مسعود سخاییپور، LJI Reporter – ونکوور
«نوجوانی» یک مینیسریال تلویزیونی در ژانر درام جنایی محصول کشور بریتانیاست بهکارگردانی فیلیپ بارانتینی. داستان آن حول محور یک دانشآموز ۱۳ ساله بهنام جیمی میلر است که بهدلیل قتل همکلاسیاش دستگیر شده است. هر قسمت این سریال بهشکل برداشت پیوسته (بدون توقف در ضبط) فیلمبرداری شده است.
این مینیسریال در ۱۳ مارس ۲۰۲۵ از نتفلیکس پخش شد و بهدلیل کارگردانی و نویسندگی، و همچنین فضای داستانی و اجرای بازیگران با تحسین منتقدان مواجه شد.
بازیگران: استیون گراهام در نقش ادی میلر، اوون کوپر در نقش جیمی میلر، اشلی والترز در نقش لوک باسکامب، ارین دوهرتی در نقش بریونی آریستون، فی مارسی در نقش گروهبان میشا فرانک، کریستین ترمارکو در نقش ماندا میلر، مارک استنلی در نقش پل بارلو، و میلیا هالیدی در نقش کیتی لئونارد
خلاصهٔ داستان
در یکی از شهرهای بریتانیا، پلیس مسلح بهصورت ناگهانی به خانهای وارد شده و جیمی میلر، پسر ۱۳ سالهای را بهاتهام قتل همکلاسیاش، کِیتی لئونارد، دستگیر میکند. جیمی پس از طی مراحل قانونی در پاسگاه پلیس بازداشت شده و برای بازجویی نگه داشته میشود و سپس به یک مرکز آموزش امن منتقل میشود.
تحقیقات در مدرسهٔ جیمی و گفتوگوی یک روانشناس جنایی با وی، نشان میدهد که او مدتها از طریق شبکههای اجتماعی مورد آزار و اذیت قرار میگرفته است و…
دربارهٔ سریال
مینیسریال چهارقسمتیِ «نوجوانی» نهتنها تجربهای تماشایی از نظر فرم و روایت ارائه میدهد، بلکه تصویری دلهرهآور از آن چیزیست که میتوان «فروپاشی تدریجی مرزهای واقعیت» در دنیای نوجوانی نام نهاد. در مرکز این روایت، جیمی میلر ۱۳ ساله قرار دارد، نوجوانی معمولی که ناگهان به متهم اصلی در قتل یک همکلاسی بدل میشود. او نهتنها قربانی سرنوشت یا اشتباه، بلکه انعکاسی تراژیک از عصری است که در آن زندگی میکند.
از نخستین پلان، سریال دست از تأکید بر تنش و اضطراب نمیکشد. کارگردانی فیلیپ بارانتینی، که پیشتر با فیلم «Boiling Point» مهارتش را در خلق فضای دلهرهآور و تکنیک از طریق برداشتهای بلند نشان داده بود، اینجا نیز همان تکنیک را با وسواس و دقت به کار میبرد. هر قسمت، در قالب یک برداشت بلند، همچون سفر بیامان و بیوقفه در تونل ذهن نوجوانی است که در جهانی غیرقابلکنترل و پرشتاب گیر افتاده است. این تکنیک، نه یک ترفند فرمی، بلکه استعارهای تصویری از وضعیتِ جیمی است: هیچ برشی، هیچ راه فراری، هیچ لحظهای برای توقف و اندیشیدن وجود ندارد.
تکنیک «برداشت بلند» نهتنها بر اضطراب داستان میافزاید، بلکه ریتم روایی خاصی را بهوجود میآورد که بهجای پیشروی کلاسیک، بیشتر حس سقوط آزاد را القا میکند. مخاطب، نه نظارهگر از بیرون، بلکه همنفس و همگام با شخصیتها، در موقعیتها پرتاب میشود. این ساختار از فرم مستندگونه بهره میگیرد تا هم حسی از واقعیت ایجاد کند و هم فضای کنترلنشده و خام نوجوانی را بازنمایی کند.
جالب آنکه با وجود تمرکز روایی بر جیمی، ساختار اپیزودیک اجازه میدهد که در هر قسمت، زاویهٔ دیدی تازه به ماجرا اضافه شود: والدین، مدرسه، پلیس، و در نهایت خود کیتی. این تعدد دیدگاهها، باعث میشود که هیچ روایت سادهای پذیرفته نشود، و آنچه باقی میماند، پازلی ناقص و آزاردهنده از حقیقت است. این مینیسریال بهدنبال پاسخ به معمای همیشگیِ «چه کسی قتل را مرتکب شده؟» نیست. در پایان صحنهٔ بازجویی، تردیدی باقی نمیماند که جیمی یکی از همکلاسیهایش، دختری بهنام کِیتی را به قتل رسانده است. این مینیسریال، در اصل به پرسشِ «چرا مرتکب قتل شده است؟» میپردازد و از همین رو بخش زیادی از روایت سریال عمدتاً از زاویهٔ دیدِ بزرگسالان روایت میشود: والدینش، یک روانشناس بالینی و کارآگاه اصلی پرونده، که خودش نیز درگیر رابطهای پرتنش با پسر نوجوانش، آدام است. هرچند که از این طریق با جنبههای گوناگون زندگی جیمی نیز آشنا میشویم، اما روایتها اینطور نیست که کاملاً به یکدیگر پیوند خورده باشند.
اوون کوپر در نقش جیمی، بازیای ارائه میدهد که بیاغراق فراتر از سن و تجربهاش است. او نه کاریکاتوری از یک نوجوان سرکوبشده، بلکه تجسمی کامل از پیچیدگی، بلاتکلیفی و رنج است. جیمی را نه میتوان دوست داشت، نه میتوان از او متنفر شد. او از مرزهای قضاوت عبور میکند و ما را در برزخ اخلاقیِ قضاوت و همدلی رها میکند.
رابطه او با کیتی نیز با دقتی روانشناختی بازسازی شده است: بازی قدرت، وابستگی عاطفی، و فروپاشی مرز میان عشق، میل، و ترس. شخصیت کیتی نیز برخلاف بسیاری از آثار مشابه، قربانی صرف یا فرشتهٔ معصوم نیست، بلکه موجودیتی پیچیده و مبهم دارد که سریال با هوشمندی از کلیشهسازی او پرهیز میکند.
«نوجوانی» تنها دربارهٔ یک نوجوان نیست، بلکه دربارهٔ یک جامعه است که توانایی مواجهه با بحران بلوغ را از دست داده است؛ مدرسه، خانواده، سیستم قضایی و رسانه – هر کدام نهتنها از حمایت عاجزند، بلکه در پیکرهای بوروکراتیک، خود مسبب سقوطاند. پدر جیمی، در کشاکش میان خشم و ناتوانی، تصویریست از پدری که تنها زبانش سکوت است. مادر او، متزلزل میان انکار و خشم، وکیلش که بیشتر بهدنبال کنترل روایت است تا حقیقت، و رسانههایی که بیوقفه در جستجوی هیجان و هیولا هستند.
یکی از تمهای مرکزی سریال، نقش رسانههای اجتماعی در ساختن و ویرانکردن هویت نوجوانان است. جیمی و کیتی، هردو در جهانی زیست میکنند که در آن مرز میان دیدهشدن و بودن، کاملاً محو شده است. در چنین شرایطی، مرز میان واقعیت و توهم، عدالت و انتقام، مسئولیت و قربانیبودن، هر لحظه لرزانتر میشود.
فیلمبرداری درونگرایانه و کلوزآپهای متعدد، فضای بصری اثر را به تجربهای کاملاً درونی بدل میکند. طراحی صدا نیز بهطرزی استادانه عمل میکند: نفسنفسهای بریده، سکوتهای سنگین، صدای ناگهانی زنگ مدرسه یا فریاد پنهانشده در کوچهای خلوت، همگی به ساختن دنیایی کمک میکنند که نه فقط دیده، بلکه شنیده و حس میشود. طراحی صحنه و نورپردازی نیز در هماهنگی کامل با روایتاند. فضای سرد و فلزی ایستگاه پلیس، رنگهای خاموش خانه، راهروهای بیروح مدرسه، همه و همه تأکیدیاند بر فقدان گرما، ارتباط، و معنا در جهانی که جیمی در آن زیست میکند.
«نوجوانی» جرئت دارد تا پاسخ ندهد. پایان آن باز و تکاندهنده است، نه بهاین خاطر که معما را حل نمیکند، بلکه چون ما را مجبور میکند بپرسیم: آیا اصلاً حقیقتی وجود دارد؟ در دورانی که همهچیز باید فوراً داوری شود، این سریال با صبر، کندی، و پیچیدگیاش، ما را به سکوت دعوت میکند. این روایتی نیست که قرار است «حل» شود، بلکه تجربهای است که باید «تحمل» شود.
مینیسریال «نوجوانی» از آن دست آثاری است که کمتر ساخته میشوند: جسور، فنی، دردناک، و انسانی. اثری که هم از منظر فرم، هم محتوا، تجربهای کامل و تمامعیار ارائه میدهد. چه در مقام تحلیل روانشناختی بلوغ، چه در نقد ساختارهای اجتماعی، و چه در پرداخت سینمایی، این مینیسریال درخشان، همزمان هم آینهای است از عصر ما و هم زنگ هشداری برای آینده.
این سریال را میتوان روی شبکهٔ نتفلیکس تماشا کرد.