پنج معرفی لاغر!

عاطفه اسدی – آلمان

بعضی وقت‌ها هم که آدم می‌خواهد لابه‌لای چند کتاب قطور، به خودش استراحت بدهد یا زمان‌های مردهٔ ده‌دقیقه، یک‌ربعی‌اش را در اتوبوس و مترو و موقع انتظار، زنده کند، خواندن کتاب‌های لاغر خیلی می‌تواند مفید باشد. مثلاً لیست زیر، چند معرفی‌ کوتاه از کتاب‌هایی لاغر و خوش‌خوان است که می‌توانند به این منظور، مفید باشند.

۱. سینما از نظر چند نویسنده

این کتاب را انتشارات پیام در سال ۱۳۵۸ منتشر کرده است. امید روشن‌ضمیر هم ترجمه و تلخیص آن را برعهده داشته، اما منابعش را دقیقاً ذکر نکرده است. من البته ترجیح می‌دهم اسم این ۴۸ صفحه را «جستار» یا «خلاصه‌مقالات گردآوری‌شده» بگذارم، اما به‌هرحال کتاب مجموعه‌ای است از نظرگاه‌های‌ نویسندگان مختلف پیرامون هنر سینما، صنعت سینما، اقتباس ادبی و مسئلهٔ وفاداربودن یا نبودن به کتاب‌ و مسائل دیگر. دیدگاه‌های این نویسنده‌ها اکثراً از میان مقالات یا مصاحبه‌های آن‌ها جمع‌آوری و انتخاب شده است. باتوجه‌به زمان‌ زنده‌بودن این نویسنده‌ها و‌ نسبتاً نوپابودن سینما در آن دوره، صحبت‌ها، غرغرها‌‌ و هیجاناتشان دربارهٔ سینما برای مخاطب علاقه‌مند می‌تواند خیلی جالب باشد. ویرجینیا وولف، برتولت برشت، جک لندن، لئو تولستوی و‌ چهار نویسندهٔ دیگر در این کتاب راجع به سینما نظر داده‌اند.

من فقط افسوس خوردم که چرا کتاب یک نسخهٔ تلخیص‌شده است و‌ کاش نسخهٔ مفصل‌تر از این‌ هم وجود داشت. درهرصورت خواندنش را پیشنهاد می‌کنم. این هم‌‌ دو بخش کوتاه از آن:

لئو تولستوی دربارهٔ سینما:

«به این آینده خوش‌بین هستم. این تعویض سریع صحنه و این معجون احساسات و تجربه‌ها خیلی نافع‌تر از آن نثر سنگین و‌ کش‌داری است که ما نویسندگان به آن عادت کرده‌ایم. به زندگی نزدیک‌تر است چرا که در زندگی گذر از یک مرحله به مرحلهٔ دیگر به‌سرعت جریان می‌یابد و عواطف و احساسات روح به‌مثابهٔ طوفانی سریع می‌گذرد. سینما کلید راز «حرکت» را یافته است و‌ درست به‌همین دلیل است که وسیله‌ای است عالی.»

ویرجینیا وولف دربارهٔ هنر سینما:

«همهٔ هنرهای دیگر برهنه به دنیا آمده‌اند ولی این جوان‌ترین هنر، کاملاً لباس‌پوشیده به دنیا آمده است. همه‌چیز را می‌تواند بگوید قبل از اینکه چیزی برای گفتن داشته باشد. مثل اینکه قبیلهٔ وحشی‌ها به‌جای دو میلهٔ آهنین برای به‌هم‌کوفتن‌، انواع و اقسام آلات موسیقی را در ساحل پیدا کرده و با نیرویی‌ نمونه ولی بدون دانستن یک نت موسیقی، مشغول نواختن همهٔ آن‌ها در یک زمان باشد.»

۲. سنگ آفتاب

هنگامی که بدن‌های عریان به هم می‌رسند

انسان‌ها از زمان می‌گریزند

و زخم‌ناپذیر می‌شوند

«سنگ آفتاب» عنوان گزیده‌اشعاری از اکتاویو پاز، شاعر مشهور مکزیکی، است که از سوی احمد میرعلایی ترجمه شده است. (یا شاید هم، «ترجمه شده بود». وقتی شاعر مرده و مترجم هم کشته شده است، فعل‌ها حوصلهٔ آمدن به زمان حال را ندارند و باید کلی چانه زد و با بدبختی قانعشان کرد تأثیر یک اثر هنری، با مرگ هنرمند تمام نمی‌شود پس لطفاً بیایند و ماضی نباشند.)

نسخه‌ای که من خواندم، چاپ سال ۱۳۵۲ است از سوی انتشارات زمان. کتاب علاوه بر مقدمهٔ کوتاهی دربارهٔ شاعر و شعر بلند «سنگ آفتاب»، شش تا از شعرهای دیگر او را هم در برمی‌گیرد.

شایان ذکر است که اکتاویو پاز در سال ۱۹۹۰ نوبل ادبی را برای قدردانی از زحماتش پیرامون پنجاه سال تلاش برای شعر و ادبیات مکزیک، برنده شد.

به‌نظرم مضمون‌های پررنگ در این اشعار و به‌خصوص «سنگ آفتاب» که طولانی‌ترین‌ و درخشان‌ترینشان است، جنگ، انسانیت، عشق و زمان‌اند. به‌خصوص روی عشق و زمان تأکید دارم چرا که بسیاری از تصاویر زیبا و کشف و اتفاق‌های درون اشعار، بر پایهٔ شکافتن این دو مضمون ایجاد شده‌اند. چند نمونه‌ای که دوست داشته‌ام را در اینجا می‌آورم:

«آن‌گاه زمان بادبزنش را محکم به دست می‌گیرد

و‌ در پشت تصویرهایش چیزی تکان نمی‌خورد

لحظه در خویش فرو می‌جهد و شناور می‌شود»

«اکنون آن لحظه فرا می‌رسد

به‌آرامی می‌آماسد

به درون لحظهٔ دیگر می‌ترکد و آن لحظه بی‌درنگ ناپدید می‌شود»

«دوست‌داشتن جنگ است

اگر دو تن یکدیگر را در آغوش کشند،

جهان‌ دگرگون می‌شود، هوس‌ها گوشت می‌گیرند،

اندیشه‌ها گوشت می‌گیرند،

بر شانه‌های اسیران، بال‌ها جوانه می‌زنند»

«تو دیگر سایه‌ای شماره‌دار نیستی

که اربابی بی‌چهره به زنجیرهای جاودان

محکومت کند»

«این ما نیستیم که زندگی می‌کنیم

این‌ زمان است که ما را می‌زیَد»

پاز به‌خصوص از اسطوره‌های مثلاً یونانی و ارجاعات برون‌متنی به افسانه‌ها هم خیلی در اشعارش بهره گرفته و در جاهایی، می‌شود گفت شعرها فضایی داستان‌گونه و روایی به خودشان می‌گیرند و این از جذابیت‌هایشان است.

فضای اشعار، از نظر حسی غم، شادی، غرور و تلخی را به خواننده منتقل می‌کند و به‌خصوص در برخی سطرها، برای مخاطب ایرانیِ آشنا با فروغ، تداعی اشعار او هستند یا لااقل، من چنین حسی داشتم. نمی‌دانم این خاصیت کشف و اتفاق‌های مشابه است یا ترجمهٔ میرعلایی و تلاشش برای نزدیک‌ترکردن شعر پاز به ساختار آشناتر شعر آزاد فارسی. اما درهرصورت، چیز اذیت‌کننده‌ای نیست و برعکس، دلچسب هم است.

من خواندن این گزیدهٔ کم‌حجم را پیشنهاد می‌کنم و برای خودم هم متأسفم که جز شعرهای پراکندهٔ اینجا و آنجا، هیچ‌وقت سعی نکرده‌ بودم مجموعه‌ای از او را بخوانم. و از بی‌خوابی دم‌ صبح چهارشنبه متشکرم که «سنگ آفتاب» را از فایل‌های قدیمی‌ام کشید بیرون و گذاشت سر راهم.

پنج معرفی لاغر!
عاطفه اسدی
- - - - - - - 
بعضی وقت‌ها هم که آدم می‌خواهد لابه‌لای چند کتاب قطور، به خودش استراحت بدهد یا زمان‌های مردهٔ ده‌دقیقه، یک‌ربعی‌اش را در اتوبوس و مترو و موقع انتظار، زنده کند، خواندن کتاب‌های لاغر خیلی می‌تواند مفید باشد. مثلاً لیست زیر، چند معرفی‌ کوتاه از کتاب‌هایی لاغر و خوش‌خوان است که می‌توانند به این منظور، مفید باشند...
#ادبیات #کتاب #داستان  #رسانهٔ_همیاری #رسانه_همیاری

۳. باد و برگ

می‌خواهید یک کتاب سیصد و هفتاد صفحه‌ای را در نیم ساعت بخوانید؟ مجموعه‌شعر «باد و برگ» از عباس کیارستمی را بردارید؛ منتشرشده در سال ۱۳۹۰ برای اولین بار از سوی نشر نظر، و انتشار مجدد‌ در سال ۱۴۰۲ از سوی بنیاد کیارستمی به‌‌شکل نسخهٔ پی‌دی‌اف.

کتاب حاوی اشعار کوتاهی است که از نظر قالب شاید بشود گفت به هایکو نزدیک‌اند. اکثر اشعار بین سه تا شش سطر دارند، از یکدیگر مستقل‌اند و هر کدام در صفحه‌ای جدا چاپ شده‌اند، اما به‌علت شباهت فضایی و مضمونی گاهی می‌توان چند شعر کوتاه را به هم چسباند و به‌شکل یک شعر بلندتر خواند.

من فکر می‌کنم به‌لحاظ ژانری، شعرهای کیارستمی معلق‌اند بین دل‌نوشته، کاریکلماتور و تک‌ایده‌هایی که گاهی حتی به مرحلهٔ ایدگی هم نرسیده‌اند؛ مثل وقتی که یک تصویر خوب یا جملهٔ مهم می‌شنوی و یادداشتش می‌کنی تا بعدها در شعر و داستانت از آن الهام بگیری، و حالتی تیترگونه دارند. مثل این دو شعر:

خاطرات روزانهٔ زنبور عسل در ماه اردیبهشت

در ثبت‌احوال از همه‌چیز پرسیدند جز «حال»

شاید بشود تا این حد مینی‌مال‌بودگی را ویژگی سبکی اشعار کیارستمی دانست، اما به‌نظر من نه‌تنها بسیاری از آن‌ها هنوز به مرحلهٔ شعرشدن نرسیده‌اند، بلکه با همان المان‌های شعر مینی‌مال هم که سنجیده بشوند، حرف چندانی برای گفتن ندارند؛ صرفاً تصویرند. تصاویری که پرتکرارترین مضمون در آن‌ها شاید طبیعت و عناصر آن باشد، و خالی‌اند از کشف و اتفاق. مثل این اشعار:

«درختی پر از پرتقال

به‌رنگ پرتقالی

در آسمانی

به‌رنگ آبی آسمانی»

«زنبور که بر گل نشست

پروانه برخاست»

«آمدم

نبودی

رفتم»

«در دکان عطاری

عطر هزاران گل و گیاه»

اما تعدادی از این ایده‌ها هم هستند که به‌نظرم می‌توانستند بند اول یا بخشی از شروع یک شعر آزاد بلند باشند. چون از نظر شاعرانگی، خلاقیت و کشف نسبت به اکثر شعرهای این مجموعه، جایگاه بالاتری دارند. چند نمونه از آن‌ها:

«آشپز به نظارهٔ مرگ سبزی‌ها ایستاده است

در گیرودار پختن آش (توضیح اضافی)»

«در کشوی میزم یک سر بریده است

با عینک

بی‌خون»

«ماهی قزل‌آلا

با استفاده از غفلت آشپز

در تابه خودسوزی کرد»

«شش لبخند تصنعی

به ثبت رسید

در یک عکس یادگاری»

«داروخانه‌ها

باقی‌ماندهٔ پول مشتریان را

شعر پس می‌دادند»

«باد

یک مصرع شعر را

از بند همسایه ربود»

«لباس فرماندهٔ لشکر را

بید زد

در جالباسی»

در مجموع سعی کردم نگاه صفر و صدی به این مجموعه نداشته باشم و زیبایی‌هایش را هم کشف کنم، اما در نهایت به‌نظرم کیارستمیِ فیلمساز که چنین تفکری را به تصویر می‌کشید، به شخصیت صرفاً شاعر او ترجیح می‌دهم و فکر‌ می‌کنم جایگاه بالای او در زمینهٔ سینما باعث شده کمی جایگاه شاعری‌اش دست بالا گرفته شود و مقایسه‌اش با بزرگانی مثل سهراب سپهری یا مایاکوفسکی و… اغراق‌آمیز است.

۴. من را فرانسوی ببوس

این کتاب مجموعه‌شعری از ناما جعفری است که نشر اچ‌اند‌اس مدیا آن را در سال ۱۳۹۵ منتشر کرده است.

کتاب با چند نامه شروع می‌شود که ترتیب شماره‌هایشان نامنظم است. نامه‌هایی که همگی از یک «من» عاشق برای یک «تو» نوشته شده و بسیار کوتاه‌اند و با کمی ویرایش می‌توانسته‌اند شعر بشوند که به‌نظرم برای لحنشان، شعر مدیوم مناسب‌تری است تا نامه.

سپس کتاب وارد بخش اشعار می‌شود که در آن قسمت هم همین پیوند من و توی عاشقانهٔ عمدتاً غمناک حضور پررنگی دارد. گاهی هم رگه‌هایی اجتماعی یا سیاسی در اشعار به چشم می‌خورد. گاهی هم تلاش برای اتفاق‌های زبانی. شبیه‌شدن شعرها به نثر و جنس تکراری عاشقانه و تعاریف و تشابیه، سلیقهٔ من نبود.

اما حس می‌کنم ناما جعفری در دیدن بعضی جزئیات و زیبایی‌ها دقیق است و ذهن تصویرسازی دارد، در نتیجه بعضی ترکیب‌ها و کشف و اتفاق‌ها هم جالب درآمده‌اند. به‌جای توضیح بیشتر، ترجیح می‌دهم چند تکه از شعرها را در ادامه بیاورم:

«آشفتگی از خیسی بنفش تابستان می‌آید»

«کلمات بیهوش کف اتاقم گریه می‌کنند»

«تنفست شلیک گلوله‌ست در دهانم»

«اشکال نقش‌بسته روی گبه‌های باستانی شوش حرکت می‌کنند»

«حنا که می‌گذارم زنان جنوبی شبانه در کف دستانم می‌رقصند»

و از میان نامه‌ها:

«میان چین‌های پیراهن زنی کُرد، راه‌هایی هستند بدون عابر»

«منتظر بودم تابوتت را بیاوری. هر دو جا می‌شویم.»

«کتاب برای یک‌بار ورق‌زدن تجربهٔ بدی نیست.»

۵. تَهرَن و خونیان و خوزیان 

«تَهرَن» و «خونیان و خوزیان» دو نمایشنامه از محمود استادمحمد هستند که در قالب یک کتاب از سوی نشر چشمه منتشر شده‌اند. نشر چشمه مجموعه‌نمایشنامه‌های استادمحمد را در یک سری هفت‌جلدی چاپ کرده است. کتابی که من خواندم، چاپ سال ۱۳۹۵ است و جلد دوم این مجموعه به شمار می‌رود.

نمایشنامهٔ «تهرن» که داستان یک مشروطه‌خواه تبعیدی به جنوب ایران است، به‌نظرم تقابل خرافه و روشنگری است و نمایشِ محکوم‌به‌فنا‌بودن روشنفکری؛ اینکه آدم آگاه همواره منزوی و سرنوشتش فراموشی و مرگ و جداافتادگی است. فضا، فضای جنوب ایران است و مراسم زار و بیرون‌کردن جن از تن انسان. جنبه‌های تاریخی و اسطوره‌ای این سنت‌ها در خدمت بخش نمادین نمایشنامه قرار گرفته‌اند و با جنبهٔ رئال ماجرا نیز تلفیق شده‌اند.

در نمایشنامهٔ «خونیان و خوزیان»، برشی از زندگی یک خانواده بعد از واقعهٔ آتش‌سوزی سینما رکس آبادان را می‌خوانیم. این نمایشنامه به‌نظرم نسبت به اولی از  پیچیدگی کمتری برخوردار است، فضای متفاوتی دارد و نقد اجتماعی مستقیم‌تری انجام می‌دهد.

به‌نظرم این دو نمایشنامه را با خاصیت اجرایی ‌بسیار بالایی که دارند، روی کاغذ نمی‌شود به‌خوبی لمس کرد. شاید چون بسیار دیالوگ‌محورند و شاید چون جنبه‌ای بومی‌تر دارند و متعلق به پیش‌زمینهٔ فرهنگی خاص جنوب ایران‌اند؛ مثلاً بخش مربوط به مراسم جن‌گیری و صدازدن اسامی جن‌های مختلف در تهرن.

یکی از چیزهایی که دربارهٔ این کتاب دوست داشتم، لحن‌سازی بود و شیوهٔ توزیع اطلاعات در متن و درمیان‌گذاشتن آن‌ها با مخاطب؛ به‌روشی که نه خیلی مستقیم‌گویی توی ذوق بزند و نه خیلی اطلاعات پراکنده وارد متن شوند. و به‌نظرم برای ما نویسنده‌ها، مطالعهٔ چنین گفت‌وگوهایی می‌تواند در دیالوگ‌نویسی کمک‌کننده باشد.

در این کتاب چند صفحه نیز به معنی کلمات و اصطلاحات خاص استفاده‌شده در متن اختصاص داده شده است. برای همین پیشنهاد می‌کنم موقع مطالعه، در گوگل دنبال معنی کلمات نگردید چون کلمات ناشناخته زیادند و سرچ‌کردن مداوم، ریتم خواندن را به هم می‌زند.

من مطالعهٔ این کتاب را پیشنهاد می‌کنم و خودم هم برای آشنایی بیشتر با جهان‌بینی استادمحمد، حتماً کتاب‌های بیشتری از او خواهم خواند. تا اینجا می‌توانم بگویم نقد اجتماعی و فضای جنوب ایران، دو ویژگی پررنگ این دو نمایشنامه‌اش بود.

ارسال دیدگاه