زبان فارسی دریچه‌ای است به سیمای انسانی شرق

در ضرورت آموزش زبان فارسی در بریتیش کلمبیا

مجید میرزایی[۱] – ونکوور

بحث آموزش زبان فارسی در کانادا، امروز به بحثی دامنه‌دار و آشنا بدل شده است. بسیاری از کوشندگان فرهنگی که از سرچشمهٔ این رود زلال سیراب شده‌اند، برای نضج گرفتن این نهضت فرهنگی پا می‌فشارند. برای بسیاری از پارسی‌زبانان که ایران و افغانستان و کشورهای پارسی‌گو را با کابوس‌ها و خاطرات مرارت‌بار ترک کرده‌اند، ممکن است که سخن گفتن از آموزش زبان فارسی نوعی چنگ افکندن به ریسمان گذشته باشد.

بعضی حتی نگران «تخریب» لهجهٔ انگلیسی فرزندانشان‌اند و از تکلم به زبان مادری پرهیز می‌کنند. طرفه اینکه خود انگلیسی‌زبان‌ها به لهجه‌هایی بس متنوع و ناهمگون سخن می‌گویند!

چرا برای ما که به جهانی عاری از مرزها و یک‌دلی و یک‌زبانی انسان‌ها می‌اندیشیم ترویج و آموزش زبان فارسی در سرزمینی بیگانه اهمیت دارد؟

آیا از دریچه‌ای شووینیستی و ملی‌گرایانه به این «قیمتی دُرّ لفظ دری»۲ می‌نگریم؟

آیا مراد چسبیدن به سنگلاخ‌های گذشته و هراس از آینده‌ای دیگرگون است؟

برای راقم این سطور که می‌کوشد تا انسان و جهان را از افقی فراخ‌تر بنگرد و جهان‌وطنی و پیوستگی و همبستگی نوع بشر به‌سوی خلقِ دنیایی آزاد و برابر را دستاورد عظیم فرهنگ بشری می‌داند، آموختن و گسترش زبان فارسی پلی است برای درک متقابل انسان‌ها و تبادل اندیشه‌ها و شاهراهی است به‌سوی همدلی و هم‌زبانی.

ما در جامعه‌ای چندصدایی زندگی می‌کنیم که به «مولتی کالچرالیسم» می‌بالد و گسترش و ترویج زبان فارسی، ارائهٔ سازی است خوش‌نوا و رسا در ارکستر بزرگ فرهنگ‌های موجود در آمریکای شمالی. آموزش زبان فارسی نه‌تنها هدیه‌ای است بی‌بدیل به جامعهٔ میزبان که با شناخت ادبیات بسیار غنی فارسی به درک بهتری از تحول اندیشهٔ بشری در طی تاریخ می‌رسد، بلکه ادای دینی است به فرزندانمان که در فقدان این آموزش، بدون آگاهی از تاریخ پربار فرهنگ نیاکان خود، در وادی بی‌هویتی و شرمساری گام خواهند زد.

آیا تصور فرزندی که در خانواده‌ای انگلیسی‌زبان و در کشوری بیگانه نشو و نمو یافته و شکسپیر، دیکنز و اسکار وایلد را نمی‌شناسد، موجب خجلت نیست؟

ما که در دریای پرتلاطم تلاش معاش دست و پا می‌زنیم و نه فرصت و نه حتی اهلیت و صلاحیت آموزش فرهنگ و زبان فارسی را داریم، اگر به نهضت اجتماعی و عمومی آموزش این زبان یاری نرسانیم، در آینده از سوی فرزندانمان شماتت خواهیم شد. امروزه همه می‌دانند که آموختن زبان دوم نه‌تنها به خلق فرصت‌های کاری بهتر می‌انجامد که حتی به رشد درک خلاقانه و فهم عمیق‌تر مسائل انسانی و اجتماعی یاری می‌رساند و از این منظر، آموزش زبان فارسی خدمتی به خود و دیگران خواهد بود.

امروز که از کهن دیار ما زوزهٔ وحشت‌زای توحش و تعصب و تنگ‌چشمی‌های قرون وسطایی در گوش و ذهن انسان‌های آگاه و آزادهٔ گیتی می‌پیچد و تصویری هولناک از اشباحی که از گورهای هزاران‌ساله برخاسته‌اند بر فانوس خیال جهانیان سایه می‌افکند، ما بیش از هر زمان موظف‌ایم که تصویری دیگر از انسان شرقی ارائه کنیم. تصویر نجیبانهٔ انسانی که در هزاره‌ها سلاخی و سرکوب شده ولی امید به بهبود جهان و ایجاد دنیایی انسانی‌تر و دیگر را از کف ننهاده است. انسان فرزانه‌ای که در برابر لشگر غم، که صف آراسته است تا خون عاشقان بریزد، با رؤیای گل‌افشاندن و فلک را سقف شکافتن و طرحی نو در انداختن، زنده است. چگونه می‌توان ساکت ماند و آوازهای زلال مانی و مزدک و بابک را پس از سکوت هزاره‌ها پژواکی نشد؟

در ضرورت آموزش زبان فارسی در بریتیش کلمبیا

وقتی که فیتز جرالد با ترجمهٔ رباعیات خیام پنجره‌ای رو به شرق گشود، یا آن گاه که گوته در دیوان شرقی‌اش با اعجاب و شگفتی در روح آزاد و عاشق حافظ نگریست، انسان مدرن که تازه از دالان‌های انگیزیسیون به روشنایی پرسشگری، عشق‌ورزی و مدارا پا می‌نهاد، با حیرت از خود می‌پرسید: چگونه در جهان مالیخولیایی استبداد و تحجر، غول‌هایی چنین زیبا قد کشیدند و قبول عام یافتند؟

چگونه ستایش خردورزی در شعر فردوسی و نظامی یا ستایش شادی و طرب در روزگارانی چندان تیره که حدیث خوف و پرهیز از «جیفهٔ» دنیا وعظ رایج بود، به آوای ماندگار شورمندی انسان بدل شد؟

امروز هم تصور انسان این سامان، که تصویر ما را از دریچهٔ رسانه‌هایی جانب‌دار و سیاست‌زده می‌نگرد و فرهنگ و تاریخ و هستی ما را سیاه و سفید می‌بیند، پنداری چندان قرین به حقیقت نیست و این وظیفهٔ تاریخی ماست که سویهٔ درخشان انسان آرمان‌گرای شرق را با ترویج اندیشه‌های رومی و خیام و حافظ بنمایانیم. و انجام این مهم مقدور نخواهد بود، مگر آنکه خود به شناخت اندیشه و هنر آنان بکوشیم و فرزندانمان را با این گنج شایگان غنی سازیم و آن‌گاه بگوییم که: بنگرید این جان جاودانگی را که جوانه می‌زند از ادب و شعر پارسی! و کلید درِ این خزانهٔ رشک‌‌آور و دیرینه، زبان فارسی ماست.

ما با آموزش و ترویج زبان فارسی نه‌تنها به تصحیح تصور انسان غربی از مفاخر فرهنگی خود یاری می‌رسانیم، بلکه با مطالعه و درک این جهان غنی، به خودشناسی و کمال می‌رسیم. گنجینه‌ای چنین شگفت و رشک‌آور را به رایگان و سهولت از دست ندهیم. به حفظ و اشاعهٔ این زبان غنی و زیبا بکوشیم.

__________________________________

۱- مجید میرزایی، شاعر ساکن ونکوور و عضو «کانون نویسندگان ایران (در تبعید)» است. وی در حال حاضر به‌عنوان دستیار آموزشی (Special Education Assistant) در مدارس ونکوور مشغول به‌کار است.

۲- اشاره به بیتی از قصیده‌ای بلند از ناصر خسرو: «من آنم که در پای خوکان نریزم / مر این قیمتی دُرّ لفظ دری را»

ارسال دیدگاه