جلسات کارگاه داستاننویسی آقای محمد محمدعلی گاه به رونمایی کتاب نویسندهای از شهرمان ونکوور، و گاه به جلسهٔ نقد و بررسی آثار نویسندهای یا کتابی خاص بههمراه میهمانانی از گوشه و کنار دنیا، اختصاص مییابد. اینبار یعنی سهشنبه شب ۱۳ سپتامبر، این جلسه به معرفی نویسندهٔ کانادایی خانم کیرا وندوزن و البته رمان جدید ایشان با عنوان «فرج» که کتابیست به زبان انگلیسی و با داستانی که در ایران میگذرد، اختصاص یافت.
سخنان آقای محمد محمدعلی آغازگر برنامه بود. ابتدا ایشان یادی کرد از روزی که بهدعوت آقای مرزآرا و بههمراهِ هم به کتابخانهٔ نورثونکوور رفته بودند برای رونمایی رمان «فرج»، از این خانم نویسندهٔ کانادایی که فارسی نیز حرف میزند: «برایم جالب بود که وقتی رسیدم آنجا، خانمی [نویسندهٔ کتاب] در حال نواختنِ ویلنسل بود. من هم که تازه از ایران برگشته و در چندین جلسهٔ رونمایی کتاب شرکت کرده بودم، پیش خودم گفتم چه تفاوتی! جلسات در آنجا آنقدر خشک، جدی، همراه با تعارف، تملق و همراه با دوستیهای آشکاروپنهان در نقد… اینطور بگویم، بهترین رونمایی کتابی که به عمرم دیدهام، رونمایی کتاب خانم وندوزن بود. اصلاً متوجه نشدیم دو سه ساعت چطور گذشت. ایشان توانست کاری بکند که هیچکس دهندره نکند، آنهم در جایی که حرفهای جدی زده میشود و هیچ فرد مشهوری حضور ندارد و…» سپس آقای محمدعلی اعلام کرد که هفتهٔ بعد نیز آقای امیرحسین یزدانبُد از ادمونتون مهمان کارگاه داستاننویسی خواهد بود و دربارهٔ وضعیت امروز ادبیات فارسی صحبت خواهد کرد. وی از جمع حاضر دعوت کرد که هفتهٔ بعد نیز در آن جلسه شرکت نمایند.
پس از آن آقای محمدعلی مطلبی را که با عنوان «انتقال فرهنگ» برای این جلسه نوشته بود، خواند:
نخست به خانم کیرا وندوزن خوشامد میگویم. انتخاب سفر به ایران و رنج نگارش و انتشار کتاب «فرج» را هم به او تبریک گفته و پاس میدارم و متذکر میشوم، رمانها چه بهصورت سفرنامه و چه بهشکل خاطرات روزانه، صرفاً حامل انتقال اطلاعات از نقطهای به نقطهای دیگر نیستند، بلکه در پی تبادل اطلاعات، آگاهی و شناخت از جای جای جهان، خوانندگان را به مفاهیمی مشترک نزدیک میکنند. انسان امروزی بدون اطلاعات جانبی قادر نیست قدم از قدم بردارد.
اندیشهها از ذهن نویسنده ساطع میشوند. با اذهان دیگر تصادم میکنند و موجهای جدید میسازند که بهسوی مؤلف باز میگردند. این امواج به نوبهٔ خود اندیشهها و تراوشهای ذهنی جدیدی پدید میآورند و این روند به همین ترتیب ادامه مییابد. مثلاً من پس از خواندن داستانهای جوزف بایدن و مارگرت اتوود با زندگی سرخپوستان کانادائی آشنا شدم. و حالا دیگر میدانم چرا در بعضی از نقاط سرخپوستنشین شهر ونکوور بعضی شبها که ماه کامل است، هیچ چراغی روشن نمیشود.
نورتروپ فرای (۱۹۱۲–۱۹۹۱) منتقد و فیلسوف مشهور کانادائی در کتابهای خود (بهویژه در تخیل فرهیخته و رمز کل) بر این نکته تأکید میکند که آدمیزاد مثل حیوانات بیواسطه و عریان در طبیعت زیست نمیکند، بلکه در جهانی سرشار از اساطیر و نمادهای جمعی میزید و تجربیات زیستی خود را در قالب پیشفرضها و اعتقاداتی که ازعلائق وجودی او میبالند پیکربندی میکند. در نتیجه، انسان حیوانی است اسطورهساز که با خرافه هم سر سازگاری دارد. پس تنها نحوهٔ برخورد با اسطورهها و خرافههای دیروزیاند که زندگی امروز ما را میسازند.
خانم کیرا وندوزن شهرهائی از شهرهای ایران را شش سال پیش دیده است. در میان آن شهرهای هزارویک شبی، قصهای پیدا کرده است که ریشه در اعماق اعتقادات بومی، فرهنگی، قومی و قبیلهای، دینی و مسلکی ما دارد. او قصهای ساخته و پرداخته از امتزاج دو عاشق و معشوق از دو دین، دو آئین و دو فرهنگ که طی قرون متمادی، خونهای فراوانی درعدم آمیختگی آن را آبیاری کرده است. ازدواج دخترو پسری مسلمان و زرتشتی. شاید در این سوی عالم و بین غیرمتعصبان امر مهمی نباشد. اما بین متعصبان هنوز مهم است. کافی است نگاه کنید به عقاید پیروان ادیان زرتشت، موسی، عیسی و محمد که لقب آسمانی گرفتهاند.
سرانجام اینکه میباید امیدوار بود که بین خوانندگان، پس از خواندن داستان فرج، این سؤال پیش بیاید که علاوه بر جابهجائی اطلاعات از فرهنگ ایرانی به کانادائی چه نتایج دیگری پدید میآید، یا پدیدار میشود؟ واقعیت آن است که رئالیسم در بهترین شرایط عمدتاً قادر است منتقدی عینینگر و اسطورهزدا باشد. شک نیست که فرهنگها برای بالندگی و بقای خود نیازمند انتقادات برآمده از دیدگاههای بدیل یا جانشین فرهنگهای دیگر و همچنین نقد درونی دیدگاههای خویشاند.
من بار دیگر مقدم خانم کیرا وندوزن را گرامی میدارم و به مهمانان عزیز که قبول زحمت و مسئولیت کردهاند و برای پاسداشت حسن نیت خانم کیرا وندوزن به این جلسه آمدهاند، خوشامد میگویم.
پس از آن خانم وندوزن بهزبان فارسی شروع به صحبت کرد. ایشان گفت: «مایلم کمی از زندگیام قبل از رفتن به ایران بگویم. حدود ۲۰ سال پیش، من سفری به روسیه کردم. دوست داشتم با مردم بومی آنجا آشنا بشوم و داستانهایشان را بشنوم. آن زمان فضا بسته بود اما بعد از سقوط اتحاد جماهیر شوروی فضا بازتر شد و البته برای من هم خیلی خوب شد. من چندین بار به آنجا سفر کردم و همیشه به حرفهای مردم مخصوصاً افراد مسن گوش میدادم و وقتی برمیگشتم، آنچه را که شنیده بودم به انگلیسی ترجمه میکردم و مینوشتم. بعد فکر کردم خب، اینجا در ونکوور از هر ملیتی هست، چه نیازیست که من سفر کنم. و این بود که در اینجا با ایرانیها آشنا شدم. و بعد از آن شروع کردم به یاد گرفتن زبان فارسی با دوست خوبم، هایده هاشمی. و بعد فلور طالبی و حسین مشرقی مرا دعوت کردند تا با آنها به ایران سفر کنم و در آنجا من با مردم مهربان ایران بیشتر آشنا شدم.»
سپس خانم وندوزن قطعهٔ کوتاهی با ویلنسل نواخت و بعد از آن صحبت خود را چنین ادامه داد: «روزی روزگاری در زمان صفوی در شهر یزد پسری زرتشتی بهنام آبتین زندگی میکرد. همچنین دختری مسلمان بهنام میترا در آن شهر زندگی میکرد. آبتین از پدرش فرشبافی یاد میگرفت و میترا از مادرش ساختن داروهای گیاهی را یاد میگرفت. آن دو با هم آشنا شدند و عاشقِ هم شدند. اما به رسیدنشان به یکدیگر سخت بود. حالا اینکه چطور این داستان به ذهنم رسید؛ خودش داستانیست. روزی از یزد خارج شده بودیم و در راه بودیم، من همچنان که پسته و خرما میخوردم بیرون را تماشا میکردم و محو بیابان میشدم و کمی آب در آنجا برایم جالب بود. همین موضوع باعث شد که خیلی چیزها دربارهٔ قناتها یاد گرفتم.» سپس ایشان اشاره کرد که خانم فلور طالبی همانجا توی ماشین برایش داستان بسیار قدیمی کوتاهی در رابطه با کمی آب در کویر تعریف کرد. خانم وندوزن اضافه کرد که وی با الهام از آن داستان کمکم شروع به قصهپردازی کرد و در ذهن خود آنقدر به آن شاخ و برگ داد تا اینکه شد رمان «فرج».
در اینجا خانم وندوزن مجدداً قطعهٔ کوتاهی با ویلنسل نواخت و باز ادامه داد: «من قبلاً دو کتاب نوشتهام و موقع نوشتنِ آنها اول تا آخرش را کمابیش میدانستم. ولی در نوشتنِ این داستان تخیلی همینطور که پیش میرفتم، خودم هم خیلی مطمئن نبودم که آخرش چه خواهد شد. در نوشتنِ این کتاب، کمکهای زیادی گرفتم از کتابهایی که خواندم تا جستجو در اینترنت و البته مهمترین چیز کمک دوستان ایرانی بود، امیدوارم کسی را از یاد نبرم؛ فلور طالبی، هایده هاشمی، مهوش ایدون، معصومه پرایس، نرگس گواهی، شیرین شاهبندری و هنرمندانی مثل مهدیار بیاضی و شمین ذهبیون.»
سپس خانم شمین ذهبیون دربارهٔ نقاشیای که به درخواست نویسنده کشیده است و در ابتدای کتاب آمده توضیحاتی داد. وی گفت که خانم وندوزن مایل بوده است که طرحی از نقشهٔ ایران با برجستهکردن شهرهای یزد، کرمان، اصفهان، شیراز و مشهد که قهرمان داستان از آنها عبور میکند، داشته باشد. حاصل کار نقشهای سوررئال است با بزرگنمایی نماد هر شهر و طرحهایی مینیاتوری و رنگارنگ که با لطافتشان مسیر حرکت قهرمان عاشقپیشه، آبتین، را بهتصویر کشیدهاند.
سپس نوبت به آقای داود مرزآرا رسید تا نقد کوتاهی را که بر رمان «فرج» نوشته بود، برای حاضرین در جلسه بخواند. ایشان پس از اعلام این خبر که همراه با خانم هایده هاشمی رمان «فرج» را به فارسی ترجمه خواهند کرد، مطلب خود را خواند:
«فرج» اولین رمان خانم کیرا وندوزن نویسنده و محقق کانادائی در ۱۴۴ صفحه با نثری شیرین و خواندنی، حاوی اطلاعات مفیدی است، بهویژه از شهر یزد. زمان داستان برمیگردد به اواخر سلسلهٔ صفویه در قرن هفدهم، و چند شهر مهم و نقاط دیدنی ایران چفت و بست رمان را شکل میدهند.
در این رمان، نویسنده به روابط اجتماعی، فرهنگی و عاطفی ایرانیها در سیصد چهارصد سال پیش نگاه کرده است و از اصطلاحات ایرانی نظیر «یک سیب را که به هوا بیاندازی، تا به زمین برسد هزار چرخ میخورد.» و یا «از این ستون به آن ستون فرج است.» استفاده میکند؛ بههمین خاطر هم نام کتابش را فرج گذاشته است. لغات فارسی دراین کتاب کم نیستند. فهرستی از آنها را با معادل انگلیسی در انتهای کتاب آورده است که به باور من کاری است ابتکاری و راهگشا برای خوانندگان انگلیسیزبان.
کتاب روایتی است قصهگونه که خواننده از خواندنش لذت میبرد و بهخاطرش میماند. کاملاً از عناصر داستانی نظیر: زبان، تعلیق، تخیل، صحنهپردازی، فضاسازی، هولوولا و جهانبینی برخوردار است. خواننده در وهلهٔ اول، داستان را کاملاً رئال میبیند، اما نباید فراموش کنیم که نویسنده با یک بار و آنهم بهمدت یک ماه دیدار از ایران، بهخوبی توانسته است با استفاده از تخیل خود، «فرج» را با ساختاری قابلقبول به خواننده ارائه دهد. فضاسازیها و صحنهپردازیها بهخوبی به تصویر کشیده شده است. آنجا که میترا عمو بابک را که در قنات افتاده است، نجات میدهد یا سفر آبتین از میان صحرا و گرفتارشدن کاروان در طوفان شن و ماسه و بالاخره پیداکردن راه مقصد از میان کویر، به زیبائی نشان داده میشود.
تم اصلی یا درونمایۀ داستان، غیر از عشق و ممنوعیت آن، میتواند سفر هم باشد. ضمن آنکه خواننده را با نقش و اهمیت آب در کویر و مناطقی نظیر یزد درگیر میسازد.
از شاهنامه میگوید، از زال و سیمرغ، از ضحاک ماردوش، از صوفیگری، از عینالقضات همدانی و شعری از حافظ به زبان انگلیسی.
از فشار اجتماعی در مقابل حقوق فردی حرف میزند و کارکرد شرم و قرارگرفتن در موقعیتهای شرمآور را برای دو جامعهٔ مسلمان و زرتشتی، بهمیان میآورد. بهنظر میرسد که نثر نویسنده از اخلاق گرفته تا مذهب و از تعارف گرفته تا توبهکردن، تحت تأثیر فرهنگ ایرانی قرار گرفته است. مثلاً در جائی از مردی و مردانگی استفاده کرده است. اطلاعات تاریخی در مورد زرتشتیان و مسلمانان را در قالب داستان از زبان شخصیتها برای خواننده بیان میکند. مثل پارس بانو، دختر یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ایران که بهخاطر حملۀ اعراب فرارکرده است، تا نویسنده به یکی از ریشههای اختلاف در بین مسلمانان و زرتشتیان انگشت گذاشته باشد. از گفتار معروف زرتشتیان (پندار نیک – کردار نیک – گفتار نیک) سخن بهمیان میآورد و ازهدیهدادن آنها برای توبه و احساس پاکشدن میگوید.
بهباور من، برای دختری مسلمان نام میترا را بهخوبی انتخاب کرده است. میترا نامی اسلامی نیست و شاید او بهعمد برای نشاندادن نزدیکی رابطۀ عشقی بین دختری مسلمان و پسری زرتشتی، نام میترا را مناسبتر تشخیص داده است.
نویسنده در صنعت نساجی سنتی یزد از بافت دستمال، شال، زریبافی، پردهبافی و شمدبافی گفته است که میتوانست از کلمهٔ «شعربافی» هم استفاده کند چرا که صنعت نساجی را بهصورت سنتی در یزد، شعربافی میگویند. شعربافی پشمی در یزد و اصفهان و شعربافی ابریشمی از دیرباز در کاشان رواج بسیار داشته است. همچنین میشد درکنار کلمهٔ کارپت از بافت «جاجیم» و «گلیم» هم که از صنایع دستی یزدند، ذکری بهمیان آورد.
و بالاخره نویسنده در پایان کتاب از تمام کسانی که در تهیۀ آن او را یاری دادهاند و بهنوعی در تکمیلشدن کتاب همراه ایشان بودهاند، بهخوبی یاد میکند و صفحهای را هم به بیوگرافی و فعالیتهای تحقیقی و ادبی خود اختصاص داده است.
پس از آن تنفس کوتاهی اعلام شد و قرار شد که در بخش دوم برنامه، خانم کیرا وندوزن به سؤالات حاضرین جواب بدهد. در زمان تنفس تعدادی از شرکتکنندگان در جلسه از نسخ موجود خریداری کرده و نویسنده نیز آن را برایشان امضا کرد.
بعد از تنفس، آقای افشین سبوکی پس از خواندن متن کوتاهی هدیهٔ خود را تقدیمِ خانم وتدوزن کرد؛ کاریکاتوری از خانم وندوزن بههمراه رستم و تهمینه! آقا سبوکی اشاره کرد که اگر میدانست فارسیِ خانم وندوزن به آن خوبیست، حتماً متنش را به فارسی مینوشت. ایشان گفت:
بهعنوان عضوی از جامعهٔ ایرانی، مایلم از خانم کیرا وندوزن برای عشق و علاقهشان در شناخت و یادگیری ادبیات و فرهنگ ایران و تلاششان برای ترجمهٔ برخی از بخشهای مهم ادبیات ایران به انگلیسی و معرفی شعر ایران به مخاطب انگلیسیزبان، قدردانی و سپاسگزاری نمایم. افتخار دارم که فرصت یافتهام تا این هدیهٔ کوچک را به شما تقدیم کنم.
این جلسه پس از پرسش و پاسخهایی میان شرکتکنندگان در جلسه و خانم وندوزن دربارهٔ رمان «فرج»، شناخت ایشان از ادبیات ایران، نحوهٔ یادگیری زبان فارسی و… پایان یافت.
علاقهمندان برای تهیهٔ این کتاب میتوانند از این صفحه بازدید نمایند.