فراز و فرود یک آیت‌الله

عنایت‌الله کشاورزی – ونکوور

هاشمی رفت. خبر ساده بود، اما چونان آواری هولناک بر ملتی فروریخت. دست تردید، قلمش را به رنگ ناباوری آغشت و کشید سیمایی از بهت بر دیواری به بزرگی یک مملکت. مهم نیست که مخالف یا موافق هاشمی باشیم، بهت به یکسان در امواج اقیانوسش غرقه‌ات خواهد کرد. و در غیابش بسیاری، اگر نه همه، می‌پرسند، بالاخره هاشمی خوب بود یا بد؟ گویا واحد تحلیل سیاستمداران خوبی و بدی است. آنان که خوبش می‌پندارند، سیاهه‌ای از آنچه دستاوردهای امیرکبیر ایران می‌نامند، برمی‌شمارند و انبوهی از مخالفانش او را مظهر فساد و ناقض حقوق اساسی شهروندان می‌دانند و در مرگش هلهله‌کنان به یادمان می‌آورند که در روزهای آرمیدن بر اریکه ریاست چه‌ها نکرد و دستهٔ دیگر اما، در رثایش چه مویه‌ها که نمی‌کنند، پنداری هاشمی فرشته‌ای بود که نوید ایرانی زیباتر می‌داد، امیرکبیری بود که رؤیایی در سر نداشت جز آبادانی ایران. جنگ این دو دسته را پایانی متصور نیست. برای هر دلیل آن، این یکی دلیلی کوبنده‌تر می‌یابد و شعار خشم‌آلود «زنده‌ باد»، «مرده باد» گوشخراش‌تر از همیشه طنین‌انداز می‌شود. این یکی می‌گوید آنچه هاشمی کرد، توسعهٔ اقتصادی رانتی بود، نه توسعهٔ اقتصادی و آن یکی تنش‌زدایی را ره‌آورد هاشمی می‌بیند، ره‌آوردی که حتی عربستان را دوست ما کرده‌ بود. چنین دوگانه‌هایی درباره هاشمی بسیارند. مگر درباره سیاستمداران دیگر کم‌اند؟

جز ماندلا، گاندی و شاید تعدادی کمتر از انگشتان دو دست، سیاستمداران حرفه‌ای آینهٔ تمام‌قدی از تناقضند. سیاستمداران حرفه‌ای، استاد قربانی‌کردن حقیقت در پای مصلحت‌اند و هاشمی استاد مصلحت‌اندیشی بود. سیاستمداران حرفه‌ای از دروغ‌گفتن ابایی ندارند و شاید نیمی از آنچه می‌گویند، ارزش مصرفی کمتر از یک سال دارد.

فراز و فرود یک آیت‌الله عنایت کشاورزی

و جامعه اینک خسته از بحث خوبی و بدی، در حیرت فقدان هاشمی، ناپایداری را مزه‌مزه می‌کند. پس از هاشمی، چه خواهد شد؟ هیچ؟ آیا درها بر همان پاشنه‌ها خواهند چرخید؟

اما آنچه فراتر از تفکر عینیت یافته‌ است، جمعیتی میلیونی است که تابوت چوبین هاشمی را بدرقه کرد و به خاک سپرد. جمعیت میلیونی ساخته‌ٔ افکار ما نیست. واقعیت (fact) است. این جمعیت میلیونی همانی‌ست که روزی روزگاری نه چندان دور، هاشمی را به ضرب تازیانهٔ رأی از ورود به مجلس شورای اسلامی بازداشت و در همان روزگاران عالیجناب سرخپوشش خواند. همان مردمی که هاشمی را خوار و خفیف کرده‌ بودند اما، در واپسین روزهای زندگی‌اش، گویا، با او آشتی کرده‌ بودند. اقبال هاشمی دگرگون شده‌ است. هاشمی توسط صداوسیما تحقیر شد، علیه‌اش برنامه‌ها ساختند، فرزندانش را به زندان انداختند تا قوهٔ قضاییه از او انتقام ستانده باشد و هزاران نوسیاستمدار دست چندم به او اهانت‌ها کردند. این همه، تاوان موضع هاشمی در برابر «فتنه» بود. او صدایی شد علیه تک‌صدایی قدرت. کهریزک را پیگیری کرد و رفع حصر را فریاد زد و حتی با مهدی خزعلی‌ها و نوری‌زادها نشست و شنید  و گفت. کسانی که به نظر بسیاری از قدرتمداران ضدانقلاب‌اند. آیا سخت بود با قدرت همراه شدن؟  کهریزک را به فراموشی سپردن و همچنان در رأس قدرت ماندن؟ او به قدرت «نه» گفت در این سال‌های واپسین. زین‌سوست که میلیون‌ها نفر در خیابان‌های پایتخت، حتی مرگش را فرصتی برای یادآوری محصوران کردند. البته دستهٔ مخالف، اقبال مردمی هاشمی را نشانه‌ای تلخ می‌دانند از بی‌حافظگی مردم. مردمی که به‌یاد نمی‌آورند دوران هاشمی را. اما در پاسخ، عده‌ای ممکن است بگویند:

باید استقبال کرد از کسانی که به قدرت نه می‌گویند. باید برای آمدنشان جا باز کرد، نه اینکه با تداومِ شعار«مرده باد» پشیمان کرد اصحاب قدرتی را که در اندیشهٔ بازگشت به صفوف مردم‌اند.

ارسال دیدگاه