نویسندهای از ایران با امضاء محفوظ
پیراهن قرمز و دامن سیاه به تن داشت؛ رنگهایی نماد خون و عزا. با جورابهایی پارازین که ساق پاهای تراشیدهاش را نشان میداد. اندامی ترکهای و استوار که در زمستانی برگریز رو به انتهای کوچه با گیسوانی افراشته و قامتی رها قدم بر میداشت. تصویر که در فضای مجازی منتشر شد، امواجی از بهت و تحسین و ناباوری برانگیخت. عدهای ظهور چنین پدیدهای را غیرممکن دانستند؛ گفتند باید فتوشاپ باشد. تعدادی پلکهایشان را بر هم فشردند و دوباره گشودند و باز به رؤیایی برآمده از چهل سال سرکوب خیره ماندند و کسانی هم بلوز و دامنهایشان را از قعر پستوها بر تن کردند و به قلب کوچهها زدند. خیابانهای ایران دههها بود جز زنانی پوشیده در تنپوشهای اسلامی، چادر، مانتو و روسری، کمتر شمایل زنانهای به خود دیده بود.
شبها و روزهای مهسا/ژینا امینی بود. زمستان ایرانِ ۱۴۰۱. جوانها از هر نسل و گروهی یا در خانه توییت و هشتگ میزدند، یا در خیابانها و زندانها شعار «زن، زندگی، آزادی» سر میدادند. ایران، آمیختهای از خشم و بهت بود. مهسا امینی، دختر ۲۲ سالهای که از شهر سقز برای گردش به تهران سری زده بود، با ضربات مأمورهای امنیتی کشته شده و سیل خروشان مردم به خونخواهی برخاسته بود. زنان بهنشانهٔ دادخواهی گیسوهایشان را قیچی میکردند و چون سرنیزههای آتشینِ آزادیخواهی به دست باد میسپردند تا به چشمِ کورِ شبپرستان فرو کند. روسری پس از روسری به شعلههای نابودی سپرده میشد و هر طرهٔ مویی که در ظلماتِ فقه و شرع و مجازاتهای اسلامی جرقه میزد، خرمنی پوشالی از جهالت و سنتهای قانونیشدهٔ جمهوری اسلامی را دود میکرد و به عدم میفرستاد.
رؤیا محتشمی یکی از این زنها بود. همزمان با سخنرانی علی خامنهای که در آن گفته بود «کشف حجاب، یک حرام سیاسی و دینی است»، با حجاب اختیاری در معابر عمومی حاضر شد. اتهام حضور در معابر بدون حجاب شرعی و روزها در بازداشتبودنِ رؤیا اما قاضی دادگاه انقلاب را راضی نمیکرد. «تبلیغ علیه نظام، جریحهدارکردن عفت عمومی، تولید محتوای مبتذل و تشویق مردم به فساد» هم به اتهامات او اضافه و ۱۳ سال و ۹ ماه حبس، پرداخت یک میلیون و ۲۵۰ هزار تومان جزای نقدی و ۷۴ ضربه شلاق محکومیت برای او صادر شد.
در میان اینهمه اما شلاق، شکلی از عذاب محکومان است که مانند سنگسار، قصاص، قطع اعضای بدن و غیره بر تن افراد وارد میشود تا با اعمال شکنجه، مجازاتهای تنبیهی یا مرگ را با فجیعترین آسیبهای روحی، جسمی و اجتماعی همراه کند.
امروزه این نوع مجازاتها بهدلیل غیرانسانی و بینتیجهبودن از لحاظ بازدارندگی، در بسیاری از کشورهای جهان برچیده شده، اما هنوز در ایران تحت عنوان حد شرعی و با استناد به برخی مفاد فقه اسلامی اجرا میشود که البته محل بحث بسیاری از مراجع تقلید است.
تنبیه و کیفرهای بدنی در طول تاریخ از جانب حاکمان و صاحبان قدرت برای ارعاب و تحقیر استفاده میشده است. پرواضح است که بهگواه همین تاریخ چنین مجازاتهایی تا امروز نتوانستهاند هیچ هدفی را بهطور پایدار برای هیچ مستبدی محقق کنند. چنانچه در همین تراژدی اخیر دیدیم هنگامیکه رؤیا محتشمی با علنیکردن شیوهٔ مواجهاش با تازیانهها، شکلی شگرف از استقامت و شهامت زنان ایرانی را بدل به الگویی بهیادماندنی از آزادیخواهی عملی کرد، واکنشهای شایانتوجهی را حتی از سوی زنان متشرع برانگیخت. زنانی در اعتراض به اجرای چنین حکمی چادر از سر افکندند و شهیندخت ملاوردی، حقوقدان و از اعضای دولت حسن روحانی، در مصاحبهای از خشم و نفرت جامعه نسبت به زنان چادری سخن راند و گفت: «با این شیوهها، رفتارها و برخوردها حتی یک نفر محجبه نمیشود.»
شلاقزدن زنان و مردان در ایران همواره بهبهانههای مختلف، در ملأعام یا در خفاهای مخوف انجام شده است، چه بهعنوان ابزاری برای کسب اطلاعات یا اعتراف اجباری از زندانیها، چه حتی برای مجبورکردن زندانیانی با عقاید مخالف به نماز و قرآن خواندن، و چه تحت عنوان مجازاتهای اسلامی برای اتهامهایی نظیر زنا یا تبعیتنکردن از دستورهای دین اسلام. تعیین تعداد و شدت این ضربات را تحت عنوان تعزیر بر عهدهٔ قاضیهای دادگاه گذاشتهاند. علیرغم ممنوعبودن شکنجه در قانون اساسی، قضات دادگاههای انقلاب، کسانی مانند محمدی گیلانی، موسوی تبریزی، ریشهری، لاجوردی، مقیسه، صلواتی و ایمان افشاری از چنین اختیاراتی برای صدور احکام در چهار دههٔ اخیر بهطور گسترده استفاده کردهاند. در روزهای اخیر و پس از شدتگرفتن واکنشها به اجرای حکم شلاق رؤیا محتشمی، کماکان به زندانیان سیاسی شهیر بسیاری عیناً مجازات ۷۴ ضربه شلاق ابلاغ شده است؛ مجازاتی که به شکنجه تحت عنوان «تعزیر» حق اجرای قانونی و قضایی بخشیده است. این تعزیر بهلحاظ شرعی در قانون مجازات اسلامی بر کودکان هم میتواند روا شود. بهاین معنی که اگر کودکی از قوانین شرع تبعیت نکرد، میتواند مشمول انواع شکنجههای قانونی شود. ازجمله کسانی که در روزهای اخیر این حکم را دریافت کردند، نرگس محمدی (برندهٔ جایزهٔ صلح نوبل)، منوچهر بختیاری (از پدران دادخواه) و مهدی یراحی (خواننده و هنرمند) هستند.
حکم شلاق، شناعتی است که عموماً بدون درنظرگرفتن توان جسمی و روحی محکومان بر آنها وارد میشود، چنانچه در طول سالهای حکومت جمهوری اسلامی ایران گزارشهای بسیاری از مرگ زندانیان زیر ضربات شلاق، باتوم، شوکر یا حملات اینچنینی منتشر شده است.
رؤیا محتشمی اما زنی است که با آغوش باز به بزنگاه تحقیر این جریمههای عصر بردهداری و دوران تفتیش عقاید قرون وسطی رفت. هنگامیکه ضربات تازیانه را بر جسم ظریف و زیبایش تاب میآورد سرود «زن، زندگی، آزادی» را به آوازی زنانه در دهان سیاهچال طنینانداز کرد. در دادگاه و هنگام اجرای حکم، همچنان حاضر نشد حجاب اجباری بر سر بگذارد و آشکارا به اصحاب حبس و تأدیب و عِقاب نشان داد که این مجازاتها دیگر هیچ فایدهای ندارند جز اینکه علیه خود نیروهای قهری نظام عمل کنند.
پس از انتشار روایت محتشمی، زنان دیگری نیز به نشر تجربههای مشابه خود از تحمل چنین مجازاتهایی پرداختند. روایتهایی که سالها در کنج سینه و روان زنان و مردان ایرانی محبوس مانده بود. روایتهایی که از زندانهای مهیب دههٔ ۶۰ به امروز رسیده است، همه گویای شدت قساوت متولیان، از اعمال کیفرهایی است که دستور حتی نحوهٔ اجرای آن مستقیماً از مقامهای مافوق تفویض میشده است. حقایقی که بهدلیل اختناق مرگبار فضای سیاسی عموماً در داخل کشور مسکوت میمانند. البته حکومت توانسته بود این فشارها را در لایههای اجتماعی و فرهنگی عامهٔ مردم نیز تا حدی جامعهپذیر کند. در بسیاری از شهرهای ایران هنگامی که زنی شلاق میخورد، برای همیشه از پذیرش احترام اجتماعی و گاه خانوادگی محروم میماند. زیرا شلاق مساوی مهر تأییدی بود بر فساد اخلاقی زن یا مرد. امروز اما همین تلقیها هم صورتی دیگرگونه یافته است. زنان و مردانی که قهرمانانه به تازیانهها و ترسها نه میگویند، جنایتها و فجایع را افشا میکنند و بر بنیاد ترس، که نهتنها ریشهٔ همهٔ این رفتارهای سبوعانه که بندنافِ زندهنگاهداشتن سیطرهٔ نظامهای دیکتاتوری و استبدادی است، چنان میتازند که نهتنها نظام حاکم که کل شالودهٔ تاریخ مردسالاری به لرزه و احتضار بیفتد. چنانچه خیزش «زن، زندگی، آزادی» در ایران به فاصلهٔ چند ماه توانست عمده مظاهر فرهنگ و سنتهایی را که حکومت جمهوری اسلامی با استفاده از کلیهٔ امکانات قهری و قانونی، دستگاههای عریض و طویل آموزش و پرورش، صدا و سیما، وزارت ارشاد و اطلاعات و بسیج مساجد و منبرهای پرتریبون آخوندی و امثالهم نهادینه کند، چنان در هم بشکند که علیرغم همهٔ بگیر و بندها، شماتتها و خشونتها، اکنون سیمای شهرهای ایران روز و شب به زیبایی و شجاعت از محاق بیرونزدهٔ زنان، آذینِ دمادم میبندد.