داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران جلو مینشیند. کیفم روی صندلی جلو است. قبل از نشستن آن را برمیدارد و روی صندلی عقب میاندازد. توی ذوقم میخورد. اما یک «ببخشید» چاشنیاش میکند، من هم چیزی نمیگویم. آینهای از توی کیفش در میآورد و خودش را نگاه میکند. ماتیکش را تجدید میکند: «باید بروم مرکز شهر.» رو به من میکند و میپرسد: «شما روی این دفتر شناخت…
بیشتر بخوانیدآرام روانشاد
در جستوجوی بهشت – نیویورک، دوستت دارم (داستان رها)
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران از جلوی در خانه سوارش کردم. تا سوار شد با هیجان گفت: « وااای چقدر عالی. اصلاً فکر نمیکردم رانندۀ زن بیاید. فکر کردم زنها فقط در آژانس مخصوص بانوان کار میکنند.» خندیدم و جواب دادم: «زنها این روزها همهجا کار میکنند.» خندید و گفت: «همین است. خوشم میآید. ما کم نمیآوریم. اصلاً این زنانه مردانه کردنِ همهچیز بیمعناست….
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – همهچیز از آن روز بازداشت شروع شد (داستان حمید و نگار)
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران اول مرد سوار میشود و بعد زن. زن در را محکم به هم میکوبد. تا میخواهم اعتراض کنم، مرد عذرخواهی میکند. اما این کافی نیست. ماشین را خاموش میکنم. بهطرف آنها برمیگردم. مرد جوانتر از زن است. زن سرش را بهسمت دیگری گرفته و به من نگاه نمیکند. میخواهم بگویم پیاده شوید، من شما را جایی نمیبرم، اما یک…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – قصۀ علی و مینا
آرام روانشاد – ایران سوار میشود، و به آرامی در را میبندد. از توی آینه نگاهش میکنم. با پشت دست رد اشکش را پاک میکند. توی این مدت به دیدن این اشکها عادت کردهام. یک ماه است رانندۀ آژانسی شدهام که روبهروی یک دفتر مهاجرتی است. بیشتر مسافرها را دفتر برایمان میفرستد. یکی از دوستانم پیشنهاد داد. گفت آنجا مشتری زیاد دارد. مشتریهایی که خوب پول میدهند. عجله دارند که سریع اینطرف و آنطرف بروند…
بیشتر بخوانید