آرام روانشاد – ایران متروی تهران و فروشندههایش هم حکایتی است. شاید در سفرهایی که به ایران داشتهاید از این مترو که برای خودش بازار مکارهای است، حیرتزده شدهاید. اما واقعاً اینطور است. از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را توی مترو تهران پیدا میکنید. اگر گذرتان به وطن افتاد، اصلاً نیاز نیست بازارها را برای یافتن جنس مورد نظرتان زیرورو کنید. کافی است چند دور متروسواری کنید. هر چه بخواهید پیدا میکنید. سوغاتیهایتان را هم…
بیشتر بخوانیدایران
بهیاد استاد کلام، نجف دریابندری
عباس بابویهى – ایران از شمار دو چشم یک تن کم وز شمار خرد هزاران بیش نجف دریابندرى، نویسنده و مترجم و یکی از مشهورترین و معتبرترین مترجمان ادبیات جهان (به زبان فارسی)، در پانزده اردیبهشت ١٣٩٩ در سن ٩١ سالگى درگذشت. وی متولد اول شهریور ١٣٠٨ در آبادان بود. همسران فقید او ژانت لازاریان و فهیمه راستکار، هنرپیشه، مدیر دوبلاژ و گویندهٔ شهیر فیلم (١٣٩١-١٣١٢) بودند. از نجف دریابندری و فهیمه راستکار فرزندی به…
بیشتر بخوانیداندر فواید قرنطینه
آرام روانشاد – ایران کار دنیا همین است. آدم از یک لحظه دیگر خودش خبر ندارد. بعضی وقتها چارهای نیست! اتفاق است دیگر؛ میافتد. اینجور وقتها حوصلهای هم نیست برای کارهای عقبمانده و برنامهریزیهای جدید و سمینارهای مثبتاندیشی. از روزهای قرنطینه حرف میزنم؛ روزهایی پرملال که گرچه میدانیم میگذرد، ولی سخت است و شوخیبردار نیست. در این روزها بیشازپیش باید مراقب خود و اطرافیانمان باشیم. قبول که روزهای سختی است، ولی با این وجود اگر تسلیم…
بیشتر بخوانیدخیالبافی قرنطینهای
آرام روانشاد – ایران میدانید روزهای قرنطینه فرصت خوبی برای فکر کردن به زندگی و خیالبافی راجع به آن است. اینکه بنشینی و با خودت حساب کنی که کجای زندگی ایستادهای حالا که مرگ در قالب ویروسی نادیده از مژهٔ چشم هم به تو نزدیکتر است، فکر میکنی دوست داشتی چه کارهایی در زندگیات بکنی که نکردهای. من هم در روزهای طولانی قرنطینه خیلی به این مسئله فکر کردهام. سالهای قبل از کرونا سوپروایزر داخلی یک…
بیشتر بخوانیداندر حکایت آویشن و روغن بنفشه
آرام روانشاد – ایران این روزها همه بهدنبال راهی برای درمان کرونا هستند. همین چند وقت پیش عمه خانم بنده تماس گرفته بود که علاج کرونا را پیدا کرده و آن، آبلیمو و نمک است. حالا از روغن بنفشه که بگذریم، بساط طب سنتیها حسابی بهراه شده و هر کدامشان تجویزی برای کرونا دارند که از قضا هیچکدامشان هم تا بهحال اثر نکرده است. کافی است این روزها به یکی از فامیل بگویی آب از دماغت…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – هیچ جای جهان امن نیست
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران روزهای عجیبی برای دنیا است. انگار دیگر هیچ جای این زمین را نمیشود بهشت نامید. یک ویروسی که به چشم دیده نمیشود، انسان را ناتوان کرده است. انسانی که خود را ابرقدرت تمام موجودات کرۀ زمین میدانست، انسانی که جاهطلبی و قدرتطلبیاش حد و مرز نداشت و ندارد، حالا در برابر یک ویروس کوچک که بهسرعت تمام دنیا را دارد…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – دو روایت معتبر
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران ترس از کرونا خانهنشینمان کرده است؛ آمارهایی که هر لحظه پخش میشوند و وحشت آدم را افزون میکنند. دانشگاه تعطیل شده است. چند روز است که در خانه نشستهام. اما دیر یا زود باید برگردم به آژانس. دلم برای مسافران بهشت تنگ شده است. تمام آنهایی را که گوش شنوای قصهشان بودهام، در پسِ ذهنم دارم. هیجکدامشان را از یاد…
بیشتر بخوانیدچند شعر از خالد بایزیدی (دلیر) – به یاد قربانیان پرواز ۷۵۲
خالد بایزیدی – ونکوور ۱ آسمانْ گریان پیرهنْ سیاه بر تنِ ماه موجموج ستارگان سوخته بر سقف آسمان ۲ هنوز سپیدهدمها دلم برای پدر تنگ میشود آنگاه که من در خواب شیرین بودم و او آهستهتر از پلکهایم از خواب برمیخواست که مبادا صدای پر پروانهاش خواب شیرینم را بیاشوبد ۳ شب! همانند کودک بیتابِ بیخواب هقهق میگریست دل به ستارهای سپرده بود که چندی پیش در سقف آسمان سوخته بود ۴ بچه که بودم…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – میروم که تنها بمانم
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران «کابوسها فقط شبها به سراغ آدم نمیآیند یا زمانیکه چشمهایت بسته است. بیشتر کابوسها در روشنایی روز و آن هنگام که چشمهایت بازند، به سراغت میآیند. درست زمانی پیدایشان میشود که اصلاً انتظارشان را نمیکشی. بعضی کابوسها هم یک عمر باهات زندگی میکنند. مثل مادرم.» این را زنی به من میگوید که اولین مسافر امروز من است. حرف زدنش…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – به پشت سر نگاه نکن
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران کتی زن جوانی است که قصد دارد راهی انگلستان شود. یک دختر پنج ساله دارد و با شوهرش زندگی میکند. برای رفتن لحظهشماری میکند. رفتن را رهایی میداند. بدون شوهرش میخواهد برود. میگوید دیگر نمیتواند وضعیت فعلی زندگیاش را تحمل کند: «شوهرم دستش به دهنش میرسد، خرج رفتنمان را میدهد. البته همیشه اینطوری نبوده، اما الان بعد از کلی سختی کشیدن بالاخره…
بیشتر بخوانید