چند شعر از خالد بایزیدی (دلیر) – به یاد قربانیان پرواز ۷۵۲

خالد بایزیدی – ونکوور

۱

آسمانْ گریان

پیرهنْ سیاه

بر تنِ ماه

موج‌موج ستارگان

سوخته بر سقف آسمان

۲

هنوز سپیده‌دم‌ها

دلم برای پدر تنگ می‌شود

آنگاه که من

در خواب شیرین بودم

و او آهسته‌تر از پلک‌هایم

از خواب برمی‌خواست

که مبادا

صدای پر پروانه‌اش

خواب شیرینم را بیاشوبد

۳

شب!

همانند کودک بی‌تابِ بی‌خواب 

هق‌هق می‌گریست

دل به ستاره‌ای سپرده بود

که چندی پیش

در سقف آسمان سوخته بود

۴

بچه که بودم

گاهی با پدر

گل یا پوچ بازی می‌کردیم

الان می‌فهمم

بازیِ زندگی بی‌تو

فقط پوچ است

۵

تو که رفتی،

من رفتن‌ات را

به پنجره نگفتم

وگرنه… 

دریچهٔ بهاری‌اش را

رو به زمستانی سرد و طولانی می‌گشایید

و اندوهگینانه

شکوفه‌های گیلاس را

به گوش دختران قندیل می‌آویخت

۶

چگونه آبی نگاهت را

فراموش کنم

گاه که تمام پرندگان

در آبی آسمانِ نگاهت

پرواز را

به خاطر سپردند

۷

تو که رفتی،

شب بارانی‌ای بود

و من

اندوه نمناک شب را

در تنهایی 

به دوش گرفتم

۸

عشق که بمیرد

دیگر چیزی نیست که برایش

از جان گذشت

هراس هر روز و هر شبم

این است

۹

عادت کرده‌ام 

که هر شب

زیر پلک‌هایت

تا سپیده‌دم

به خواب بروم

۱۰

هر شب

پیراهن سیاهم را

اتو می‌کنم

و بر سوگ ستارهٔ سوخته‌ام

بر سقف آسمان

تا سپیده‌دمان

به اندوه و ماتم می‌نشینم

و رؤیای ستارهٔ سوخته‌ام را

تا شبی دیگر

به افق می‌سپارم

ارسال دیدگاه