مسعود لطفی – ایران در باغْگذرِ مارگریت دوراس، مردی دورهگرد به همراه چمدانش و دخترِ جوانی که کلفت است، بی آنکه بدانند چرا، شاید تنها برای اینکه حرف بزنند و در زمان وقفه و مکثی بیاندازند، حتی در اوج مصیبتِ ناشی از گفتوگو، نشستهاند بر صندلیِ مکانی مشجر و عمومی. دختر، کودکِ خانوادهای را که برایشان کار میکند با خود آورده. کودک مشغولِ بازی است و فقط هرازگاهی وقفهای در گفتوگوی آن دو میاندازد؛ کودکی…
بیشتر بخوانیدمسعود لطفی
معرفی کتاب «نه فرشته، نه قدیس»
مسعود لطفی – ایران «به خودم میگویم مسئله این است که ما واقعاً به کجا تعلق داریم؟ آنهم در میان شش میلیارد انسان در پایان هزارۀ دوم. در دنیایی جهانیشده. و این اسم شیکی است که به وضعیتی اطلاق میشود که امیدها رو به ناامیدی گذاشته و تنها دستآوردهای بزرگ سوپرمارکتهای بزرگاند.» نه فرشته، نه قدیس: ایوان کلیما ــ حشمت کامرانی ____________________ «شوهرم را دیشب کشتم. چرخ دندانسازی را کار انداختم و جمجمهاش را سوراخ…
بیشتر بخوانیدقهرمان شکست
مسعود لطفی – ایران راویِ رمانِ باغِ همسایهٔ خوسه دونوسو، در صبحی که شبِ پیشیناش را در عُقزدنها و ویرانشدنهای زنش گذرانده، میگوید: «آیا در صبحی اینچنین، شکست میتواند به این کمال باشد؟» خوسه دونوسو، نویسندهٔ شیلیایی، هزارتویی جنونآمیز و پُرپیچوخم آفریده، هزارتویی که شکست، سرخوردگی، عشق، حسادت، خاطره، مرگ، نوستالژی، ادبیات، تغزل، مقاومت و مبارزه را در بر میگیرد. جوزف کمپل در کتاب معروفش قهرمانِ هزارچهره مینویسد: «قهرمان کسی است که به خواستِ خود…
بیشتر بخوانیدآشفتگیهای حقخواه عبوس
مسعود لطفی – ایران کافکا، در نامهای به فلیسه بائر، از داستانی نام میبَرَد که آنرا «بهراستی، با خلوصِ نیت» میخوانَد. سخن از میشائیل کُلهاس (Michael Kohlhaas) است؛ داستانی پیشاکافکایی، مُعلق میانِ قانون و عدالت و جنون و پریشانی. هاینریش فون کلایست (Heinrich von Kleist)، نویسندهٔ کمحرف و شکنندهٔ آلمانی، این داستان را یک سال قبل از مرگش (۱۸۱۰) منتشر کرد. او که سیوپنج سال بیشتر تاب و توانِ آوارگی و پریشانی را نیافت، متنفر…
بیشتر بخوانیددربارهٔ گوستاو فلوبر
مسعود لطفی – ایران «ادبیاتْ محصولِ رگباری تند از خون، عرق، اسپرم و اشک است.» – روبرتو بولانیو شاید اگر بخواهیم در میان نویسندگان برای این گفتهٔ بولانیو مصداقی بیابیم، کسی بهتر از گوستاو فلوبر نیابیم. رماننویسِ بزرگی که با نفرت از انجمنها و آکادمیهای ادبی و «جامعههای نمایش»[۱] و جایزههای ادبی و مطبوعاتِ آن روزگار، با تنندادن به منشها و آدابِ نفرتانگیزِ بورژوازی، تنها به آن عیشِ حقیقی و مدامِ هستیاش پرداخت: ادبیات. گوستاو، فرزندِ…
بیشتر بخوانید