سیما غفارزاده – ونکوور
چندی پیش دوست گرامی، آقای اسحاق ثنا، جدیدترین کتابش یعنی مجموعه شعر«زمزمههای دل» را لطف نموده و برایم ارسال کرده بود. متأسفانه بهدلیل تراکم مطالب انتخابات و رفراندوم، فرصت معرفی این کتاب فراهم نشده بود.
اسحاق ثنا، شاعر و ادیب افغان و ساکن ونکوور است. این کتاب، هشتمین مجموعه شعرش است. مجموعه اشعار پیشین وی به ترتیب «نالههای شب»، «دردها و سوزها»، «در انتظار سحر»، «برگهای سبز»، «برگهای احساس»، «یاد وطن» و «زیبا وطن» نام دارند. مجموعه شعر «زمزمههای دل» شامل ۲۳ قطعه شعر است که همه در غالب غزل سروده شدهاند. موضوع اغلب اشعار این مجموعه بیان عواطف و احساسات و درد دوری از مام وطن است. جهت اطلاع علاقهمندان، مجموعه شعر «زمزمههای دل» در ونکوور و توسط انتشارات پانبه (www.panbeh.com) بهچاپ رسیده است. در اینجا چند قطعه از اشعار این مجموعه از نظرتان میگذرد.
عاشق
گر قامتم از هجر دو تا شد، شده باشد
ور جان من از جور تبا شد، شده باشد
این صورت و حُسنی که تو را داده خداوند
عاشق چون منِ بیسروپا شد، شده باشد
تیری ز نگه بر دل صدپاره رساندی
گفتی به غلط رفت، خطا شد، شده باشد
گفتیم حقیقت، ز کسی نیست هراسی
آزرده کس از گفتهٔ ما شد، شده باشد
آرَد خبر پیک ز جانانه که گفته است
درمانده و جامانده «ثنا» شد، شده باشد
به بانوان وطنم
من زنم، غمنامهٔ انسان منم
حرف تلخ دفتر و دیوان منم
گاه بینی، گاه گوشم میبُرند
بدترین انسان این دوران منم
من ندانستم گناه خویشتن
دائماً خونینجگر، گریان منم
از چه حیرانام، به زحمت ماندهام
لایق اندوه بیپایان منم
داغها در سینه دارم بیشمار
لالهای خونابه در دامان منم
اختیار من به دست دیگران
من چنان بازیچهٔ طفلان منم
با چنین بار ملامت، من «ثنا»!
از چه گویم این که من انسان منم
بیگانه
در آسمان بخت که ما بدستارهایم
از پا فتاده، ملت صد پاره پارهایم
رانیم دوست از خود و بیگانهپروریم
آیا سرشت ماست که ما بدگزارهایم؟
ما در نفاق و دشمنی و کینه و حسد
دائم چو آتشایم و بهسان شرارهایم
دنیا مگر به آز و به شهرت رسیده است؟
ما از چه رو به اسب تکبر سوارهایم؟
مائیم خوب و جمله بد، اندر جهان ما
گر جملهگی بدند، بگو ما چهکارهایم
مادروطن خراب شد و گشت مشت خاک
تا کی «ثنا» به مردهٔ خود در نظارهایم؟