علیرضا احمدیان از زبان خانواده‌اش

در آستانهٔ ۲۸ ژوئن اولین سالگرد سفر بی‌بازگشت زنده‌یاد علیرضا احمدیان

رسانهٔ همیاری – ونکوور

سال گذشته در چنین روزهایی در بیم و امید برای زندگی دوست و همکار بسیار عزیزمان زنده‌یاد علیرضا احمدیان بودیم که به‌دلیل خون‌ریزی مغزی به کما رفته بود. چند روز بعد همهٔ امیدهایمان ناباوارنه رنگ باخت و یکی از عزیزترین دوستانمان را از دست دادیم، ولی یاد او در طول این مدت همیشه با ما بوده است. مراسم بزرگداشت او با حضور پرتعداد آحاد مختلف جامعهٔ ایرانی و نیز غیرایرانی ونکوور و ورای آن، با دیدگاه‌ها و عقاید مختلف برگزار شد و همه متأثر از فقدان ناباورانهٔ او بودند.

با نزدیک شدن به روز ۲۸ ژوئن، سالگرد درگذشت علیرضا، از خانواده‌اش درخواست کردیم چند کلامی دربارهٔ او، بهترین خاطراتی که از او دارند، دلیل نفوذ علیرضا در اشخاصی با دیدگاه‌ها و عقاید متفاوت و حتی متضاد، مهم‌ترین دغدغه‌هایش در واپسین روزهای زندگی کوتاهش و اقداماتی که برای پاسداشت میراث معنوی او انجام گرفته و خواهد گرفت، برایمان بنویسند. آن‌ها هم لطف داشتند و دشواری نوشتن دربارهٔ علیرضای عزیز را پذیرفتند و پاسخ‌هایشان را برای ما فرستادند که در این شماره و در آستانهٔ سالگرد آخرین سفر علیرضا توجه شما را به آن جلب می‌کنیم.

علیرضا احمدیان از زبان خانواده‌اش

فاطیما عابدی، همسر:

هر روز و هر لحظه از زندگی ما فرصتی برای ثبت آن لحظه‌ها در خاطره‌هاست. برای من هر لحظهٔ بودن با علیرضا باعث ایجاد خاطراتی شد که هر کدامش لذت، شادی، تفکر، درس و بینش به‌همراه داشت. بنابراین انتخاب یک یا دو و حتی چند خاطره خیلی‌ خیلی سخت و خارج از توان من است. 

من خوشحال‌ام که هر کسی علیرضا را می‌شناخت، با او خاطره‌ای ماندگار در دل دارد و هر کسی که بعد از آسمانی‌ شدن علیرضا شناختی از او پیدا کرد، خاطره‌ای از همدلی یا همفکری برایشان به‌وجود آمد.

من در زمان کوتاه زندگی و آشنایی‌ام با علیرضا کاملاً با روحیه و افکارش آشنا بودم و همیشه به علیرضا می‌گفتم که چه استعداد شگرف و عجیبی از خداوند هدیه گرفته است.

جذابیت علیرضا نه فقط برای من بلکه برای هر کسی که حتی او را برای اولین بار ملاقات می‌کرد، مشهود بود و احساس می‌کنم و باور دارم که این جذابیت از درون آرام و پاک علیرضا نشئت می‌گرفت.

علیرضا مثل طلا خالص بود که به‌وسیلهٔ سبک زندگی او، همراه با پستی و بلندی‌هایی که داشت، او را جلا داد. روح جلایافتهٔ علیرضا باعث جذابیت بیرونی‌اش می‌شد. من شاهد بودم که چطور علیرضا هر روز در پی اصلاح و بهتر کردن خودش بود. بی‌آلایشی را دوست داشت و از خودشیفتگی و خودپرستی بیزار بود.

همیشه باور داشت که تحت هر شرایطی باید برای خوبی و اشاعهٔ آن و برای عدالت تلاش کرد، ولی کمک و تلاشش را با تفکر و اندیشه همراه می‌کرد تا بهترین نتیجه حاصل شود.

علیرضا با تمام وجود به همهٔ عقاید و رسوم و فرهنگ‌ها احترام می‌گذاشت و برای او این یک مسئلهٔ کاملاً طبیعی بود که همهٔ ما انسان‌ایم و مدتی را در این دنیا در کنار هم زندگی می‌کنیم. بنابراین تبعیض و جدایی چیزی نیست که برای انسانیت مفید باشد و می‌بایست در برابرش ایستاد، بدون احساس گناه، ترس یا نفس برتر (self-ego).

واکنش دوستان و آشنایان بعد از رفتن علیرضا برای شخص من کاملاً عادی بود چرا که می‌دانستم و یقین داشتم که علیرضا انسانی خاص بود که در تمام زندگی‌اش تلاش کرد در جهتی حرکت کند که همسوی افکارش، یعنی نهایت کمال انسانی بود.

علیرضا احمدیان از زبان خانواده‌اش

این مطلب را هم باید اضافه کنم که علیرضا با آنکه با همه مهربان بود و از هیچ تلاشی برای کمک به هر نیازمندی کوتاهی نمی‌کرد، در برابر افکار و رفتار بد و نامناسب شجاعانه می‌ایستاد و از افرادی با درونی نامتعارف و نامتوازن حتی‌المقدور دوری می‌کرد.

همهٔ این ویژگی‌ها کمک کرد علیرضا کسی باشد که هر کسی از هر فرقه، نژاد و اعتقادی در کنارش احساس امنیت و آرامش کند. علیرضا هر روز در پی یادگیری بود و این باعث شد که همیشه چیزی برای یاد دادن داشته باشد، ولی نه از طریق زبان چرا که خیلی کم‌حرف بود، بلکه از طریق عمل و رفتارش، چیزی که تأثیری ماندگارتر داشت.

مهم‌ترین دغدغه برای علیرضا در سال‌های آخر، عدم همبستگی انسان‌ها به‌طور کلی و به‌ویژه جامعهٔ ایرانی در نقاط مختلف دنیا بود. از نظر او دلایل مختلفی باعث به‌وجود آمدن این مسئله بود، از جمله از بین رفتن فرهنگ غنی و دانش درست در بین نسل‌های جوان و همین‌طور گرایش مردم به جنبه‌های مادی مسائل و حرص و طمع فراوان نفس که باز هم نشئت‌گرفته از عدم وجود دانش کافی است. 

درک این مطلب که مسائل اجتماعی بخش مهمی از زندگی هر فردی است، برای بسیاری از ما جایگاه خاصی به‌معنای واقعی ندارد. عضو یک جامعه بودن، سودرسانی به جامعه و غیر خود است و یا حتی برای نسل‌های آینده. یکدلی احترام به افکار و عقاید مختلف و کمک‌ کردن بدون منت‌گذاری و تنها برای احساس مفید بودن یکی از آرزوهای علیرضا برای همهٔ انسان‌ها بود. 

من می‌توانم ساعت‌ها و برگه‌ها در مورد علیرضا بنویسم، ولی باز هم نمی‌توانم علیرضای واقعی را روی کاغذ توصیف کنم. زیبایی علیرضا قصه‌ای وصف‌نشدنی دارد که فقط می‌شود ذره‌ای از آن را به یادگار به تحریر درآورد. من برای علیرضا خوشحال‌ام که از فرصت کوتاه زندگی‌اش به بهترین صورت استفاده کرد و از خودش نقشی به‌جا گذاشت که حداقل تا یک یا دو نسل باقی می‌ماند.

اما رفتن‌اش غمی به‌جا گذاشت که حتی مرهمی برایش وجود ندارد. تنها مایهٔ آرامش این غم، باز هم یادآوری نام او و احساس عشقی بود که در قلب من به یادگار گذاشته است.

همهٔ ما داستان‌هایی از زندگی داریم که روزی به پایان می‌رسد. داستان زندگی علیرضا داستانی آموزنده، بااحساس و الهام‌بخش بود.

علیرضا یادش و نامش جاودانه است. روحش شاد. 

به‌امید دیدارش

علیرضا احمدیان از زبان خانواده‌اش

رعنا فرجیانی، مادر:

صحبت کردن دربارهٔ علیرضا هم آسان است و هم سخت. آسان از این نظر که او انسان راحتی بود، پرتوقع و خودخواه و بی‌منطق نبود. سخت از این نظر که انسان مهربان، باگذشت، حامی و پرشوری (منظور پرسروصدا نیست) بود. کمبود حضور فیزیکی او حس می‌شود. به‌قول خودش «آدم باید وجود داشته باشد» یعنی مثمر ثمر باشد و بودنش به‌صورت مثبت و فعال حس شود. 

از آخرین سفری که ونکوور بودم، ۱۲ مهٔ ۲۰۱۹ به ایران برگشتم، قول گرفت که اواخر تابستان با پدرش برگردیم و به مسافرتی خانوادگی برویم. خاطرات شیرین از او خیلی زیاد است، ولی آخرین خاطره مربوط به مراجعهٔ من به پزشک خانواده و انجام آزمایش و رسیدن جواب آزمایشات به دکتر بود که برای مراجعهٔ مجدد من تماس گرفته شد و او با اصرار از من خواست تا مرا همراهی کند و وقتی دید مایل نیستم و گفتم که دکتر ایرانی و فارسی‌زبان است، مگر من بچه‌ام که می‌خواهی با من بیایی؟ گفت: «ممکن است در آزمایشات مشکل جدی داشته باشی و از ما پنهان کنی.» و موقعی که بی‌خبر از او به مطلب دکتر مراجعه کردم، دیدم قبل از من رسیده بود و انتظار مرا می‌کشید. 

وقتی احساس کسالت می‌کرد، مراقب پرهیز غذایی و استراحتش بود و به او می‌گفتم: «علیرضا، خوشحال‌ام که مواظب خودت هستی.» جواب می‌داد: «من از مرگ نمی‌ترسم. مرگ یک لحظه است. من از معلولیت می‌ترسم.» خداوند خواستهٔ او را برآورده کرد و نگذاشت با معلولیتی که همهٔ دکترها در صورت زنده‌ماندن برایش پیش‌بینی کرده بودند، بماند.

در مجالس بيشتر شنونده بود تا سخنگو. هیچ‌وقت از محبوبیت و موقعیت اجتماعی او تا این حد اطلاع نداشتم. بعضی وقت‌ها به او می‌گفتم: «علیرضا، به تو افتخار می‌کنم» و این فقط برای محبت و همراهی او نسبت به خانواده و اطرافیان و افراد نیازمند بود. در بین فامیل پدری و مادری و همکاران و دوستانمان، فرزندانم همیشه زبانزد بودند چون احترام به بزرگ‌تر و کمک و همراهی و دوری از خودخواهی در اولویتشان بود. خوشبختانه بعد از ازدواج از نظر اجتماعی و انسانی رشد بیشتری کرد و هر وقت صحبت کمک به نیازمندی در ایران بود، او و همسرش همراهی می‌کردند و سرلوحهٔ زندگی اش این شعر بود:

تا توانی به جهان خدمت محتاجان کن / به دمی یا درمی یا قلمی یا قدمی

آخرین تماس ما با او روز قبل از این اتفاق بود، روزی که همسرم خواب دید صدایی گفت: «علیرضا غرق شد» بلافاصله بیدار شد و به آن‌ها که خارج از ونکوور بودند، زنگ زدیم. صحبت کردیم و گفتیم مراقب خودتان باشید و جواب دادند خیالتان راحت باشد. ۲۴ ساعت بعد بود که به ما خبر دادند علیرضا به کما رفته است (۲۱ ژوئن ۲۰۱۹) و علیرضا یک هفته ماند تا ما از ایران برویم و او را ببینیم و سرنوشتش را به خداوند بسپاریم، چون امانتی بود از سوی خداوند و بازگشتش هم به‌سوی معبودش بود.

به‌قول زنده‌یاد نصرت کریمی هنرپیشهٔ قبل از انقلاب: دور کرهٔ زمین قطاری دائماً در حرکت است. هر کسی در یک ایستگاه سوار این قطار می‌شود. لاجرم در یک ایستگاه هم باید پیاده شود. مهم این است که در طول سفر ۱- لحظاتش به خوشی بگذرد یعنی غم و غصه و استرس و ناراحتی نداشته باشد. ۲- با مسافران قطار روابط پاک و انسانی داشته باشد. به‌طوری که وقتی در ایستگاه آخر پیاده می‌شود، تمام مسافران قطار بگویند حیف، زود پیاده شد. جایش خالی است. کاش الان اینجا بود. خاطرهٔ او را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنیم. و از او به‌خاطر رفتار و گفتارش به نیکی یاد کنند. بعضی‌ها هم هستند که وقتی پیاده می‌شوند، مسافران قطار می‌گویند خوب شد، زودتر شرش را کند و کاش زودتر پیاده می‌شد و از شرش خلاص می‌شدیم. کسی که درباره‌اش می‌گویند خوب شد از شرش خلاص شدیم، برای خودش یک عمر جهنم ساخته و کسی که درباره‌اش می‌گویند حیف شد پیاده شد، برای خودش بهشت ساخته است.

در پایان از همهٔ یارانی که در مقطعی از زندگی علیرضا با برنامه‌های او و اهدافش همراهی کردند، تشکر می‌کنم و امیدوارم بتوانیم با ادامهٔ همکاری آنان آرمان‌های او را به اجرا درآوریم.

روحش شاد و راه و نامش ماندگار

علیرضا احمدیان از زبان خانواده‌اش

جمشید احمدیان، پدر:

علیرضا کالبدش را تقدیم خاک کرد تا بتواند به ملکوت برود. زندگی کوتاهش سرشار از عشق بود. شاید خداوندگار عالم او را آفریده بود تا در مسیر زندگی با بریدن از جهان مادی بتواند به معشوق خود که همانا انسان‌ها بودند، عشقی تقدیم نماید که در مراسم بزرگداشتش در ونکوور و ایران دیدیم؛ مراسمی که شاید کمتر تکرار شود، ولی سرنوشت چنین بود که راهی دربار خدا گردد. 

مسیر زندگی‌اش آن‌چنان بود که زمانی که با او به صحبت می‌نشستم و عمق تفکر و اندیشهٔ والا و استدلال‌هایش را در مورد مسائل مختلف می‌شنیدم، در او چهره‌ای می‌یافتم که در طبقهٔ سنی او کمتر دیده می‌شد. او بریدهٔ دنیوی بود و در مادیات اگر اغراق نباشد، به مرحله‌ای از فنا رسیده بود. رویشی جوان و ملتزم به احکام الهی-انسانی بود. سنگین مطالعه می‌کرد و این مطالعات تا جایی که من می‌دانستم حول چگونگی تسری عشق در جهان هستی دور می‌زد و در این زمینه کامل‌پسند بود. حکمت الهی به او فرصت نداد که افکار خود را به سرانجام برساند، قطعاً پاکباخته‌ای بود که سبکی روحش اجازه نمی‌داد زمینی بماند لذا به‌سوی معبود پرواز کرد.

من به‌عنوان پدرش از نحوهٔ سلوک و زیست او و تأثیرش بر جامعه به خود می‌بالم و در تصورم روح والایش را در آسمان‌ها به نیکی می‌نگرم. هر لحظه حضورش را در وجودم احساس می‌کنم تا روزی که به او بپیوندم. 

من سپاس فراوان دارم از آنانی که به‌قول خودش با قلمی یا قدمی یا به دمی در طی مسیرش به‌سوی خدا، او را بدرقه کردند و بر ما منت نهادند و نشان دادند که همواره انسان بودن همراه با معنویت در نظرگاه مردم زنده است و کسی را که «مرگ پیش از مرگ» را تجربه کرده با سرافرازی به مقصد تولد می‌رسانند.

میراث او در دانشگاه یو‌بی‌سی زنده نگه داشته شده است و در سایر زمینه‌ها هم تا رسیدن به مقصد، به مدد الهی و همراهی و همیاری یارانش در حال پیگیری هستیم. روحش شاد و روانش در بارگاه قرب الهی گرامی باد.

علیرضا احمدیان از زبان خانواده‌اش

حمیدرضا احمدیان، برادر:

دربارهٔ اینکه پرسیدید چطور افرادی با دیدگاه‌های مختلف و حتی متضاد در مراسم علیرضا گرد هم آمدند، باید بگویم که من شخصاً انتظار این موضوع را داشتم. اگر به سنگ مزار علیرضا که با کمک مهدیار بیاضی عزیز طراحی شده، نگاه کنیم مجموعه‌ای از واژه‌ها و سجایای اخلاقی‌ای که علیرضا را متمایز می‌کرد، می‌بینیم.

علیرضا یک دوست بود، علیرضا مهربان بود، علیرضا بخشنده بود، الهام‌بخش بود، بی‌طرف بود، انسان‌دوست و انسان‌گرا بود و و و… 

واقعیت این است که شما کمتر کسی را می‌بینید که مجموع این صفات را یک‌جا داشته باشد. من شخصاً فکر می‌کنم اگر از هر کدام از ما بتوانیم این صفات یا حداقل برخی از این صفات را در درون خودمان پرورش بدهیم، می‌توانیم تأثیری مثبت، ماندگار و عمیق روی محیط اطرافمان داشته باشیم. 

موضوع جالب دربارهٔ ارتباط برقرار کردن علیرضا این بود که او خیلی به سلسله مراتب اجتماعی وابستگی نداشت. به این معنی که آدم‌ها را به‌واسطهٔ موقعیت اجتماعی و اقتصادی یا باورهای سیاسی و عقیدتی قضاوت نمی‌کرد و همیشه سعی داشت با کنجکاوی خاص خودش با قلب انسان‌ها ارتباط برقرار کند. همواره به‌دنبال کشف حقیقت بود و سعی می‌کرد پلی باشد تا افراد با دیدگاه‌های ولو غیرهمسو و بعضاً متخاصم بتوانند با همفکری و گفتمان به یک حقیقت مشترک و نهایتاً همزیستی سازنده دست پیدا کنند. 

دربارهٔ دغدغه‌های اصلی علیرضا در واپسین روزهای عمرش، باید بگویم که به‌نظر من بزرگ‌ترین دغدغهٔ اجتماعی علیرضا ایجاد مسیر گفت‌وگوی اجتماعی سازنده در جامعه بود، چرا که اعتقاد داشت انسان‌ها می‌توانند با یادگیری و بهره‌گیری از گفت‌وگوی سازنده (dialogue) پلی بین باورهای مختلفشان ایجاد کنند و به‌جای نفرت و دشمنی مسیر اتحاد و همزیستی را در پیش بگیرند.

علیرضا احمدیان از زبان خانواده‌اش

این موضوع که هنوز برخی افراد با اغتشاش، توهین و فشار سخنرانی‌ها و جلسات پرسش‌وپاسخ را بر هم می‌زنند یا با تهمت و تهدید در شبکه‌های اجتماعی مانع گفت‌وگوی سازنده و سالم می‌شوند، علیرضا را آزار می‌داد.

مسئله و دغدغهٔ دیگر علیرضا عدم وجود صدای یکپارچه و قوی جامعهٔ مهاجر از جمله جامعهٔ مهاجر ایرانی در کانادا بود و اعتقاد داشت تا زمانی که مهاجران بلوغ اجتماعی لازم و سازماندهی مناسب را نداشته باشند، نمی‌توانند موقعیت اثرگذاری مثبت بر سیاست‌گذاری کلان و توسعهٔ مؤثر خانهٔ جدیدشان را که کشور کاناداست، پیدا کنند.

دربارهٔ پاسداشت میراث معنوی علیرضا، خوشبختانه با صحبت‌هایی که شده امیدوارم نام‌گذاری سلسله‌سخنرانی‌های ایران‌شناسی دانشگاه بریتیش کلمبیا به یاد علیرضا برای ۵ سال آینده تمدید شود. همچنین در حال بررسی تهیهٔ فیلمی کوتاه با عنوان «Ethniconomy» که پروژهٔ آخر علیرضا بود و به نقش مهاجران در توسعهٔ اقتصادی و اجتماعی کانادا می‌پرداخت، هستیم. امیدوارم تا سال دیگر بتوانیم جایزه‌ای به نام علیرضا تعریف کنیم که جزئیاتش را بعد از نهایی‌شدن اعلام خواهیم کرد. فکر کنم بزرگ‌ترین پروژهٔ شخصی هر کدام از اعضای خانواده و دوستان علیرضا این است که به‌عنوان افرادی که علیرضا را از نزدیک دیده‌ایم و حس کرده‌ایم، از اثری که بر قلب و روحمان گذاشته پاسداری کنیم و بتوانیم در راستای ارزش‌ها و اهداف علیرضای عزیزمان قدم برداریم. انشاءالله

ارسال دیدگاه