رژیا پرهام – تورنتو با بچه ها نشستیم و مشغول خواندن آخرین صفحهٔ کتابی هستیم که پیامی روی صفحهٔ تلفنم ظاهر میشود. کتاب را تمام میکنم و عکسها را باز میکنم. عکسهای مهمانی ده-دوازدهنفره و میز باسلیقه و رنگارنگ میزبان. دخترک چهارسالهٔ کانادایی که کنارم نشسته، عکسها را میبیند و میگوید: Such a huge party, Razhia! (چه مهمانی بزرگی، رژیا!) میگویم نه، خیلی هم بزرگ نبود، همین تعداد بودیم. با تعجب میگوید: Sooo much food, I…
بیشتر بخوانیدکودکان
دنیای من و آدم کوچولوها – اسکیتباز عالی
رژیا پرهام – تورنتو امروز روز گرمی بود. با بچهها برای پیادهروی رفته بودیم که آقایی حدوداً سیساله، بلوند و هیکلدار بدون تیشرت، فقط با شلوارکی خیلی کوتاه به تن و با بدنی پر از خالکوبی و گوشواره، با اسکیت از روبرو آمد. کنار رفتیم و رد شد. با خودم فکر میکردم اینها با تن و بدنشان چه میکنند… که دخترک گفت: Wow! Razhia, that big boy was a fast and great skater! (وای! رژیا اون…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – کلاس آشپزی
رژیا پرهام – تورنتو آخرین روزهای مدرسه است. پسرک نهسالهٔ همسایه میگوید خیلی خوشحال است که مدرسهها در حال تعطیلشدناند و او فرصت کافی برای انجام کارهایی که به آنها علاقهمند است، دارد. میگویم: «چه خوب، برنامهت چیه؟» میگوید: «چند اردوی مختلف برم و کلاس آشپزی رو هم مثل سال قبل ادامه بدم.» میپرسم: «آشپزی؟» با خوشحالی میگوید: «بله، البته شیرینیپزی و درستکردن دسر رو هم یاد میگیرم، عالی نیست؟» میگویم: «عالییه!» و نمیگویم چقدر تعجب…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – حفظ حریم خصوصی
رژیا پرهام – تورنتو توی حیاط بودیم و سرگرمِِ میز آببازی که لباس دخترک خیس شد. گفتم: «بهتره لباست رو عوض کنی.» سراغ کولهپشتیاش رفت. گفتم: «اینجا نه! بهتره داخل عوض کنی.» پرسید: «چرا؟» گفتم: «همسایهها میبینن.» رفتیم داخل، جلوی در کولهپشتیاش را باز کرد. گفتم: «بهتره بری تو!» پرسید: «چرا؟» گفتم: «ممکنه کسی رد بشه و تو رو ببینه!» همانطور که کولهپشتیاش را برمیداشت، چشمانش را ریز کرد، نگاهم کرد و پرسید: «رژیا، چرا آدمها…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – سفر و خاطرهسازی
رژیا پرهام – تورنتو امروز روز گرمی بود. بیرون بودیم و بچهها مشغول آببازی که یکی از پدرها، که شرایط مالی خوبی دارد، سر رسید. سرگرم صحبت بودیم که پدر دیگری داخل کوچه پیچید. دخترکِ پنجساله نگاهی به پدرش انداخت و با اشاره به دوستش و ماشینی که میآمد، گفت: «ددی، نگاه کن ماشین اینها قدیمی و کهنهست، ولی ماشین ما هم خیلی قشنگتره و هم نو.» چند ثانیه ساکت ماند و بعد با عشوه پدرش…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – تفریح نیمهکاره
رژیا پرهام – تورنتو امروز رفتیم پارک و بچهها مشغول بازی شدند. چند دقیقهای نگذشته بود که پسرکی غریبه و حدوداً دو سال و نیمه بهسمت دخترک چهارساله رفت و با مشت توی شکمش کوبید. بلافاصله صدای گریهٔ دخترک بلند شد و بهسمت من آمد. پسرک آنقدرها هم قوی بهنظر نمیرسید و مشتش آنقدر محکم نبود که نگران سلامت دخترک باشم، ولی گریهاش تلخ بود و معلوم بود که احساساتش حسابی جریحهدار شده بود؛ من را…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – مامانِ همهچیزدان
رژیا پرهام – تورنتو از بیرون برمیگشتم که اتفاقی دخترک پنجساله را همراه مادر و خواهرش دیدم که از خیابان میگذشتند. ماشین را پارک کردم و پیاده شدم. دخترک و خواهرش بهسمت من دویدند، هر دو کلاه ایمنی مخصوص دوچرخهسواری سرشان بود. بعد از گپ مختصری، خواهر بزرگتر بهسمت دوچرخهاش رفت و سوار شد. دخترک همانطور که بهسمت مادرش که دوچرخه کوچکی را نگه داشته بود، میرفت، با هیجان تعریف کرد که شب قبل برای اولین بار…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – پاندای دختر
رژیا پرهام – تورنتو امروز دخترک یک خرس پاندای اسباببازی به مهدکودک آورده بود و دائم دربارهاش صحبت میکرد. بر اساس تصمیم گروهی، موضوع روزمان شد پانداها. قسمت هنر نقاشی کشیدیم. پاندای دخترک، دختر بود و چشمها و کفش صورتی داشت. دوستانش گفتند تا بهحال پاندای آن رنگی ندیدهاند، ولی دخترک معتقد بود دلیلش آن است که همهٔ پانداهایی که آنها تا امروز توی باغِوحش یا فیلم و کتابها دیدهاند، پسر بودهاند. دخترک برای پاندایش مژههای…
بیشتر بخوانیدنحوهٔ حفاظت از سلامت روان دانشآموزان در زمان همهگیری ویروس کرونا
دکتر کوروش عدالتی – ونکوور با وجود بیماری همهگیر کووید-۱۹، امسال دانشآموزان و معلمان کانادایی با انجام اقدامات احتیاطی و رعایت دستورالعملهای بهداشتی به مدرسه بازگشتهاند. تصور کنید شما کودک ششسالهای هستید و برای اولین بار وارد مدرسه میشوید. احتمالاً شما برای ورود به مدرسه جدید بسیار هیجانزدهاید. شما دوستان قبلی خود را میبینید یا دوستان جدید پیدا میکنید. هر روز صبح که از خواب بیدار میشوید و آمادهٔ رفتن به مدرسه میشوید، باید به صورت…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – کفشهای شبیه به هم
رژیا پرهام – تورنتو مشغول پیادهروی هستیم که دخترک سهسالهٔ مهدکودکم با لهجهٔ انگلیسی و بهزبان فارسی میگوید: «کفشهای من و تو مثل هماند.» به کفشهای خودم نگاه میکنم، یک جفت کفش مشکی سادهٔ پیادهروی. به کفشهای او نگاه میکنم، یک جفت کفش دخترانهٔ بنفش، سفید و صورتی پُر از چراغهایی که با هر قدم روشن و خاموش میشوند. با تعجب میپرسم: «مطمئنی شبیهاند؟» با تکان سر و خیلی مطمئن تأیید میکند. دوباره به کفشها نگاه میکنم….
بیشتر بخوانید