دنیای من و آدم کوچولوها – دخترکی مهربان و متفاوت

دنیای من و آدم کوچولوها – دخترکی مهربان و متفاوت

رژیا پرهام – تورنتو دخترک با بقیه فرق دارد. هر جا همه داد می‌زنند «من اول! من اول!» او فقط نگاه می‌کند و نظر می‌دهد که کدام‌یک از دوستانش اول باشند. نه حرص می‌زند و نه دادوبیداد می‌کند. نه پا روی مورچه‌ها می‌گذارد، چون آن‌ها روی پاهایش می‌روند و نه دلش می‌خواهد دوستانش این کار را انجام بدهند. وقتی دوستانش از سفر دیزنی می‌گویند، می‌گوید: «وای، تو چه خوش‌شانسی که دیزنی بودی…» نمی‌گوید: «منم می‌خوام دیزنی…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – حریم لطیف کودکانه‌

دنیای من و آدم کوچولوها – حریم لطیف کودکانه‌

رژیا پرهام – تورنتو گهگاه با بچه‌ها کیک‌های کوچکی درست می‌کنیم (کاپ‌کیک) و هر کدام از آن‌ها می‌توانند برای اعضای خانواده‌شان هم یک کیک کوچک ببرند. معمولاً شکر را حذف می‌کنیم تا مادر دخترک که شکر نمی‌خورد هم سهمی از کیک‌ها داشته باشد. شیرینی بقیۀ کیک‌ها را با خامه‌ای شیرین جبران می‌کنیم که همه از طعم کاپ‌کیکشان لذت ببرند. امروز دخترک خبر داد که از این به‌بعد می‌شود کمی شکر هم به کیک‌ها اضافه کنیم، چون…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – یه جای دور

دنیای من و آدم کوچولوها – یه جای دور

رژیا پرهام – تورنتو دور میز نشسته بودیم و از برنامه‌های تعطیلات می‌گفتیم که دخترک شش‌ساله گفت: «ما قراره بریم …» گفتم: «کجا؟» سه بار تکرار کرد و من فقط بهش زل زدم. امیدوار بودم کلمهٔ آشنایی باشه که ربطش بدهم به استخری، سینمایی چیزی… دخترک کلافه از عکس‌العمل من با عشوه گفت: «نمی‌دونی کجاست! روستای محل تولد مادربزرگمه، یه جایی دور توی آمریکا!»  جمله اش که تمام شد، رو کردم به بچه‌ها و گفتم: «من…

بیشتر بخوانید

خانم معلمی که منم! – از روز دانش‌آموز و باقی ماجراها (۲) 

خانم معلمی که منم! – از روز دانش‌آموز و باقی ماجراها (۲) 

فرزانه بابایی – ایران خم شدم روی زانوهایم تا حیاط مدرسه را از زاویهٔ چشم‌های رادین ببینم، بلکه بفهمم چرا آن‌قدر مضطرب و پریشان است.  خانم مدیر از پشت بلندگو بچه‌ها را به گوشهٔ حیاط دعوت می‌کرد تا فضای زمین فوتبال خالی شود. پدر یکی از بچه‌ها در قامت مربی، توپ به زیرِ بغل، مشغول یارکشی و مقدمات تشکیل دو تیم بود.  خانم ناظم در اطراف زمین، بچه‌ها را به بیرون از خطوط زردی که حدود…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – تعریف یا تخریب!

دنیای من و آدم کوچولوها – تعریف یا تخریب!

رژیا پرهام – تورنتو با بابا تلفنی صحبت می‌کنم؛ به زبان فارسی.  دخترک نشسته و زل زده است به من. بعد از اتمام صحبتم، می‌گوید: Razhia, I guess you are great at talking in your language! So, don’t be sad, because it doesn’t matter to me if you say “tree” to number “three”, at least you know your language vary well!‎  (رژیا حدس می‌زنم توی صحبت کردن به زبون خودت عالی باشی! پس ناراحت نباش، چون…

بیشتر بخوانید

خانم معلمی که منم – از روز دانش‌آموز و باقی ماجراها‎

خانم معلمی که منم – از روز دانش‌آموز و باقی ماجراها‎

فرزانه بابایی – ایران بعد از نوشتن تکالیف به بچه‌ها گفتم: «خوب روزتون مبارک!» و دستم به‌سمت کیفم رفت تا بستهٔ آب‌نبات‌های رنگی‌رنگی را بیرون بیاورم. حواسشان جمع‌تر شد و مثل مهمانی که از نحوهٔ پذیرایی میزبان راضی است، لبخندی روی لب‌هایشان نشست. بعد زرورق‌های خش‌خشی یکی‌یکی باز شدند و کلاس بوی پرتقال و لیمو و نعنا گرفت. همین‌طور که با رنگ آب‌نبات و طعم کدام میوه‌اش درگیر بودند، گفتم: «بوس یادتون نره!»، و شازده‌ها با…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – موجودات ترسناک

دنیای من و آدم کوچولوها – موجودات ترسناک

رژیا پرهام – تورنتو دخترک پنج‌ساله شجاعانه و با عشوه می‌گوید: “Monsters and witches are not scary at all!” My grandma says. “They are only funny and silly cartoons, that’s all! Only people that are not nice and kind to other people, pets, animals and the Earth are scary! that’s all!”‎  (مادربزرگم می‌گه: دیوها و جادوگرها اصلاً ترسناک نیستند. اون‌ها فقط نقاشی‌های کارتونی خنده‌دار و با‌مزه‌ای هستند. همین! فقط آدم‌هایی که با دیگران، حیوانات و زمین…

بیشتر بخوانید

خانم معلمی که منم – خواهش می‌کنم شنبه‌ هم خودت بیا!

خانم معلمی که منم – خواهش می‌کنم شنبه‌ هم خودت بیا!

فرزانه بابایی – ایران سه‌شنبهٔ ابری و بارانی از پنجره، درخت توت روبه‌روی خانهٔ‌مان را نگاه می‌کردم و زیر پوستم میل عجیبی بود که همان لحظه شال‌وکلاه کنم بروم مدرسه درس «آ» را بدهم و آن یک کاسه آش رشته را که قرار بود مادر یکی از دانش‌آموزانم به‌عنوان هدیهٔ این درس برای بچه‌ها بیاورد، بدهم دستشان و بعد دوباره برگردم به بی‌حالی و بیماری‌ام، اما متأسفانه هر چیزی را می‌شد در این تصویر گنجاند، الّا…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – روز دخترها

دنیای من و آدم کوچولوها – روز دخترها

رژیا پرهام – تورنتو دخترک بالا و پایین می‌پرید و می‌گفت بهترین اتفاق دنیا این است که برای خرید با پدربزرگ و مادربزرگ بیرون بروی، آن هم خرید هدیهٔ تولد. خواهر کوچکش بعد از تمام جمله‌های او سرش را به علامت تأیید بالا و پایین می‌کرد و می‌خندید. هفت شب باید صبح می‌شد تا آن روز خوب برسد، روز خرید چهارنفری! شمارش معکوس شروع شده بود، تعداد شب‌ها هر روز کم می‌شد و بالاخره روز مهم…

بیشتر بخوانید

خانم معلمی که منم – وقتی صدای روان‌خوانی کتاب فارسی در جایی به‌غیر از کلاسمان می‌پیچد‎

خانم معلمی که منم – وقتی صدای روان‌خوانی کتاب فارسی در جایی به‌غیر از کلاسمان می‌پیچد‎

فرزانه بابایی – ایران بعضی وقت‌ها برای اینکه در وقت کلاس صرفه‌جویی کنم و از طرفی بچه‌ها مجبور شوند روان‌خوانی درس‌هایشان را در خانه تمرین کنند، از اولیا می‌خواهم که صدای بچه‌ها را موقع روخوانی درس‌های فارسی ضبط کنند و از طریق تلگرام برایم ارسال کنند. این‌طوری درس‌های مورد نظرم را همه می‌خوانند و خیالم راحت می‌شود که در شلوغی کلاس، کسی یادگیری درسی را از دست نداده است. این روزها خیلی از اوقات در منزل…

بیشتر بخوانید
1 5 6 7 8 9 20