دیدگاه استاد مصطفی ملکیان به شعر و سرودههای فرناز جعفرزادگان
فرناز جعفرزادگان، متولد شیراز از کودکی و بهصورت جدیتر از سال ۱۳۷۶ سرودن شعر را ابتدا با شعر کلاسیک (غزل، دوبیتی، مثنوی و… ) آغاز نمود و در سال ۱۳۸۶ چند شعر از ایشان در مجموعهٔ شعر زنان فارس و در سال ۱۳۹۱ چند غزلِ وی در کتاب غزلسرایان فارس به کوشش صدرا ذوالریاستین بهچاپ رسید. در فروردین ۱۳۹۲ مجموعه شعرهای کوتاه ایشان با عنوان «ثانیههای گیج»، که حاصل شعرهای دههٔ ۸۰ است، توسط نشر لیان بهچاپ رسید؛ این مجموعه شعر در سالهای ۱۳۹۴ و ۱۳۹۵ بهترتیب به چاپهای دوم و سوم رسید. از جعفرزادگان کتاب دیگری به نام «آدم از کدام فصل به زمین افتاد» در فرودین ماه ۱۳۹۵ توسط نشر شانی بهچاپ رسید. چند شعر از ایشان در کتاب دوزبانهٔ «زیر درخت سیب» به کوشش پرویز حسینی در سال ۱۳۹۶ بهچاپ رسید. همچنین چند شعرِ وی توسط خالد بایزیدی به زبان کردی و توسط بونا الخاص به زبان انگلیسی و توسط یعقوب نامی به زبانهای اسپانیایی و آذری ترجمه شده است. تعدادی از اشعار او در شمارههای پیشین رسانهٔ همیاری منتشر شده است.
مصطفی ملکیان – ایران
همانطور که قبلاً هم گفتهام، سرودههای فرناز جعفرزادگان اشعاریاند که من در زمرهٔ اشعار فلسفی ردهبندی میکنم.
اشعار فلسفی ویژگیهای خاصی دارند.
یک ویژگیاش این است که قاعدتاً سؤالات جدید طرح میکنند. من بارها گفتهام که هنر فلسفه به این نیست که به سؤالهای قدیم، جوابهای جدید بدهند، بلکه به این است که اساساً پرسشهای جدید طرح کنند. فیلسوفهای بزرگ سؤالهای جدید طرح کردهاند.
اشعار فلسفی هم مانند بسیاری از اشعار سهراب سپهری، بیژن الهی یا مانند اشعار فرناز جعفرزادگان، از این لحاظ اشعاری فلسفیاند که سؤالات جدید طرح مینمایند.
ویژگی دیگر این سرودهها این است که تأملبرانگیزند و انسان گریبان خود را زود نمیتواند از چنگ شعر به در ببرد و پس از آنکه شعر تمام میشود، تازه تأملات شخص شنودهٔ شعر یا خوانندهٔ شعر شروع میشود و تأمل وقتی شروع میشود، که جواب قطعی به سؤالی داده نشده باشد؛ انسان بین دو سر طیف همچنان بهلحاظ ذهنی و فکری سرگردان میماند، که این مورد نیز در سرودههای فرناز جعفرزادگان بارز است.
ویژگی سوم این است که این اشعار معمولاً با ناشناختهها و با رازها ما را دست به گریبان میکنند. چیزهایی که نه فقط نشناختهاند، بلکه نشناختنیاند. ما در سنت خودمان معمولاً از شعرهای فلسفی لذت نمیبریم، بلکه از اشعار عرفانی لذت میبریم و از اشعار زندگیستایانه مانند اشعار فریدون مشیری، از این دسته شعرها بیشتر لذت میبریم و از شعرهای فلسفی کمتر، اما در عین حال بعد از شنیدن شعرهای فلسفی به عمقی پی میبریم که بسیار مغتنم است، چرا که این سرودهها بیشتر جنبهٔ اگزیستانسیال دارند، جنبهٔ وجودی دارند و این است که ما ایرانیان عموماً و از جمله خود من، اشعار عرفانی را بیشتر برای لذت میشنویم، اما شعرهای فلسفی را برای تأملات. در سرودههای فرناز جعفرزادگان، این جنبهٔ فلسفی بارز است و از این جهت شعر ایشان را خیلی دوست دارم و همیشه با آن به فکر فرو میروم، از جمله این شعر:
دید
دوید
رسید
ندید
تاریخ سرایش شعر خرداد ۱۳۸۳
که واقعاً مبحث فلسفیِ بسیار بسیار عمیق و بسیار دیرپایی در آن طرح میشود و آن اینکه در عالم زندگی انسانی، ما همیشه با سرابها سر و کار داریم، همیشه از دور چیزی که واقعیت ندارد، واقعی و جذاب به نظرمان میآید. دعوتکننده به نظرمان میآید. مانند سراب، سراب نه فقط ناواقعیتیست که واقعیت به نظرمان میآید، فراخوان هم به ما میدهد، ما را به خودش دعوت میکند و فریبندگی دارد، چون تشنهایم ولی وقتی به سراب میرسیم، میبینیم که ناواقعیت است. من گمان میکنم که کل زندگی انسانی بههمین صورت است. اولاً شما ناواقعیتی، واقعیت به نظرتان میآید، ثانیاً، آن ناواقعیت بسیار جذاب است و وقتی که بهدنبال آن میروید و به آن میرسید، میبینید ناواقعیت بود، یک نوع تکرار افسانهٔ سیسیوفس، اسطورهٔ سیسیفوس که دائماً به دنبال چیزی میرویم که نتیجهمند نیست. در مورد این شعر بسیار میتوان از این مقوله سخن گفت، حتی اگر به مایا یا همان توهم کیهانیای که در آئین هندو آمده هم ربط ندهیم، اصلاً ما انسانها دستخوش توهمایم. انسانها دستخوش یک توهم عظیم کیهانیاند که همهٔ ناواقعیتها را واقعیت میپندارند و واقعیتها را ناواقعیت، ولی در عالم انسانی فارغ از آن مایا، این سخنیست که بهنظر من پذیرفته است.
۳۰ فروردین ۱۳۹۷
چند شعر از فرناز جعفرزادگان
۱
افتادن برگ در آب
ریختن وقت
عبور
هر ثانیه حصار در حصار
ابدیتی از همهسو جاریست
۲
یادت باشد
پرنده هم که باشیم
یک روز
آسمان
تمام میشود
۳
یا بسم رجیم
بخوان بهنام نان
که سهم سنگین گندم
نان است
و بوی دستهای گرسنهای
که خانه را نشناخت
یا بسم رجیم
بخوان بهنام تاریکی
ریگی میان کفشهایمان جا مانده
خانهای سنگسار دستهای من و توست
و خانهای…
نه تویی و نه او
تنها مائیم
که میان دو خانه سنگر ساختهایم
۴
میدوید
میان هر چه هیچ
و هیچ
میدوید در من
های هوی هیچ
هیچ هایِ
های
تنها
من بود
که میان هیچ میدوید
۵
میدوند
مرزها
به رنگ پرنده
از تن عبور
رنده
رنده میشود
تنی
که پرنده نام دارد
۶
دری رو به غروب
دری رو به طلوع
رفت این
آمد
آن را صدا میزند
۷
کودکی
دستانش
در آستین جا مانده
و زندگی
دستانش
از آستین درازتر
۸
افتاد
سنگی در آب
دایره
در دایره
میچرخد