می‌خواستم تو را برای یک نفر توصیف کنم – داستان کوتاهی از فاطمه اختصاری

فاطمه اختصاری* – نروژ

با احترام به براتیگان و داستان «‌می‌خواستم تو را برای یک نفر توصیف کنم»

چند روز پیش داشتم سعی می‌کردم تو را برای یک نفر توصیف کنم. تو شکل هیچ آدمی که من تا‌به‌حال دیده‌ام، نیستی. نمی‌توانستم بگویم «خب، اون عینهو استالینه، جز اینکه سیبیل نداره، دهنش هم یه‌ جور دیگه‌ست و البته از سیاست هم چیزی نمی‌فهمه.» نمی‌توانستم بگویم، چون تو اصلاً شکل استالین نیستی. دست آخر، چارهٔ کار را در این دیدم که تو را به فیلمی تشبیه کنم که وقتی بچه بودم در مشهد دیده بودم. گمانم سال ۱۳۷۲ یا ۷۳ بود، یک‌جایی همان طرف‌ها. فکر کنم هفت سالم بود، یا هشت سال یا شاید هم شش.

فیلمی بود راجع به استفاده از ربات‌های خانگی، یک ‌جور فیلم ترسناک مخصوص بزرگسالان. فیلم راجع به زنی بود که یک ربات خانگی می‌خرد تا وقت آزاد پیدا کند و بتواند به علاقه‌مندی‌هایش بپردازد. او یک کارگاه چوب‌بری کوچک توی زیرزمین خانه‌اش درست می‌کند و وقتش را با درست‌کردن وسایل چوبی تزئینی می‌گذراند. ربات را هم جوری برنامه‌ریزی می‌کند که همهٔ کارهای خانه را انجام بدهد. دستور پخت صدها نوع غذا را در حافظه‌اش وارد می‌کند و کلمات ابتدایی را هم برای ارتباط‌برقرارکردن به او یاد می‌دهد. ربات حتی بچه را حمام می‌کند و لباس‌هایش را می‌پوشاند، روزنامهٔ شوهرِ زن را برایش می‌آورد توی تخت و تقریباً هر کاری که از او می‌خواهند، انجام می‌دهد.

یک روز که هوا رعد و برقی است، بعضی از اتصالات ربات به‌هم می‌ریزد. بعد توی فیلم، همین‌طور که باران و تگرگ به پنجره‌ها می‌زند و صداهای وحشتناک تولید می‌کند، ربات روی دیگرش را نشان می‌دهد. اول از همه می‌رود سراغ مرد خانواده که با روزنامهٔ در دست توی تخت دراز کشیده است. ربات، پایین‌تنهٔ مرد را به‌عنوان گوشت قابل‌پخت برای آشپزی شناسایی می‌کند و با ارّه، مرد را از کمر دو قسمت می‌کند. داد و فریادهای مرد در صدای رعد و برق و طوفان گم می‌شود و البته که زن هم در کارگاه چوب‌بری‌اش، گوشی صداگیر گذاشته و مشغول درست‌کردن یک پینوکیوی کوچک است. ربات با یک قسمت از ران مرد، کباب می‌پزد و آن را با دورچین هویج و نخودفرنگی تزئین می‌کند و برای زن می‌آورد. بعد به سراغ بچه‌ می‌رود که زیرش را کثیف کرده است. بچه را به‌عنوان یک قابلمهٔ کثیف شناسایی می‌کند و می‌برد می‌گذارد داخل ماشین ظرفشویی و دکمهٔ شستشو با بخار فراوان را می‌زند.

صحنه‌های بعدی مربوط می‌شود به توفان و بارانی که به شیشه‌ها می‌خورد و نیم‌تنهٔ بالایی مرد که روی تخت افتاده و در همان حال که از پایین‌تنه‌اش خون فواره می‌زند، در حال حل‌کردن بقیهٔ جدول است و بدجور سر یک سؤال پنج‌حرفی گیر کرده و عصبانی است. بعد هم بدن قرمز بچه توی ظرفشویی دیده می‌شود که مثل یک توپ بزرگ پر از آب شده است و ربات آن را به‌عنوان وسیلهٔ بازی شناسایی می‌کند و با پا شوتش می‌کند سمت زیرزمین. بچه که انگار از این بازی راضی است، با دهان پاره‌شده می‌خندد. زن که در حال خوردن خوراک ماهیچه است، متوجه نمی‌شود توپ همان بچه است که به سمتش شوت شده و او هم ضربهٔ محکمی را به شکم بچه می‌زند و آن را می‌غلتاند طرف ربات. 

واقعاً فیلم معرکه‌ای بود. بعد از آن تا چند شب کابوس می‌دیدم و جایم را خیس می‌کردم. من هنوز هم که هوا رعد و برقی می‌شود یاد بعضی از صحنه‌های آن فیلم می‌افتم و تو، به‌نظر من این شکلی هستی.


*عکس نویسنده از Dirk Skiba

ارسال دیدگاه