دنیای من و آدم کوچولوها – راز رنگارنگ!

دنیای من و آدم کوچولوها – راز رنگارنگ!

رژیا پرهام – تورنتو اولین باری که دیدم‌اش با فاصله‌ای نسبتاً زیاد بود. مردی به‌ظاهر خشن با هیکل درشت، سر تراشیدهٔ طرح‌دار، گوشواره و تتو. از آن قیافه‌های منفی در فیلم‌ها. از آن آدم‌ها که جز یک‌بار باهاشان هم‌کلام نشده‌ام و آن هم چون پلیس مرز کانادا به آمریکا بود و چاره‌ای نداشتم. وقتی به‌سمت فضای بازی می‌آمد، مطمئن بودم ترجیح می‌دهم که هم‌کلام نشویم. به خودم گفتم، مادر دخترک که خانم خیلی ساده‌ای است، چه انتخاب…

بیشتر بخوانید

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – گرافیتی، هنر یا تخریب‌گرایی؟

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – گرافیتی، هنر یا تخریب‌گرایی؟

مژده مواجی – آلمان قدمتی به اندازهٔ عمر بشریت دارد. انعکاسی از وقایع زندگی‌اند که غالباً به‌صورت غیرقانونی کشیده می‌شوند، خود را در معرض دید همگان می‌گذارند و همیشه جنجال‌برانگیز بوده‌اند.

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – حساسیت

دنیای من و آدم کوچولوها – حساسیت

رژیا پرهام – تورنتو روی زمین نشستیم و با گچ‌های رنگارنگ روی آسفالت نقاشی کشیدیم. دخترک طبق معمول نقاشی آدمی را که دست‌ها و انگشتانش از سرش بزرگ‌تر بودند، کشید. دوستش یک گربه کشید و داشت در موردش توضیح می‌داد که خانمی مسن و شیک با دو سگ کوچولوی سیاه از راه رسید. دخترک از پشت سر من چند قدمی به‌سمت سگ‌ها رفته بود. قبل از آنکه لمسشان کند، صدایش زدم و یادآوری کردم که بهترست…

بیشتر بخوانید

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – آدمک‌های عاشق

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – آدمک‌های عاشق

مژده مواجی – آلمان در حین قدم زدن با دخترم در مرکز شهر وین، به یک چراغ قرمز عابر پیاده رسیدیم. چراغی که شهرداری وین برای جلب توجه و بالا بردن سطح امنیت گذاشته است؛ چراغی کاملاً متفاوت. دو آدمک زن و مرد قرمز. دو تا عاشق گُرگرفته با ضربان قلب بالا که انتظار می‌کشیدند. انتظار وصال. ما هم به چراغ خیره شده بودیم که سبز شود و بقیهٔ داستان را دنبال کنیم. عشاق با قلبی…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – فقط کمی پیر!

دنیای من و آدم کوچولوها – فقط کمی پیر!

رژیا پرهام – تورنتو خیلی اتفاقی توی پارک مادر همسرم را دیدیم که برای قدم زدن بیرون آمده بودند، به بچه‌ها معرفی کردم و از آن‌ها خواستم اگر مایل‌اند خودشان را معرفی کنند. بعد از معرفی، دخترک چهارسالهٔ مهد کودک پرسید: «hello به زبون فارسی چی می‌شه؟» گفتم. سلامی کرد، به مادر بهروز زل زد و از من پرسید: «رژیا، مادر بهروز چند ساله‌ست؟» جواب دادم که پرسیدنِ سؤالات خصوصی دربارهٔ آدم‌ها اصلاً مؤدبانه نیست. کمی…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – خاطرات سفر به هندوستان

دنیای من و آدم کوچولوها – خاطرات سفر به هندوستان

رژیا پرهام – تورنتو پسرک پنج ساله است و تنها فرزند پدر و مادری مهربان و مرفه. مادر کانادایی، پدر اهل انگلستان. ساکن جزیره‌ای زیبا در بریتیش کلمبیا هستند و پسرک هر زمان که ادمونتون باشد، یکی دو روز به مهد کودک می‌آید و می‌رود تا دفعهٔ بعدی که مادرش برای رسیدگی حضوری به کارهای شرکتش، به ادمونتون سفر کند. دفعهٔ آخر از سفرش به هندوستان گفت؛ با مادرش، زمانی که پدر در سفر انگلیس بوده….

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – فقط چیزهای خوشحال‌کننده!

دنیای من و آدم کوچولوها – فقط چیزهای خوشحال‌کننده!

رژیا پرهام – تورنتو از روز اولی که دخترک رو دیدم خاص، خوب و متفاوت بود و هنوز هم هست. چهار سال و نیمه است و از مهربان‌ترین بچه‌هایی که در زندگی‌ام دیده‌ام. امروز به‌نظر مریض می‌آمد. بعد از یکی دو ساعت حالش بدتر شد، دائم سرفه می‌کرد و از دردِ سرفه‌هایش بغض می‌کرد. تماس گرفتم و قرار شد پدرش دنبالش بیاید و برای استراحت یا مداوا به خانه برود. قبل از آنکه پدرش بیاید، گفت:…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – حرف حساب

دنیای من و آدم کوچولوها – حرف حساب

رژیا پرهام – تورنتو امروز دخترک سه‌سال‌ونیمهٔ مهد کودک من در اعتصاب غذا به‌سر می‌برد و می‌گفت نمی‌خواهد چیزی بخورد یا بنوشد! دلیلش هم این بود که «دوست نداره آدم بزرگ (grown-up) بشه!» سعی کردم به روش خودم با او صحبت کنم. دختر خوبی بود و گوش داد، اما در آخر خیلی جدی توی چشم‌های من زل زد و گفت: Razhia, Being a kid is more fun!‎ رژیا، بچه بودن لذت‌بخش‌تر [از بزرگسال] بودنه. و من که نمی‌دانستم…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – اندازه‌خواهی

دنیای من و آدم کوچولوها – اندازه‌خواهی

رژیا پرهام – تورنتو مشغول دست شستن بودم که پسرکی حدوداً چهارساله وارد دستشوییِ زنانهٔ مرکز خرید شد و از کنارم گذشت. مؤدبانه صحبت می‌کرد و می‌گفت، دفعهٔ بعد وقتی ستاره‌هاش ده تا شد، یک آدمک دیگر از مجموعه‌اش را می‌خرد، ولی این بار که مادرش پول ندارد، اشکال ندارد که نخریده است! مادر که خسته به‌نظر می‌آمد، بابت درک او تشکر کرد و خواست کاپشنش را دربیاورد و داخل کالسکه بگذارد، پسرک بدون معطلی انجام…

بیشتر بخوانید

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – دو دوچرخه‌سوار از دو نسل در آلمان

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – دو دوچرخه‌سوار از دو نسل در آلمان

مژده مواجی – آلمان دوازده سال پیش اوایل پاییز که در آلمان شروع فصل اجرای تئاتر است، با دخترم که چهارساله بود، به تئاتر رفتیم. تئاتر سفید برفی و هفت کوتوله. برنامه‌ای از یک گروه تئاتر کودک که سبکی خاص داشت. قصه‌خوانی همراه با اجرای صامت هنرپیشگان و همراهی موزیک. محل اجرای تئاتر آشنا نبود. زودتراز خانه بیرون رفتیم که وقت کافی برای پیدا کردن محل آن داشته باشیم. به نزدیک آدرس اجرای نمایش که رسیدیم،…

بیشتر بخوانید
1 11 12 13 14 15 20