زرد و آبی – داستان کوتاهی از بنیامین عباسی

زرد و آبی – داستان کوتاهی از بنیامین عباسی

بنیامین عباسی – ترکیه زرد گفت: «تا کی می‌خوای به اون‌طرف میله‌ها نگاه کنی؟» آبی نوکش را به چوب وسط قفس کشید و جواب داد: «تا وقتی که بتونم راهی پیدا کنم.» – واقعاً؟ هنوز امید داری؟ بعد از این‌همه کله‌کوبیدن به میله‌ها، بعد از این‌همه نوک‌زدن به در، هنوز امید داری؟ – جز امیدداشتن، کاری از دستم برنمیاد. – شاید با بچه‌دارشدن رویهٔ زندگی‌ت عوض شد…  – آه، شروع نکن دوباره. رویهٔ زندگی من…

بیشتر بخوانید