداخت شده است تا آگاهی جدید، یک ملت جدید، یک ملت بی‌سابقه تحقق یابد. اگر بدانیم و هیچ کاری نکنیم، از قاتلانی که برای ما استخدام شده اند، بدتریم. 

۱۶. اگر می‌دانیم، پس برای زندگی شما باید همان‌گونه بجنگیم که انگار زندگی خود ماست – که همین‌طور هم است – و با بدن‌های خود راه به‌سوی اتاق گاز را مسدود کنیم، زیرا اگر شما را صبح بگیرند، همان شب برای دستگیری ما خواهند آمد.

بنابراین: آرام باشید
برادر جیمز


۱‏King’s Row عنوان فیلمی که رونالد ریگان رئیس‌جمهور آمریکا در آن نقشی داشت.

ارسال دیدگاه