عاطفه اسدی – آلمان
بهتازگی بهمناسبت دوازدهم اردیبهشت ماه که سالگرد کشتهشدن دکتر «ابوالحسن خانعلی»، معلم معترض و آزاده، است و در تقویم ایرانی «روز معلم» نام گرفته، نشر الکترونیک «سایهها» مجموعهداستانی تحتعنوان «این تخته، سیاه است» را منتشر کرده است* که افتخار گردآوری آن را من به عهده داشتهام. در این یادداشت، خیلی خلاصه به معرفی این مجموعه میپردازم و شما را دعوت میکنم به خواندن بیست و یک داستان کوتاه از بیست و یک نویسندهٔ معاصر ایرانی، که همگی در قالب یک کتاب، به دکتر سیدمهدی موسوی تقدیم شدهاند. مهدی موسوی، نویسنده، شاعر، منتقد و معلمی است که سالهای سال در ایران، کارگاههای آزاد و رایگان ادبیات برگزار کرده است و بسیاری او را با لقب «پدر غزل پستمدرن» میشناسند. در روزگاری که سیستم آموزشی ایران، دستگاهی است برای کشتن خلاقیت دانشآموزان، و «ادبیات» به حفظکردن تاریخ تولد و وفات بزرگان خلاصه میشود و بخش زیادی از ادبیات غنی فارسی اصلاً جایی در کتابهای درسی ندارد، مهدی موسوی در کارگاههایش نهتنها عاشقانه به آموزش جدی ادبیات پرداخت، بلکه به بچهها آموخت چگونه برای شاعر و نویسندهٔ حرفهای شدن، باید ادبیات را تبدیل به سبک زندگی خود کنند و در راه آن با تمام وجود بکوشند. در این کارگاهها، بسیاری از حرفهایترین شاعران و نویسندگان معاصر فارسیزبان تربیت شده و رشد کردند؛ کارگاههایی که فقط مکانی برای آموختن ادبیات نبودند، بچهها در آن یاد میگرفتند چطور آدم بهتری باشند و تفکر انتقادی و پرسشگری را در خود پرورش بدهند. اگرچه مهدی موسوی تنها بهجرم شعر و داستان نوشتن و معلمیکردن، بارها زندان، شکنجه، حذفشدن و سرکوب را تجربه کرد و در نهایت ناچار شد در مواجهه با حکم سنگین زندان و شلاق، به تبعید اجباری بیاید، اما نگذاشت این تلخیها جلوی حیات «کارگاه» را بگیرد و با وجود تمام محدودیتها، کارگاهش را از راههای مختلف آنلاین، دوباره به جریان انداخت.
ایدهٔ اولیهای که برای گردآوری کتاب «این تخته، سیاه است» وجود داشت، این بود که هر نویسنده، با محوریت موضوع «معلم» و «تدریس»، داستانی بنویسد. این سوژهٔ یکسان، منجر به نوشتهشدن بیست و یک داستان شد از نویسندگانی از سراسر ایران و جهان؛ از نویسندگانی مثل داریوش جلینی، لیلی آبسته و کما خلاص که بهترتیب با داستانهای «تبعیدی»، «تهسیگار» و «شکستنی»، اولین تجربههای داستاننویسیشان را داشتهاند گرفته، تا بزرگانی مانند رضا کاظمی که با داستان «وقتی دستت پر باشد آس دل، چه میکنی؟» در این کتاب در کنار نسل جدید نویسندگان حضور پیدا کردهاند و باعث دلگرمی آنها شدهاند.
داستانها ضمن حفظ اشتراک موضوعی، هرکدام در فضاهای نسبتاً مختلف اتفاق میافتند و حتی میشود گفت بهلحاظ ژانر و سبک، در کتاب تنوع جالبی مشاهده میشود. از داستان «قبیله» نوشتهٔ فاطمه اختصاری که «داستان قاب» است گرفته، تا «چشمهای سیاه روشن» نوشتهٔ شبنم کاظمی که در آن رئالیسم جادویی تجربه شده، تا داستان «مشاعرههای دیواری» از مهتاب قربانی که در ژانر نامه نوشته شده است، تا «تکرار بیپایان» نوشتهٔ روشنک آرامش که فضایی فانتزی و علمیتخیلی دارد و سفر در زمان در آن تجربه میشود، تا داستان «سرطان» نوشتهٔ آرمیتی پاوری که فرمی رفت و برگشتی در زمان دارد، تا داستان «سهشنبهها» از محبوبه عموشاهی و «پیله» از اعظم اسعدی که راوی کودک و نوجوان دارند، و یا داستان «غیرعادی» از محمد مرادپور که مانند یک تریلر رازآلود و روانشناسانهٔ سینمایی است و خلاصه بسیاری دیگر از داستانها که هرکدام با داشتن پسزمینهای رئال و وابسته به واقعیت، در نوع خود خلاقیتهای فرمی و موضوعی را نیز تجربه کردهاند.
داستانها از نظر موقعیت مکانی، فضاهای متنوعی را در بر میگیرند؛ از کلاسهای دانشگاه گرفته تا مدارس شهری و یا مدرسههای واقع در روستا. این ویژگی داستانها، این امکان را به خواننده میدهد که خود را در موقعیتهای گوناگونی تصور کند و زندگیهای گوناگونی را تجسم نماید؛ گاهی یک بچهٔ روستایی بشود که موقع عبور از پل برای رسیدن به مدرسه، زخمی شده، گاهی بغض شاگردی بشود که استادش فراموشی گرفته و او را یادش نمیآید، گاهی درد لحظهای بشود که شلنگ و کمربند روی تن نحیف یک بچه مینشیند، و خود را در دورههای مختلف، پشت میز و نیمکتهای سراسر ایران تجسم بکند.
در تمامی داستانهای کتاب، رویکردی انتقادی مشاهده میشود که در پسزمینهای خاکستری اتفاق میافتد و در بسیاری از جاها، خالی از قضاوت است؛ بهعنوان مثال ما در کتاب، شخصیتهای معلمهای ناشایستهای را داریم که نسبت به دانشآموزان خشونت فیزیکی شدید دارند و/یا اقدام به تعرض جنسی به آنها میکنند، اما حتی در پردازش این شخصیتها هم، منطق نویسندگان سیاه و سفید دیدن آنها نیست. برای مثال در داستانهای «گرگ» نوشتهٔ هایا سلیمی و «آقا اجازه!» از مهدی خدابخش، شخصیت معلم بهاصطلاح «بد» یا در هالهای از ابهام قرار میگیرد و تحلیلی روانشناختی روی او و رفتارهایش انجام میشود و حتی در پاراگرافی میخوانیم که معلمی که تمام سالهای تدریسش به شکنجهٔ دانشآموزها میپرداخته، چشمهایش بهسادگی پر از اشک میشوند و حساسیتهای خودش را دارد. در داستانهایی مانند «زنگ ورزش» نوشتهٔ عباس اصغرپور، بیش از آنکه روی شخصیت معلم متجاوز تمرکز شود و یک «شخص» مورد قضاوت و نقد قرار بگیرد، نگاه انتقادی نویسنده بیشتر ریشهای است و متوجه سیستم آموزشی مریض ایران میشود. احمد عزیززاده نیز با کمی چاشنی طنز، در داستان «قارچخور» به این مسئله پرداخته است. در داستانهایی مانند «خیام به روایت تتلو» نوشتهٔ بابک ابراهیمپور علاوهبر نقد سیستم آموزشیای که نسل جوان را نسبت به فرهنگ، تاریخ و ادبیات فارسی، بیعلاقه بار میآورد و آنها را از آموختن بیزار و به معلم بیاعتماد میکند، ما با استاد دانشگاهی روبهروییم که در نتیجهٔ بیعدالتی و عدم توجه به شایستگی آدمها برای اشتغال در نظام آموزشی و بهطور کلی سیستم جمهوری اسلامی، خانهنشین شده و پر از بیانگیزگی و در عین حال، خشم سرکوبشده است و تلاشش برای ایجاد تغییر، بیثمر باقی میماند. در نقطهٔ مقابل اما، شخصیتهای معلمی را هم داریم که در زندگی راوی، تغییری بزرگ یا کوچک ایجاد کردهاند و انسانهای بهتری ساختهاند؛ بسیاری از داستانها ازجمله «خواندنِ نوشتن» از وحید خیرآبادی، بهطور گذرا به این مسئله اشاره کردهاند، هرچند که همزمان به این نکتهٔ تلخ هم پرداختهاند که انتخاب راه «ادبیات» و «نوشتن» برای آینده، نوعی دیوانگی و عصیان خاص میخواهد و ممکن است جامعه هرگز «نویسندگی» را بهعنوان یک شغل، جدی نگیرد. اما در راستای تأکید بر نقش آگاهیبخش معلم برای ایجاد تغییرات ساختاری تدریجی در ذهن دانشآموزان و در نهایت، تغییردادن جامعه، مسائل «عدالت»، «حقخواهی» و «حفظ شرافت انسانی»، از مضامینیاند که در بسیاری از داستانهای این مجموعه، بهشکلهای مختلفی بازنمایی شدهاند. «رعنا» نوشتهٔ عاطفه اسدی و «شالیکار ذهن» اثری از بنیامین عباسی، هرکدام بهنوعی شخصیت معلمانی را نمایش میدهند که در راه مبارزه برای عدالت و شرافت، سهمشان سرکوب و خفقان بوده است.
بهباور من، آنچه تمام داستانهای مستقل از هم این کتاب را به یکدیگر وصل میکند، رشتهای نامرئی است بهاسم اندوه. حتی آن دسته از داستانها که کوشیدهاند بیانی هجوآلود داشته باشند تا زهر ماجرا را بگیرند نیز به شیوهٔ خودشان، بغضآلود و تلخاند. اما داستان «فرار» نوشتهٔ مینا خازنی اسکویی که داستان پایانی این مجموعه است، در انتهای سطرهای دردناک و پر از بغض خود، نقطهٔ روشنی از امید را به جا گذاشته است که باعث میشود خواننده در انتها، گونههای خیسش را پاک کند، لبخند بزند و به فرداهای بهتر، امید داشته باشد؛ فردای خوش آزادی که در آن دیگر نه هیچ معلم روشنفکری بهجرم تدریس راهی زندان و غربت شود و نه هیچ شاگردی تنبیه و تحقیر فیزیکی و روانی را تجربه کند.
*این کتاب به رایگان در دو نسخهٔ موبایلی و مناسب برای چاپ، از وبسایت نشر سایهها قابل دانلود است:
همچنین بهزودی برای دوستانی که خارج از ایراناند، امکان تهیهٔ نسخهٔ کاغذی آن فراهم شده و روش آن اعلام میشود.