داود مرزآرا – ونکوور ۱- درخت نه از باد میترسد و نه از طوفان، فقط از تبر میترسد. ۲- وقتی به قلب تاریکی زد، قلبش از کار افتاد. ۳- به اطرافش نگاه کرد، کسی را نیافت. اعلام بیطرفی کرد. ۴- ریل به قطار گفت از من جدا مشو وگرنه به مقصد نمیرسی. ۵- نجار را از تیشه و شیشهبُر را از شیشه بتوان جدا کرد، اما درخت را از ریشه، نه. ۶- درخت بیابان وقتی دید…
بیشتر بخوانیدداود مرزآرا
داود مرزآرا، سیویک سال است که در ونکور زندگی میکند. وی داستان کوتاه، مینیمال و کاریکلماتور مینویسد. از او تا بهحال دو مجموعه داستان کوتاه به نامهای «انگار همین دیروز بود» و «از شما پنهان» منتشر شده است. از دیگر کارهای او ترجمۀ رمان «RU بهمعنای لالائی» اثر بینظیر کیم توئی، نویسندۀ صاحبنام کانادایی است؛ کار مشترکی که به اتفاق مترجم توانا هایده هاشمی در مراحل پایانی است و در آیندهای نزدیک در اختیار فارسیزبانان قرار خواهد گرفت.
داود مرزآرا با هفتهنامۀ شهروند ونکوور همکاری دارد و برای نشریات فرهنگ بیسی و رسانهٔ همیاری قلم میزند. آثارش در سایتهای مختلف از جمله کانون فرهنگی چوک، جنگ زمان، مجلۀ ادبی پیادهرو و اخبار روز بهچاپ رسیده است.
کاریکلماتور (۱۱)
داود مرزآرا – ونکوور ۱- وقتی سگ شکاری دست خالی از شکار برگشت، صاحبش از دست او خیلی شکار شد. ۲- خدا آدم و حوا را از بهشت بیرون کرد، حالا عدهای واسطه شدهاند تا آدمها را به بهشت برگردانند. ۳- همیشه آغوش «خواب» برای «خستگی» باز است. ۴- آدم بیشازحد محتاط در وان حمام از جلیقهٔ نجات استفاده میکند. ۵- بالاخره «فقر» با اینهمه آدم که دورش جمع شدهاند، بزرگترین سپاه جهان را بهوجود خواهد…
بیشتر بخوانیدکاریکلماتور (۱۰)
داود مرزآرا – ونکوور هر هنری برای بیان خود ابزاری دارد. وسیلهٔ بیان کاریکاتور خط است. اما در کاریکلماتور، این وظیفه برعهدهٔ کلمه گذاشته شده است. عنوان کاریکلماتور از سال ۴۷ در مجلهٔ خوشه به سردبیری احمد شاملو آورده شد. این کلمه، تلفیقی از کاریکاتور و کلمات است. کاریکلماتور را میتوان اینطور تعریف کرد: «کاریکاتوری که با کلمات بیان میشود.» در این ژانر ادبی، پرویز شاپور، کیومرث منشیزاده، عمران صلاحی و بیژن اسدیپور حرف اول را…
بیشتر بخوانیدکاریکلماتور (۹)
داود مرزآرا – ونکوور ۱- «اگر» با «مگر» ازدواج کرد، از آنها کودکی حاصل شد بهنام «کاشکی». ۲- زنبور بیعسل مثل بدهکاری است که آخرش طلبکار میشود. ۳- توقعاتش را کنار گذاشت، چون قابل تقسیم به امکاناتش نبود. ۴- مرغ دریایی بهخاطر ترس از آب مرتب جیغ میکشید. ۵- فرق است بین مترسکی که از مزرعه مراقبت میکند با مترسکی که با موشک دنیا را میترساند. ۶- اگر چه رودخانه در سراشیبی سرش را به سنگ…
بیشتر بخوانیدزندگی مبارزهای است که اندوه آن را به شکست میکشاند – معرفی ترجمهٔ فارسی کتاب لالایی در کتابخانهٔ وست ونکوور
پنجشنبه، ۱۲ اکتبر جلسهای برای معرفی و خواندن بخشهایی از کتاب لالایی، در کتابخانهٔ وست ونکوور ترتیب داده شده بود. کتاب لالایی که پیش از در نشریهٔ همیاری معرفی شده است، نوشتهٔ کیم توئی، نویسندهٔ کانادایی ویتنامیتبار است که تا کنون ۶ جایزه را از آن خود کرده است و اخیراً توسط هایده هاشمی و داود مرزآرا ترجمه شده است. جمعیت شرکتکننده در این جلسه، در مقایسه که با جمعیتی که اصولاً برای شرکت در…
بیشتر بخوانیدکاریکلماتور (۸)
داود مرزآرا – ونکوور ۱- مارکوپولو را به این خاطر دوست دارم که مثل رودخانه همیشه در سفر بود. ۲- سرخپوستی را دوست دارم که فکر میکرد سرزمینش روزی صاحب لاس وگاس نمیشود. ۳- آن چپِ دوآتشهای را دوست دارم که دست چپ و راستش را نمیشناسد. ۴- گربه بیاعتنا از کنار پرندهای رد شد که بر اثر سرما خشک شده بود. ۵- دلم به حال مردمی میسوزد که پای صحبت امام جمعهای مینشینند که…
بیشتر بخوانیدکاریکلماتور (۷)
داود مرزآرا – ونکوور ۱- من و زنبرادر شوهرم در زندگی دو خانواده، همیشه جاری هستیم. ۲- با تغییر فصلها ما پیر میشویم. ۳- درختی روی شاخهاش این نوشته را آویزان کرد: «اگر به سراغ من میآیید، تبر نیاورید.» ۴- مصاحبۀ گورکن با پنجاه مرده منتشر شد. ۵- سرش را از ته تراشید و روسری را کنار گذاشت تا سرش هوایی بخورد. ۶- پس ازشستشوی مغزی، کله پایش کردند تا درهمکاری کردن سر از پا نشناسد….
بیشتر بخوانیدکاریکلماتور (۶)
داود مرزآرا – ونکوور ۱- انسان وقتی به چیزی ایمان آورد، انگار کر میشود. ۲- بهخاطر پولی که در جیب داشت احساس تنهایی نمیکرد. ۳- درختها در جنگل معنی همبستگی را بهتر میفهمند. ۴- ازدواج آزاد و سفید به ازدواج شرعی و قانونی دهنکجی میکرد. ۵- با ورود غریبه به کلاس، نگاههایی سریع و دوستانه بین همه رد و بدل شد. ۶- بین دو راننده در اتومبیلهای هممدل و همرنگ نگاهی دوستانه رد و بدل…
بیشتر بخوانیدکاریکلماتور (۵)
داود مرزآرا – ونکوور ۱- هیچ گلی بوی گلهای دامنت را نمیدهد. ۲- آینه، تصویر شخص نابینا را به او نشان نمیداد. ۳- جارو برقی عنکبوت و مگسی را که در تارش گرفتار بود، شکار کرد. ۴- سلام و خداحافظی را همزمان به کسی میگویم، که حرفی برای گفتن نداشته باشم. ۵- زمانی که خواب میبینم، تنها نیستم. ۶- کتاب از واژهها نگهداری میکند. ۷- قوهٔ جاذبهٔ زمین فقط با پرندهها کنار میآید. ۸- باد…
بیشتر بخوانیدکاریکلماتور (۴)
داود مرزآرا – ونکوور ۱- همین که به پایان خط زندگی رسید، زمان دست از سرش برداشت. ۲- سرسفرۀ افطار به بغلدستیاش گفت: «در این شبهای عزیز و پربرکت رمضان، دستاتو بالا ببر و برای رضای خدا همانجا نگهدار تا بقیه هم یه لقمه بخورن.» ۳- با فشار یک دکمه، به هر کجای این جهان سر میزنم. ۴- آبشار با آن قد و قامت، فروتنی خود را به کوه نشان میداد. ۵- آفیسر از راننده…
بیشتر بخوانید