دل‌نوشته‌هایی از خانواده‌های پرواز در پنجمین سالگرد سرنگونی هواپیمای اوکراینی

مریم زارعی، مادر زنده‌یاد معصومه قوی و زنده‌یاد مهدیه قوی، از جانباختگان پرواز پی‌اس۷۵۲

پنج سال از جنایت عمدی جمهوری اسلامی گذشت، عدالت هنوز محقق نشده است.

ما از روز اول گفتیم: از قاتل نمی‌توان به قاتل شکایت کرد. قاتلان باید در دادگاهی بی‌طرف محاکمه شوند. اکنون در پنجمین سالگرد این جنایت ایستاده‌ایم و همچنان در انتظار تحقق عدالتیم. من دو فرزندم، حاصل ۵۰ سال تلاش و همهٔ امیدم، را در این پرواز از دست دادم. زندگی من و خانواده‌ام نابود شد. حقوق بشر، دادگاه‌های بین‌المللی، طرفداران عدالت کجا هستند؟

اگر جنایت‌کاران محاکمه نشوند، هیچ تضمینی وجود ندارد که این جنایت دوباره تکرار نشود. هر کسی می‌تواند سرنشین هواپیمایی باشد که قربانی جنایات این‌چنینی شود.

یادآوری یک جنایت هولناک

پنجمین سالگرد شلیک دو موشک به هواپیمای مسافربری اوکراینی (پرواز PS752) توسط جمهوری اسلامی ایران، یادآور یکی از سیاه‌ترین لحظات تاریخ معاصر است. این جنایت که منجر به کشته‌شدن ۱۷۶ مسافر و یک جنین به‌دنیانیامده شد، نه‌تنها زخمی عمیق بر خانواده‌های قربانیان، بلکه بر وجدان جامعهٔ جهانی وارد کرده است.

روایت کوتاه از جنایت

در بامداد ۱۸ دی ۱۳۹۸، پرواز PS752 که به مقصد کی‌یف در حال پرواز بود، با شلیک عامدانهٔ دو موشکِ نیروهای سپاه پاسداران سرنگون شد. این اقدام، تصمیمی آگاهانه و از پیش طراحی‌شده بود که در نتیجهٔ آن جان ۱۷۶ انسان بی‌گناه به‌همراه یک کودک به‌دنیانیامده قربانی شد. جمهوری اسلامی، با آگاهی کامل از خطرات و به‌دستور مستقیم فرماندهی کل قوا، جان مسافران بی‌دفاع را به بازی گرفت.

قربانیان: نماد امیدهای از دست‌رفته

۱۷۶ مسافر این پرواز، به‌همراه یک جنین که هنوز متولد نشده بود، قربانی این جنایت شدند. در میان قربانیان، کودکان، دانشجویان، پزشکان و خانواده‌هایی که برای آینده‌ای بهتر تلاش می‌کردند، حضور داشتند. هر یک از این انسان‌ها نمادی از امید و زندگی بودند که بی‌رحمانه پایان یافتند. برای خانواده‌های آنان، این جنایت تنها به‌معنای ازدست‌دادن عزیزانشان نبود، بلکه آغاز مسیری از بی‌عدالتی، سرکوب و بی‌توجهی به حقیقت بود.

تلاش برای انکار و بی‌عدالتی نظام‌مند

جمهوری اسلامی از همان ابتدا با انکار واقعیت و ارائهٔ توضیحات متناقض، تلاش کرد مسئولیت این جنایت را از خود سلب کند. تنها پس از سه روز فشار جهانی بود که به شلیک موشک اعتراف کرد، اما همچنان با روایت‌های ساختگی و کارشکنی در تحقیقات بین‌المللی، از پذیرش مسئولیت کامل و پاسخگویی واقعی طفره رفت.

این رفتار نشان‌دهندهٔ الگوی همیشگی جمهوری اسلامی در سرکوب حقیقت و نادیده‌گرفتن حقوق قربانیان است.

از راست، زنده‌یاد مهدیه قوی و زنده‌یاد معصومه قوی
از راست، زنده‌یاد مهدیه قوی و زنده‌یاد معصومه قوی

عدالتِ تحقق‌نیافته

پنج سال از این جنایت می‌گذرد، اما آمران و عاملان آن هنوز محاکمه نشده‌اند. جمهوری اسلامی فقط در دادگاهی فرمایشی تلاش کرد تا این جنایت عمدی را به اشتباه تقلیل دهد، اما موفق نشد.

خانواده‌های قربانیان همچنان برای تحقق عدالت تلاش می‌کنند، اما با حکومتی روبرو هستند که هیچ ارزشی برای جان انسان‌ها و اصول عدالت قائل نیست. سکوت و بی‌توجهی حکومت ایران به خواسته‌های خانواده‌ها، عمق بی‌رحمی و مسئولیت‌گریزی آن را نشان می‌دهد.

پیگیری‌های بین‌المللی و امید به عدالت

پروندهٔ این جنایت به دیوان دادگستری بین‌المللی و سازمان ایکائو برده شده، اما تاکنون نتیجه‌ای ملموس حاصل نشده است. علاوه بر این، انجمن خانوادهٔ قربانیان شکایتی در دیوان کیفری بین‌المللی ثبت کرده‌اند و دادگاه‌های محلی نیز احکامی صادر کرده‌اند که اجرایی نشده است.

با این وجود، خانواده‌ها همچنان مصمم‌اند که تا محاکمهٔ عاملان این جنایت دست از تلاش برندارند.

زنده‌نگه‌داشتن یاد قربانیان و تعهد به عدالت

سالگرد این جنایت فرصتی است برای تأکید بر تعهد ما به عدالت و زنده‌نگه‌داشتن یاد قربانیان. هیچ جامعه‌ای نباید در برابر چنین جنایتی سکوت کند. محاکمهٔ آمران و عاملان این جنایت، تنها راه جلوگیری از تکرار فجایع مشابه و التیام زخم‌های بازماندگان است.

عدالت، هرچند دیر، اما باید محقق شود؛ چرا که تنها پاسخ شایسته به این ظلم بزرگ است.

~ مریم زارعی، مادر تا ابد داغدار خواهران قوی

* * * *‌ *

فرح قدس، مادر زنده‌یاد مهربان بدیعی اردستانی، از جانباختگان پرواز پی‌اس۷۵۲

دُردانهٔ مادر!

شد پنج سال که مدام در عالم رؤیا حیران به دنبالت می‌گردم. می‌بینمت که دختربچه‌ای هستی و در کوچه و خیابان گمت کرده‌ام…

گاهی هم خواب می‌بینم بزرگ شده‌ای و نمی‌دانم کجا رفته‌ای. با صدای بلند صدایت می‌زنم: مهربان، مهربان… چه دردی ازین بالاتر که مادری فرزندش را گم کند؟ 

مهربان! من گمت کرده‌ام. 

مهربان! من در خواب هم درد می‌کشم…

پنج سال است در بیداری دنبالت می‌گردم، یکی‌یکدانهٔ مادر! هرجا لطافت گلی هست، درخشش نوری، طراوت درختی، گرمای عشقی، حلاوت رؤیایی، جوشش اشتیاقی، مهری، مهربانی‌ای،… تو را آنجا جست‌وجو می‌کنم.

که هرچه از جنس نور و مهر و عشق است، نشانی از تو دارد. 

از ابرها، رودها، گل‌ها، پروانه‌ها سراغت را می‌گیرم. می‌خواهم هرچه رنگ و رایحهٔ تو را دارد، به جان ببینم، بشنوم، بنوشم و مست حس حضورت زمزمه کنم:

عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم

اکنون که پیدا کرده‌ام، بنشین تماشایت کنم

الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم 

گل‌های باغ شعر را زیب سراپایت کنم

بنشین که با من هر نظر، با چشم دل، با چشم سر

هر لحظه خود را مست‌تر، از روی زیبایت کنم… 

زنده‌یاد مهربان بدیعی اردستانی
زنده‌یاد مهربان بدیعی اردستانی

پنج سال است که یادآوری آخرین نگاهمان قلبم را به آتش می‌کشد، جان مادر! آرزو می‌کنم همهٔ عمر باقیمانده را بدهم و برگردم به آن لحظه و دوباره تنگ به آغوشت بکشم. آن‌قدر تنگ که جانمان یکی شود و هرجا می‌روی من را هم ببری… 

پنج سال است که چشم‌هام را می‌بندم و سعی می‌کنم به یاد بیاورم عطر انبوه موهای زیبا و پرشکنت را، لمس دستان لطیف و قشنگت را، طنین صدای ناز و شیرینت را… و از خیال اینکه مبادا فراموش کنم چطور حرف می‌زدیم و به هم چه می‌گفتیم، بغض می‌کنم.

پنج سال است که به تک‌تک یادگارهایت خیره می‌شوم و به خاطراتمان فکر می‌کنم. 

قلبم می‌شکند! بارها و بارها… با هر داستان و خاطره قلبم می‌شکند. از اینکه چطور عاشق بودم و چطور تو را از من گرفتند، درد می‌کشم، درد می‌کشم، درد می‌کشم… و دم برنمی‌آورم. 

دیگران گمان می‌کنند که آتش جان‌سوز من سرد شده، که دیگر درد نمی‌کشم. ولی مهربان جان، خودت خوب می‌دانی که من پنج سال است لحظه‌به‌لحظه سخت دلتنگ توام.

پنج سال است که هر روز تسلی قلب شکسته‌ام این است و یک آن شک نکرده‌ام که باز روزی، در دنیای دیگری، در کنار هم خواهیم بود. تا ابد پیش هم خواهیم بود…

به‌وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم

به گفت‌وگوی تو خیزم، به جست‌وجوی تو باشم…

* * * *‌ *

سارا راستگو، مادر زنده‌یاد سعید طهماسبی، و مادر همسر زنده‌یاد نیلوفر ابراهیم، از جانباختگان پرواز پی‌اس۷۵۲

می‌گویند پنج سال گذشته است

زندگی ادامه دارد، شما هم باید زندگی کنید.

روزهای منتهی به سالگرد:

الان یک هفته است باز دوباره رفته‌ام توی آن حفرهٔ تلخ و تاریک

این‌بار اما عمیق‌تر 

ترسناک‌تر و دردناک‌تر.

این‌روزها خلوت و تنهایی را دنبال می‌کنم تا قطره‌اشکی که گوشهٔ چشمم جا خوش کرده است، بتواند بیرون بیاید شاید که خلاص‌ بشوم از این حجم سنگینی و فشار.

این روزها جایت خیلی خالی است. 

دلم برای صدایت، برای خنده‌هایت و برای دل‌نگرانی‌هایت خیلی تنگ است.

دلم برای با هم زندگی‌کردن تنگ است.

دلم برای صدازدن اسمت تنگ است.

می‌خندم اما انگار خنده فقط یک منحنی بی‌معنی است توی یک قاب عروسکی.

آن وقت‌ها تا می‌شنیدم دل خوش سیری چند؟ معنی‌ش را نمی‌فهمیدم.

وقتی کسی می‌گفت بعد از یک اتفاق زندگی‌اش عوض شده، درکش نمی‌کردم. 

وقتی لذت‌های کسی عمیق و بی‌عیب نبود، فکر می‌کردم مشکل از خودش است.

حالا اما

لذت‌هایم لحظه‌ای، خنده‌هایم سطحی و زندگی‌ام، بله جریان دارد و در ظاهر شبیه به گذشته

ولی آن تو

آن ته قلبم

زنده‌یاد سعید طهماسبی و زنده‌یاد نیلوفر ابراهیم
زنده‌یاد سعید طهماسبی و زنده‌یاد نیلوفر ابراهیم

حجم عمیقی از درد هست که هر چند ساعت یک‌بار انگاری که بخواهد حالی‌ام کند که من هستم، من را یادت نرود، می‌آید و گند می‌زند به همهٔ آن‌چه که زور زده‌ام در ظاهر باشم.

جای خالی‌ات را هیچ‌کس و هیچ‌چیز هیچ‌وقت پر نمی‌کند.

ای کاش بودی

باورم نیست توانسته‌ام این‌همه درد را تحمل کنم.

خودم را نمی‌شناسم.

انگار دارم زندگی یک غریبه را تماشا می‌کنم و گاهی با خودم می‌گویم عجب جان‌سختی‌ست بینوا.

قلبم درد می‌کند

نه، قلبم نیست 

آن تو انگار قلبم تکه‌تکه شده

آن تکه‌اش که مال تو بود، کنده شده 

جایش درد می‌کند 

خیلی درد می‌کند

آن تکه که مال تو بود، همهٔ قلبم بود انگار

دیگر قلبی نمانده

دیگر غم غم نیست

دیگر درد درد نیست

گویی سنگ شده‌‌ام

* * * *‌ *

لاله باقری، مادر زنده‌یاد آلما اولادی، از جانباختگان پرواز پی‌اس۷۵۲

سحرگاه ۷ دی ۱۳۷۱ خورشیدی است؛ نزدیکِ به‌دنیاآمدن دخترمان. البته خانم دکتر تاریخ یک هفته دیرتر را به ما اعلام کرده بود، ولی طبق نشانه‌هایی که ایشان گفته، گویا دخترمان یک هفته جلوتر قصد به‌دنیاآمدن دارد. درد زایمان به‌صورت خفیف شروع و باعث نگرانی‌ام شده. همسرم در محل کار است و من در منزل پدری‌ام. مادرم که منتظر به‌دنیاآمدن اولین نوه‌شان است، بسیار هیجان‌زده و مضطرب است و به همسرم زنگ می‌زند و خبر می‌دهد تا سریع خودش را برساند، اما گویا نمی‌شود منتظر ماند. مادرم سریع آماده می‌شود. با عجله مرا سوار ماشینش می‌کند، پشت فرمان می‌نشیند تا مرا به بیمارستان مهر در خیابان زرتشت برساند. محدودهٔ طرح ترافیک است و پلیس جلوی ماشین را می‌گیرد. مادرم با استرس زیادی که دارد مرا نشان می‌دهد و می‌گوید زمان زایمان دخترم رسیده و پلیس اجازهٔ عبور می‌دهد. 

پرسنل بیمارستان با دکترم تماس می‌گیرند تا خودش را برساند. خانم دکتر با عجله وارد بیمارستان شده و جلو می‌آید و با رویی گشاده و صمیمانه با من خوش‌وبش می‌کند و حالم را جویا می‌شود و سپس مرا برای معاینه آماده می‌کنند. وقتی دکتر معاینه‌ام می‌کند، تشخیص می‌دهد که باید زایمان به‌صورت سزارین انجام شود تا خطری نوزاد را تهدید نکند. 

در این فاصله همسرم خودش را به بیمارستان می‌رساند. امور مربوطه انجام می‌شود و مرا به اتاق عمل می‌برند و چند سؤال… تا من جواب‌ها را بدهم و آخرین نیایش‌ها را با خدای خود انجام دهم و از او برای به‌دنیاآمدن یک دخترِ سالم و زیبا و با آینده‌ای درخشان کمک بگیرم، بیهوش می‌شوم. 

بعد از مدتی، دختری با وزن ۳ کیلو و ۷۵۰ گرم، قد ۵۱ سانتیمتر و گروه خونی O مثبت با موهای مشکی و چشم‌هایی چون تیله‌های مشکی براق قدم به دنیای ما می‌گذارد. برای اولین بار بعد از به‌هوش‌آمدنم در آغوشش می‌گیرم و ناباورانه نگاهش می‌کنم. بیست و یک سال دارم و باور نمی‌کنم صاحب فرزندی شده‌ام و موجودی نازنین در آغوشم است. مادربزرگم برای دیدن نتیجه‌اش به بیمارستان می‌آید و تا او را می‌بیند نام آلما را به زبان می‌آورد و به من پیشنهاد این اسم را می‌دهد. 

مدت‌ها بود که در مورد انتخاب اسم فکر کرده بودیم اما به طور قطعی نامی را که واقعاً به دلمان بنشیند و بدون تردید در مورد آن حرف بزنیم، انتخاب نکرده بودیم. من و همسرم با شنیدن اسم آلما بدون هیچ‌گونه تردیدی قبول کردیم. گویا دقیقاً همان اسمی بود که به‌دنبالش بودیم و به‌نظر می‌آمد که این اسم از قبل برایش در نظر گرفته شده و ما بی‌درنگ و بدون کوچک‌ترین دودلی‌ای قبول کردیم و همسرم بلافاصله برای صدور شناسنامه‌اش با نام آلما اقدام کرد. 

آلما در زبان‌های مختلف معانی زیبا و متفاوتی دارد. به‌طور کلی، نام آلما با مفاهیمی مانند روح و جان، زیبایی درونی، خلوص و زندگی، مهربانی و نیمهٔ گمشده در فرهنگ‌های مختلف ارتباط دارد. 

آلما به‌زبان آذری به‌معنای سیب است و سیب، نماد شهر دماوند (زادگاه اجدادی‌اش) که شهرتی جهانی دارد و سال‌ها بعد به‌طور عجیبی با هم عجین می‌شوند و آلما در دل دماوند می‌آرامد.

آلما از همان دوران کودکی، دختری به‌ظاهر آرام ولی پر از انرژیِ خوب و سرشار از زندگی بود. او علاقه‌مند به نقاشی، موسیقی، ورزش مانند شنا، باله در آب، صخره‌نوردی، پینگ پنگ، تیراندازی با تیروکمان، یوگا و پیلاتس بود و در بعضی از رشته‌ها مقام‌هایی نیز در مدرسه و دانشگاه کسب کرده بود.

زنده‌یاد آلما اولادی
زنده‌یاد آلما اولادی

وی عاشق مطالعه بود، چه مطالعهٔ علمی و درسی، و چه مطالعهٔ غیردرسی؛ خصوصاً زندگی‌نامه‌های افراد موفق و همین‌طور کتاب‌های فلسفی. علاقهٔ زیادی به لوازم‌التحریر داشت و از گشت‌وگذار در فروشگاه‌های کتاب و لوازم‌التحریر و غرق‌شدن در کتاب‌ها بی‌نهایت لذت می‌برد. 

او به گیتار علاقه داشت و آن را می‌نواخت. برای روزهایش برنامه‌ریزی دقیق داشت و از دقایق و لحظه‌هایش حداکثر استفاده را می‌کرد. 

آلما دختری بسیار کوشا و با پشتکار بالا بود و برای رسیدن به اهدافش بسیار زحمت می‌کشید. دورهٔ دبیرستان را با موفقیت در دبیرستان سلام در رشتهٔ ریاضی به پایان رساند و در چندین المپیاد قبول شد. یکی از دغدغه‌هایش امکانات در نظرگرفته‌شدهٔ کمتر برای دختران به نسبت پسران در حوزهٔ المپیادها بود و همیشه اعتراضش را در این مورد با مسئولان مربوطه مطرح می‌کرد و سکوت نمی‌کرد. او عاشق ریاضیات و خصوصاً هندسه بود. الگوی او از دوران مدرسه مریم میرزاخانی بود. لیسانسش را در دانشگاه علم و صنعت و فوق‌لیسانسش را در دانشگاه امیرکبیر (پلی تکنیک) گرفت و در حین تحصیل تدریس هم می‌کرد و با چند انتشاراتی در زمینهٔ ویراستاری کتاب‌های ریاضیات و هندسه همکاری می‌کرد. برای قبولی دکترا در دانشگاه‌های زیادی درخواست داد و تلاش بسیاری کرد و اولین دانشگاهی که با درخواستش موافقت کرد، دانشگاه اُتاوای کانادا بود که بلافاصله آن را پذیرفت و راهی کانادا شد. او پس از یکسال تحصیل در مقطع دکترا در تعطیلات دوهفته‌ای سال نو میلادی با موافقت استاد خود برای دیدن خانواده و دوستانش و جشن تولد ۲۷ سالگی‌اش در کنارشان، به ایران سفر کرد که هنگام بازگشت در حالی‌که بسیار دلتنگ دانشگاه، اساتید و دوستانش شده بود و شور و هیجان خاصی برای شروع سال دوم دکترا داشت و از سویی بسیار نگران وضعیت کشور و مردم و خصوصاً تنها برادرش بود، بر فراز وطنش توسط شلیک دو موشک سپاه پاسداران کشته شد و تمام تلاش‌ها و آرزوهای قشنگش همراه سایر همسفرانش در آسمان‌ها سوخت… اما یاد و نام آن‌ها تا ابد زنده خواهد ماند. 

* * *

ترجمهٔ متنی از وب‌سایت رسمی دانشگاه اُتاوا- کانادا:

آلما به‌تازگی سال اول دکترای خود در رشتهٔ ریاضیات و آمار را در دانشکدهٔ علوم پایهٔ دانشگاه اُتاوا به پایان رسانده بود. او به‌عنوان یک دانشمند جوان، پرانرژی، باهوش و خلاق، بسیار مورد احترام بود. آلما پس از دریافت مدرک کارشناسی ارشد در ریاضیات از دانشگاه صنعتی امیرکبیر (پلی‌تکنیک تهران) در ایران، جایی که بزرگ شد، تحصیلات دکترای خود را در دانشگاه اُتاوا آغاز کرده بود. او در تعطیلات زمستانی به ایران بازگشته بود تا بیست و هفتمین سالروز تولدش را با خانواده‌ای که بسیار دلتنگشان بود، جشن بگیرد.

آلما در آزمایشگاه پروفسور دیوید سانکوف کار می‌کرد و با گروهی همکاری داشت که تخصص آن‌ها شامل مطالعه ژن‌ها و ژنوم‌ها با استفاده از رویکرد ریاضی بود.

«او واقعاً قلب‌های ما را لمس کرد. غیبتش خلائی غیرقابل‌جبران به جا گذاشته است.» این را دوست و همکارش، مونا، می‌گوید که پیوند عمیقی با آلما داشت. «او انسانی واقعاً مهربان و بی‌نظیر بود. آلما همیشه حاضر و حمایت‌گر بود؛ بیشتر شبیه یک خواهر برای من.»

باهوش، قابل‌دسترس، سخاوتمند و همیشه خندان، آلما به‌دلیل مهارت‌ها و صبرش به‌عنوان دستیار آموزشی مورد احترام بود و دانشجویانی که پاییز در کلاس او شرکت کرده بودند، به‌شدت او را دوست داشتند. او حتی ساعات اداری اضافی و بدون حقوقی برگزار می‌کرد تا به دانشجویانش کمک کند.

آلما الهام‌بخش همه بود. بسیاری از لبخند درخشان و مهربانی او یاد می‌کنند.

خاطرهٔ او در ذهن و قلب ما حک‌شده باقی خواهد ماند. مرگ غیرمنتظرهٔ او یک فقدان بزرگ برای دانشگاه و جامعهٔ علمی است.

یک صندوق بورسیهٔ یادبود به‌افتخار سه دانشجوی اُتاوا؛ مهربان، سعید و آلما ایجاد شد. بورسیهٔ یادبود دانشجویان ایرانی هر سال به دانشجویان ایرانی دانشگاه اُتاوا که نیاز مالی دارند، اعطا خواهد شد.

این تراژدی برای کسانی که آلما را می‌شناختند، ویرانگر بود، ازجمله ترمه کوشا، مدیر اجرایی انجمن ریاضیات کانادا. کوشا در دانشگاه اُتاوا استادیار است و آلما در طول ترم پاییز دستیار آموزشی او بود.

تدریس در سال اول دکترا با ۲۵۰ دانشجو بسیار سخت است، اما آلما عالی عمل کرد و دانشجویانش او را دوست داشتند. او ساعات اداری اضافی و بدون حقوق برگزار می‌کرد. کوشا می‌گوید. «جمله‌ای که در وصف آلما می‌توانم بگویم این است: او بسیار متعهد بود.» کوشا گفت: «او به من گفت این یک چالش است، ولی او کارش را به‌خوبی انجام داد.»

او و آلما در طول پاییز از نزدیک با هم کار کردند و نقاط مشترک زیادی داشتند. دوری از خانواده‌اش، که رابطهٔ نزدیکی با آن‌ها داشت، برای آلما سخت بود. اما او حاضر بود این سختی را برای آینده‌اش تحمل کند و حتی به کارهای پسادکتری فکر می‌کرد.

کوشا گفت: «او پر از شور زندگی بود. نمی‌توانم دست از فکرکردن به او بردارم.»

* * * *‌ *

گزارشی از منظر ضرابی، داغدار چهار جانباختهٔ پرواز پی‌اس‌۷۵۲، زنده‌یاد سهند صادقی، زنده‌یاد الوند صادقی، زنده‌یاد نگار برقعی و زنده‌یاد سوفی امامی

آیا باید سکوت می‌کردیم و پنهان می‌شدیم تا دیگران از این جنایت دهشتناک بی‌خبر می‌ماندند؟ کدام بهتر است؟ به‌خاطرآوردن یا فراموش‌کردن؟ ما در گروه خاطره‌نویسی انجمن جانباختگان پرواز PS752 چهار کتاب را منتشر کرده‌ایم. گروه‌های مختلفی از عزیزان عضو کارگاه خاطره‌نویسی در هر دوره تشکیل گردید:

۱- گروه کارگاه خانم منیرو روانی‌پور برای پیاده‌کردن گفت‌وگوهای ضبط‌شدهٔ جلسات به‌صورت نوشتار در دو دورهٔ ۱۲ جلسه‌ای کتاب «به کی‌یف که رسیدم زنگ می‌زنم»

۲- گروه هماهنگی کارگاه خاطره‌نویسی، آقایان امیرحسین یزدان‌بد و حامد اسماعیلیون

گزارش‌های جامع، کامل و پربار جلسات که توسط خانم لیلا فروتن، خواهر جانباخته مرضیه فروتن، تهیه می‌شود، گویای چگونگی کیفیت بالای کارگاه است. (نمونه‌ای از این گزارش‌ها در ذیل این مطلب خدمت عزیزان ارائه می‌گردد.)

۳- گروه ویراستاری اول، کتاب «نباید نوشته می‌شد ۲»

۴- گروه ویراستاری افرا، کتاب «سرخ در آغوش آسمان»

در این گروه انتخاب نام کتاب و طراحی اولیهٔ جلد کتاب و تصویب نهایی هم انجام پذیرفت. 

– مدیریت جلسه‌های کارگاه خاطره‌نویسی با خانم ژاله معینی، خواهر جانباخته محمد معینی، بود که خالصانه و صمیمانه با تمام گرفتاری‌ها و مشکلات مخصوص ایران به‌بهترین وجه آن را انجام دادند و همچنان ادامه‌اش می‌دهند. 

– مدیریت آرشیو و جمع‌آوری اطلاعات کارگاه در دوره‌های مختلف با خانم هوریران سهراب بوده و است.

– طراحی جلد با خانم شکوفه معینی، خواهر جانباخته محمد معینی، بوده که خیلی زحمت کشیده‌اند و طرح‌هایی زیبا ارائه داده‌اند. (توضیح: عکس روی جلد «سرخ در آغوش آسمان» از ژاله معینی)

– ویرایش اول کتاب‌ها به‌جز کتاب «به کی‌یف رسیدم زنگ می‌زنم» هم در گروه تلگرامی افرا انجام شد. کاری به‌غایت دشوار که با تلاش ژاله معینی، یاسین شفقی، البرز صادقی، و اینجانب میسر شد.

* * *

لیلا فروتن، خواهر زنده‌یاد مرضیه فروتن، از جانباختگان پرواز پی‌اس۷۵۲

گزارش کلاس خاطره‌نویسی؛ دوشنبه ۱۴۰۰/۲/۲۰ ساعت ۹ شب 

قسمت اول کلاس

بررسی و بحث در مورد داستان ادیپ شهریار و چگونگی مبارزهٔ انسان در برابر سرنوشتِ ازپیش‌تعیین‌شدهٔ خدایان، که البته منتهی به پیروزی خدایان می‌شود. طبق عقیدهٔ نویسنده، انسان هرچقدر هم که باهوش و قدرتمند باشد (مانند، ادیپ قهرمان داستان) و علی‌رغم همهٔ تلاش‌ها برای تغییر قسمت و تقدیر در مقابل خدایان، ضعیف و زبون است و سرانجام در جاده‌ای قدم می‌گذارد و به‌سوی هدفی می‌رود و مجبور به قبول سرنوشتی می‌شود که قدرت‌های آسمانی برتر، برایش مقدر کرده‌اند. 

قسمت دوم کلاس 

بحث بعدی کلاس، پاسخ‌دادن به این سؤال بود: علت پناه‌بردن و متوسل‌شدن انسان‌ها به پیشگو و فال‌گیر چیست؟

جواب: ترس از آیندهٔ ناشناخته و اینکه انسان فکر می‌کند نمی‌تواند به‌تنهایی کنترلی بر سرنوشت خویش داشته باشد، که این ضعف، باعث پناه‌بردن او به پیشگوها و کمک‌گرفتن از نیروهای ماوراءالطبیعه می‌شود، حتی اگر این موضوع به ضررش تمام شود (مانند ادیپ قهرمان داستان، که اگر از پیشگو کمک نخواسته بود و به سرنوشت خویش‌آگاهی نداشت از اوج قدرت و افتخار به قعر فلاکت و ذلت سقوط نمی‌کرد). این قضیه متعلق به زمان گذشته و مردم بی‌سواد و عوام نیست، در هر زمان و هر طبقهٔ اجتماعی می‌توان افراد خرافه‌پرست را پیدا کرد. سیاستمداران منفعت‌طلب و زورگو، با تکیه بر این نقطه‌ضعف و جهل مردم، دین را به‌عنوان بستر مناسبی برای رشد خرافه، وارد سیاست کرده، به آن میدان می‌دهند و از این طریق مردم را به‌راحتی سرکیسه کرده و حقشان را می‌خورند. ملتی که در اوهام و خرافات دست‌و‌پا می‌زند و برای گرفتن هر حق پایمال‌شدهٔ خویش، منتظر منجی و قدرت‌های ماوراءالطبیعه است و هیچ‌گاه برای تغییر وضعیتش و بهبود آن تلاشی نمی‌کند و روزبه‌روز درمانده‌تر خواهد بود. 

زنده‌یاد مرضیه فروتن
زنده‌یاد مرضیه فروتن

قسمت سوم کلاس

آخرین قسمت کلاس و حسن ختام آن، خواندن خاطرهٔ مادران از بچه‌های بی‌گناه پرواز ۷۵۲ بود که بحق شیرین‌ترین بخش کلاس بود.

در پایان یادآوری یکی از جملات زیبای کتاب خالی از لطف نیست: 

جایی که خرد سودی ندارد، خردمندی دردمندی است.

* * * *‌ *

اهورا اژدری، برادر زنده‌یاد غنیمت اژدری، از جانباختگان پرواز پی‌اس۷۵۲

شعرهایم در گلو خشکاند آن موشک

اشک‌هایم خون شد و بارید با موشک

گفت نیست بالاتر از سیاهی رنگ

موی‌های سیاهم سفید کرد آن موشک

پیری زودرس سراغ من آمد

در جوانی‌ام مرا پیر کرد آن موشک

هر چه خوانم به گوش دل شب‌ها 

گوشش انگار کر نموده آن موشک

 تکه‌تکه کرد جان‌ها به طیاره

دل من را شکست آن موشک

زنده‌یاد غنیمت اژدری
زنده‌یاد غنیمت اژدری

بعد آن خنده‌ها گریه شد گویا

آتشی زد به ریشه آن موشک

او خراب کرد خانه‌های ما نامرد

تا بسازد منبر ضحاک را موشک

گویی آن روز روز محشر بود

اهرمن بود آنکه زد دو تا موشک

آن‌قدر غرق غم کرده ما همه را

سر ما به زیر آب کرد آن موشک

می‌چکد خون ز هر کلام اینجا

چون شکسته جام خون موشک

شرم عالم آن خدا را ماند

بنده‌اش دو بار به‌عمد زد موشک

– سپتامبر ۲۰۲۱

ارسال دیدگاه