مسعود سخاییپور، LJI Reporter – ونکوور
عصر سهشنبه، ۱۴ مهٔ ۲۰۲۴، جلسهٔ رونمایی از سه کتاب جدید انتشارات انجمن خانوادههای جانباختگان پرواز پیاس۷۵۲ با حضور دکتر حامد اسماعیلیون در واحد داونتاون دانشگاه یوبیسی (رابسون اسکوئر) برگزار شد. در این جلسه کتابهای «نباید نوشته میشد» جلدهای اول و دوم و نیز کتاب «سرخ در آغوش آسمان» از سوی حامد اسماعیلیون معرفی شد و داستانهایی از کتاب «سرخ در آغوش آسمان» خوانده شد.
ابتدا هوریران سهراب، داغدار چهار جانباختهٔ پرواز پیاس۷۵۲؛ زندهیاد نگار برقعی، زندهیاد الوند صادقی، زندهیاد سهند صادقی، و زندهیاد سوفی امامی، پس از سلام و خوشامدگویی به حاضران در جلسه، طی سخنان کوتاهی اشاره کرد که چگونه خانوادههای جانباختگان پرواز با نوشتن در برابر فراموشی که بزرگترین دشمن دادخواهیست، ایستادهاند. وی گفت: «ما متأسفیم از اینکه قلم پرتوان دکتر حامد اسماعیلیون نویسندهٔ گرانقدر در این راه به روی کاغذ به گردش درآمده و بسیار خرسندیم از اینکه شانس همراهی خانم منیرو روانیپور نازنین و امیرحسین یزدانبُد عزیز را داشتهایم. همواره قدردان این هنرمندان متعهد به ارزشهای انسانی هستیم. ما نه فراموش میکنیم و نه میبخشیم.»
سپس حامد اسماعیلیون ضمن سلام و تشکر از حاضران گفت: «من امروز اول یاد میکنم از تمام مسافرین پرواز پیاس۷۵۲، تمام قربانیان جمهوری اسلامی، مسافرینی که مقصدشان ونکوور بود. امروز خانوادهٔ نگار عزیز، سهند عزیز، الوند عزیز، سوفی عزیز، آلمای عزیز، مهران عزیز، معصومهٔ عزیز و مهدیه عزیز اینجا هستند و امیدوارم کسی را از قلم نینداخته باشم، دلارام عزیز هم که اینجا به ونکوور میآمد و فکر میکنم خانواده ابنالدین [حمیدی] که در واقع سه نفر از دست رفتند… همینطور خانم سهیلا مشرف رضوی و همچنین فاطمه کازرانی و محمدحسین ساکت. میدانم که در شهر ونکوور بهزودی یک مکان یادبودی برای قربانیان و جانباختگان پرواز پیاس۷۵۲ به وجود خواهد آمد. این کار در وینیپگ شده و فکر میکنم در چند ماه آینده رونمایی خواهد شد، در ریچموند هیل هم با شهرداری ریچموند هیل در حال صحبتیم. در انتاریو که میدانید ریچموند هیل چهل و چهار ساکنش را از دست داد… ببخشید روجا امیدبخش و دریا طوقیان هم [در ونکوور] هستند. خیلی ممنون که یادآوری کردید، متأسفانه اینقدر این سیاهه طولانیست که هر شهری میروی تعداد زیادی از ساکنانش را از دست داده، در ادمونتون یازده نفر، در وینیپگ هشت نفر.
البته خبری هم چند ساعت پیش منتشر شد دربارهٔ خانم آلیس مونرو که نمیدانم شنیدهاید یا نه، نویسندهٔ کانادایی بود، برندهٔ جایزهٔ نوبل، که امروز از دنیا رفت و از ایشان هم یاد میکنم که حدود چند سال پیش برندهٔ نوبل ادبیات شد و از معدود برندگان نوبل ادبیات کاناداییست.
در مورد کتابها اگر بخواهم صحبت بکنم؛ خانم سهراب اشاره کردند که خانم منیرو روانیپور تقریباً هفت هشت ده ماه بعد از سرنگونکردن پرواز بهخواستهٔ مادران پرواز پیاس۷۵۲ شروع میکنند با خانوادهها صحبتکردن. چند ماه پیش در استنفورد آمدند و پروسهٔ کارشان را توضیح دادند؛ بسیار کار طاقتفرسا و دشواری را داشتند تا نهایتاً به کتاب «به کیِف که رسیدم زنگ میزنم» منتهی شد. بعد از آن من و امیرحسین یزدانبُد، نویسندهٔ ایرانی که مقیم آلبرتاست، در این پروسه سعی کردیم کمک کنیم. پریروز در ادمونتون برنامهای شبیه این برنامه برگزار شد و من از امیرحسین نقل میکنم؛ اینکه ثبت خاطرات و وقایعی که اتفاق افتاده بسیار مهم است نه برای امروز، نه برای پنج سال دیگر، برای دههها بعد تا مردم بدانند که بر خانوادههای قربانیان چه گذشت و اصلاً این جنایتی که انجام شد چه جزئیاتی داشت، هر کدام از خانوادهها چه فکر میکنند در مورد سرنگونکردن پرواز پیاس۷۵۲ که خب بهنظرم دستِکم در این سه کتاب بخش زیادی از زوایای مختلف این جنایت نوشته شده است. علاوه بر آن انجمن خانوادهها کتاب دیگری را منتشر کرد بهنام «دادخواهی بدون پشتیبان» که یک گزارش تحقیقاتی بود دربارهٔ واقعیتهایی که در مورد سرنگونکردن پرواز پیاس۷۵۲ وجود دارد و این گزارش هم بهزبان انگلیسی و فارسی منتشر شده است. یک کتاب انگلیسی هم منتشر شده بهنام «PS752: The Open Wound In The Sky» که ما این را همان دو سال و نیم پیش که منتشر شد، برای تمام مقامات سیاسی این کشور، مقاماتی که در مورد ایمنی هوانوردی کار میکنند، برای تمام اعضای شورای ایکائو یا سازمان جهانی هوانوردی غیرنظامی فرستادیم، در واقع نهتنها برای ثبتکردن بود بلکه برای ارائهٔ چهرهٔ انسانی از این فاجعه و اینکه چه تأثیری بر خانوادهها و بر قربانیان گذاشته که بهنظر من تأثیر خیلی خوبی هم داشت و حتی همین الان که پرونده در ایکائو هم باز است، من میدانم که روایات برخی از خانوادهها بهنمایندگی از همه به دست شورای ایکائو رسیده که بدانند در واقع بر خانوادهها چه گذشت. بعد از اینکه ما شروع کردیم به کار، امیرحسین یزدانبُد در مورد تاریخ داستاننویسی ایران و جهان، خیلی با خانوادهها حرف زد و هر جلسه کتابی خوانده شد که در واقع نوع روایت را و انواع مختلف روایت را به خانوادهها آموزش بدهد که البته خیلی از کسانی که در این جلسات شرکت میکردند، خودشان هم پیشزمینهای در ادبیات داشتند، اگر نمینوشتند، دستِکم آدمهای کتابخوانی بودند. منتها نوشتن یک کار حرفهای است و اگر میخواستیم کتابها را منتشر کنیم، میخواستیم که در یک سر و شکل حرفهای منتشر بشوند. تمرکز آقای یزدانبُد بیشتر روی موضوع آزاد بود که خاطرات بازماندگان هرجور که میخواهند نوشته بشود؛ پیش از سرنگونکردن پرواز، در روز هجدهم دی ماه که این فاجعه اتفاق میفتد و پس از آن. کتابی که من و خانوادهها بر روی آن کار کردیم اسمش «سرخ در آغوش آسمان» است و اینطور که پشت این کتاب نوشته شده، در یکی از روزهای پس از فاجعهٔ سرنگونکردن پرواز، خانوادهها به محل زمینخوردن هواپیما در شاهدشهر میروند تا بهیاد جانهای عزیزی که از دست رفت، درخت افرایی را در خاک بنشانند. این کتاب روایت خانوادههای پرواز از این مراسم است، روایتی از بازماندگان در هر جای جهان که بودهاند، در شاهدشهر یا هزاران کیلومتر دورتر از آن. روایتهای کاشتن درخت در زمینی که خانوادهها میگویند از آن ماست. کتابهایی که امیرحسین یزدانبُد و در یکیاش من هم مشارکت کردهام «نباید نوشته میشد» جلد اول و جلد دوم است. جلد اول سال گذشته منتشر شد و جلد دوم و «سرخ در آغوش آسمان» در سال جاری میلادی منتشر شده و الان ونکوور بعد از تورنتو، وینیپگ و ادمونتون چهارمین مکان است که این کتابها معرفی میشود. البته این کتابها در نمایشگاه کتاب تهران بدون سانسور در سراسر جهان هم الان قابلدسترسیست و امیدوارم در روزهای آینده در استرالیا هم، در سیدنی و ملبورن، بتوانم آنها را معرفی کنم.
این خاطرات و این اسامی که نام بردم، از بهاره کرمی مقدم هم یاد میکنم [با اشاره به بهشته رضاپور که وارد اتاق میشود]، مادرها یا بازماندگان قصههایشان را مینوشتند و بقیه در موردش نظر میدادند و بعد من و امیرحسین نظرات خودمان را میدادیم. بارها این خاطرهها بازنویسی شده و سعی شده که با فکر جمعی و بعد با نظر کسانی که سابقهٔ نوشتن دارند، بهبهترین شکلی که ممکن است منتشر بشوند. من در ادمونتون هم گفتم؛ در این کتابها ما خاطره یا داستان ضعیف نداریم، هر چه هست اگر متوسط نباشد، بسیاری از داستانها واقعاً بسیار تکاندهندهاند و من بیش از این نمیگویم، برخی را میشنویم، خاطرههایی را که خانم قوی [مریم زارعی] و خانم سهراب نوشتهاند، میشنویم و من هم اگر شد و وقت بود یکی از این خاطرات را میخوانم.»
پس از آن مریم زارعی، مادر زندهیاد معصومه قوی و زندهیاد مهدیه قوی از جانباختگان پرواز پیاس۷۵۲، پیش از خواندن خاطرهٔ خود گفت: «سلام عرض میکنم خدمت همهٔ شما بزرگواران. همانطور که آقای دکتر معرفی کردند، متأسفانه من دوتا از دخترهایم را در این پرواز از دست دادم. همهٔ شما که اینجا هستید اگر دختر داشته باشید، میدانید دختر برای پدر و مادر چیست. دختر امید است، دختر آینده است، چراغ خانه است، نور چشم پدر و مادر است، یعنی واقعاً دیگر زندگی نداریم… من اینجا از حامد عزیز تشکر میکنم، از امیرحسین عزیز تشکر میکنم، از منیروی عزیزم که واقعاً در شرایطی به داد ما رسیدند که همهمان خیلی وضعمان خراب بود، و من خودم را میگویم که اصلاً تصمیم به خودکشی گرفته بودم، چند بار تصمیم گرفتم که خودکشی کنم، که منیرو جان مرا نجات داد و گفت باید بنویسی، گفتم نمینویسم، گفت باید بنویسی. بعد روزی که من خاطرهام را نوشتم و بردم، چنان برای من دست زد… یک نویسنده، که واقعاً من ممنونشم، از اینجا واقعاً دستش را میبوسم که چهجوری مرا دوباره به زندگی برگرداند. گفت که شما باید حتماً بنویسی و نباید دیگر گریه کنی، گریه فایدهای ندارد، باید قوی باشی، و من قوی شدم، واقعاً قوی شدم و تا روزی که نفس میکشم، دادخواه خون بهناحقریختهشدهٔ این عزیزان و بقیه هستم و هرگز پا پس نمیکشم. خاطرهای که میخواهم امروز بخوانم و احساساتم را با شما به اشتراک بگذارم، نامش «با بالهای شکسته» است که شاید بهنظر خیلی ساده بیاد، ولی وقتی من این خاطره را مینوشتم سه بار دکتر رفتم یعنی واقعاً خیلی سخت است نوشتنش… »
پس از آنکه مریم زارعی خاطرهش را خواند، هوریران سهراب گفت: «من یک اصطلاحی به کار میبرم که البته برای فیلم به کار میرود، نه برای کتاب و داستاننویسی. میگویم مریم همیشه جلوههای ویژه توی کارش خیلی خوب است، یعنی قشنگ متوجه شدید که مادرجون، تنور، نان درستکردن، حتی عطر بوی نان هم به مشام میرسد…» سپس او نیز خاطرهاش را با عنوان «The Bell» خواند.
پس از آن حامد اسماعیلیون گفت که برایش سخت است بخواهد یکی از خاطرهها را انتخاب کند، ولی فکر کرده است گرچه کمی طولانیست، خاطرهای از ژاله معینی، خواهر زندهیاد محمد معینی از جانباختگان پرواز پیاس۷۵۲، بخواند. اسم این خاطره «افرا پشت پنجره» از کتاب «سرخ در آغوش آسمان» است که اسماعیلیون آن را برای جمع خواند.
ادامهٔ نشست به پرسش و پاسخ گذشت که بهدلیل کمبود فضا متأسفانه از پرداخت به آنها معذوریم.