سلسله داستان‌های مهاجرت به کانادا (۷) – اسپانسرشیپی والدین

سلسله داستان‌های مهاجرت به کانادا (۷) – اسپانسرشیپی والدین

قسمت قبلی این مطلب را  اینجا بخوانید امیرحسین توفیق – ونکوور «سلام. الهام هستم، منو یادتون میاد؟» «سلام. بله، یادمه. انشاءالله که همه‌چیز خوب باشه و راضی باشید.» «بله، همه‌چیز خوبه و مشکلی نیست. غرض از مزاحمت این بود که می‌خواستم بدونم می‌شه مامانم رو اسپانسر بشم؟ و اگر بله، چه شرایطی باید داشته باشم؟» «خیر. شما نمی‌تونید اسپانسر مادرتون بشید. بذارید یه توضیح نسبتاً جامع و کمال بدم: برنامهٔ اسپانسرشیپی والدین، همه ساله به‌جز…

بیشتر بخوانید

سلسله داستان‌های مهاجرت (۶) – ویزای تحصیلی

سلسله داستان‌های مهاجرت (۶) – ویزای تحصیلی

قسمت قبلی این مطلب را در اینجا بخوانید امیرحسین توفیق – ونکوور «الهام جان سلام، پریسا هستم، شناختی؟» «سلام پریسا جان، مگه می‌شه نشناسم، خوبی؟ کجایی؟» «ممنون. خوبم، تورنتو هستم. فهمیدم اینجایی، شماره‌ات رو از مامانت گرفتم.» پریسا، دوست صمیمی و قدیمی الهام است که روزها و سال‌های زیادی را با او بوده‌ است؛ از دوران مدرسه و دانشگاه تا پس از آن و کار و زندگی و… هر کدام راه خودشان را رفتند، اما…

بیشتر بخوانید

سلسله داستان‌های مهاجرت (۴) – ویزای توریستی

سلسله داستان‌های مهاجرت (۴) – ویزای توریستی

قسمت قبلی این مطلب را در اینجا بخوانید امیرحسین توفیق «سلام. منو یادتون میاد؟ الهام هستم. زحمت کشیدید و کار منو به‌عنوان پرستار خانگی درست کردید و الان تورنتو‌ام. می‌خوام برای مادرم دعوت‌نامه بفرستم تا چند وقتی بیاد اینجا پیشم. با خیلی از دوستانی که اینجا هستند صحبت کردم و نظرات مختلفی رو شنیدم و الان می‌خوام اگر امکانش هست شما زحمت اون رو هم بکشید. فقط چند تایی سؤال دارم که اگر اشکال نداشته…

بیشتر بخوانید
1 3 4 5