نیکی فتاحی – ونکوور ایستاده اینجا در آستانهٔ این جهان نگاه میکنم؛ چه انسانهایی مرا به مرز جنون کشاندهاند انسانهایی با معدههای سرشارِ عظیم و سرهای زیبای کوچک انسانهایی با صورتکهای دلمهبسته از نخوت و برتری انسانهایی با صورتکهای پیروز اگر که انسان را واژهای اینچنین سزاوار باشد. گوش میکنم؛ چه حرفهایی قلب مرا ترک ترک میکنند حرفهایی پرصدا چون پژواک پیچیده در اسکلتهای خالی پوسیده حرفهایی که فاصلهشان از حقیقت، برهوت کویریست خشک…
بیشتر بخوانیدهنر و ادبیات
افتتاح جشنواره بین المللی زنان در فیلم ونکوور با یک فیلم سینمایی ایرانی
«نفس» آخرین ساختهٔ نرگس آبیار فیلم سینمایی افتتاحیهٔ دوازدهمین دورهٔ جشنواره بینالمللی زنان در فیلم ونکوور است. این جشنواره که دوازدهمین دورهٔ خود را پیش رو دارد هرساله مقارن با روز جهانی زن برگزار میشود و در آن فیلمهای سینمایی و مستند متعددی از کشورهای مختلف به نمایش در میآید (لینک). جشنواره امسال روز ۸ مارس با نمایش «نفس» در سالن ونسیتی تیاتر بهصورت رسمی فعالیت خود را آغاز میکند و تا ۱۲ مارس ادامه…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – ایران در لغتنامهٔ بچهها
رژیا پرهام – ادمونتون قرارست با بچهها بازی کنیم و هر کدام پیشنهادی داریم؛ من میگویم نوبتی یک کلمه بگوییم، بقیه در موردش یک جمله بگویند. پیشنهادم پذیرفته میشود. بازی را شروع میکنیم و نوبت به من میرسد. میگویم: Iran یکی از فسقلیها سریع جواب میدهد: Razhia’s land (سرزمین رژیا) بقیهٔ بچههای کانادایی همان دو کلمه را تکرار میکنند. فقط یک نفر نظر متفاوتی دارد؛ دخترک سهسالهٔ ایرانیِ مهدکودکم که به من و دوستانش نگاه…
بیشتر بخوانیدهنرمند جوان ایرانی: نامزد اسکار کانادایی در رشتهٔ موسیقی
تایماز صبا (فرزند فرهاد صبا فیلمبردار شناختهشدهٔ سینمای ایران) برای ساختن موسیقی انیمیشن بلند پنجرهٔ اسبها (Window Horses) نامزد دریافت بهترین جایزهٔ سینمایی کانادا (تندیسی معادل اسکار) در رشتهٔ موسیقی فیلم شده است. این موفقیتی بزرگ برای هنرمند جوان ایرانی است که امیدواریم روز ۱۲ مارس با برندهشدن در این رشته کامل شود. اگر تا به امروز این انیمیشن را ندیدهاید یا از وجود چنین فیلمی بیاطلاع بودید، این فرصت یکبار دیگر وجود دارد تا آن…
بیشتر بخوانیدجوالدوز – زمستون خدا سرده …
دوستان سلام جوالدوز هستم، دامت برکاته سر میدون ولیعصر وایساده بودم و منتظر تاکسی تا خودمو برسونم به خوابگاه. مثل این فیلمای هندی یه دفعه چند تا رعد و برق زد و انگار شیلنگ گرفتن بالا سرمون، یه باره چنان بارونی گرفت که همه از عصبانیت خندهشون گرفته بود. یه کمی رفتم بالاتر و روبهروی سینما استقلال وایسادم تا ماشین گیرم بیاد، آخه نزدیک میدون عین استخر آب جمع شده بود. بقیه هم مثل من…
بیشتر بخوانیدکوچهپسکوچههای ذهن من – بزِ نگونبخت و انقلاب
مژده مواجی – آلمان گرسنه و ویلان و سرگردان توی کوچهها میگشت تا شاید علف یا سبزهای پیدا کند و بخورد. برای صاحبش فقط مهم بود که او با شکم سیر به خانه برگردد و پروار شود. بزِ هممحلهایِ ما عاشق باغچههای حیاط ما بود. چون نه تنها سرشار از سبزه بود، بلکه درِخانه نیز همیشه باز بود. چه جایی بهتر از این سبزهزار! خانهٔ ما خانهای به سبک معماری قدیم بوشهر حیاطی وسیع داشت…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – یک روز متفاوت و مهم
رژیا پرهام – ادمونتون چندی پیش در کانادا روز خانواده بود. بیشتر مهدکودکها و مدارس چنین مناسبتهایی را جشن میگیرند و در موردشان مفصل صحبت میکنند، داستان و شعر میخوانند، کاردستی و کارت تبریک درست میکنند و… ولی امسال بر خلاف گذشته، من سعی کردم خیلی سریع از کنار قضیه بگذرم. دلیل این تصمیم هم حضور چند نفر از بچههای مهدکودکم است که فرزندان طلاقاند و تلاش برای عدم تمرکز آنها بر کمبودی که دارند….
بیشتر بخوانیدروایتی زنانه – داستان کوتاهی از فوزیه رجبی
فوزیه رجبی – ونکوور … زن حرام شده بود و همهٔ سکههای دوریالی توی قوطی فیلم سیوششتایی فوجی هم. قوطی سیاه بود و روی در و بدنهاش رنگهای نارنجی و بنفش داشت. سکهها را از دکهٔ روزنامهفروشی میدان ترهبار خریده بود. توی اتوبوسی که به غسالخانه میرفت، مراسم آیینیِ جاانداختن فیلم را اجرا کرده بود. هر بار قوطی فیلم را به دماغش میچسباند و بو میکشید، مثل مادرش که هر بار کبریت سوخته را بو…
بیشتر بخوانیددر نقد پدرسالاری و مادرسالاری در تاریخ شعر نو
مهدی گنجوی – تورنتو ۱. یک گفتمان غالب در تاریخ شعر نوی ایران به «نوآوری در معنا» و «نوآوری در آوا» در شعر مدرن ایران اصلیترین بها را میدهد. البته اولویتهای دیگری نیز در این رویکرد به تاریخ ادبیات که کرونولوژیکال به تاریخ زیباییشناسی نگاه میکند، وجود دارد که فیالمثل باعث میشود رابطهٔ این «نوآوری»ها با اجتماعی بودن یا نبودن شعر به روشهای مختلف و گاه حتی متضادی تئوریزه شود. در یک سو روایت همزمان…
بیشتر بخوانیدبهمنت بیزمستان است – برای پنجاهمین بهمنِ بیفروغ
بیتا ملکوتی – جمهوری چک چقدر این زمستان به من میآید این شاخههای خشک گل سرخ روییده بر گردن این کریستالهای شفاف دو دست این برگ بلورآجین لب و برفی که شبانه از دو سینهام میبارد بر زمین بایر لباس مهمانی کولاک جاری دو چشمم و یخچالهای قطبی جای پاها که شهر را به شمالیترین عرض جغرافیایی کوچ دادهاند گلویم بیماه حامله است و روباههای همسایه، فصل نو را از یاد بردهاند چقدر این زمستان…
بیشتر بخوانید