درفشه جوادیان کوتنایی – ونکوور
کارگاه هفتگی داستاننویسی در تاریخ ۳۱ اکتبر ۲۰۲۳، تحت نظارت شقایق محمدعلی و با یاد استاد عزیزمان، استاد محمد محمدعلی، میزبان مهمانی ویژه، رعنا سلیمانی، نویسندهٔ ساکن استکهلم سوئد، بود. این جلسه اولین جلسهٔ ویژه بدون حضور استاد عزیزمان بود که با هماهنگی و همیاری دوستان عزیز کارگاه و با یاد استاد گرانقدرمان برگزار شد. هماهنگیهای لازم برای برگزاری این جلسه را کامران قوامی و درفشه جوادیان انجام دادند، و گردانندگی آن را فریبا فرجام از اعضای «کارگاه داستاننویسی ونکوور» بر عهده داشتند.
در این جلسه به تحلیل دو اثر از این نویسنده پرداخته شد. در بخش اول، رعنا سلیمانی داستان کوتاه «میدونستی؟» را برای شرکتکنندگان در کارگاه خواند، و ادامهٔ جلسه به تحلیل و نظر دوستان و پرسش و پاسخ دربارهٔ این داستان گذشت. در بخش دوم، نویسنده بخشی از رمان جدیدنش با عنوان «خنش» را خواند، و پس از آن برخی دوستان به بحث و بررسی آن پرداختند. در این گزارش ما به چکیدهای از این بحثها و نظرها میپردازیم.
این جلسه با یادی از استاد گرانقدرمان و نیز خوشامدگویی به حاضران و مهمان ویژه آغاز شد. فریبا فرجام خاطرنشان کرد که در زمان حضور استاد محمد محمدعلی، ایشان رویی گشاده به مهمان جلسه و سایر شرکتکنندگان بهگرمی خوشامد میگفتند.
سپس فریبا فرجام بیوگرافی کوتاهی از رعنا سلیمانی را بهشرح زیر خواند:
«رعنا سلیمانی، نویسندهٔ ساکن استکهلم است. وی که در اسفندماه سال ۱۳۵۴ در تهران به دنیا آمده و در رشتهٔ اقتصاد در دانشگاه تهران تحصیل کرده، از سال ۱۳۹۴ ساکن سوئد و عضو انجمن نویسندگان در تبعید و همچنین عضو انجمن نویسندگان این کشور است. رعنا سلیمانی پیشتر مجموعهداستانهای «لورکا در خیابان فرشته»، که از این مجموعه، داستان هرتای او برگزیده یکی از معتبرترین جوایز داستاننویسی ایران شده است، و «میدونستنی؟» و رمان «سندروم اولیس» را در کشور لندن منتشر کرده و «زندهباد زندگی» رمان وی دربارهٔ چهار زن زندانی در جمهوری اسلامی است، که جزو پرفروشترین کتابهای فارسیزبان خارجازکشور در سال ۲۰۲۱ و ۲۰۲۲ شده است.
کتاب دیگر او بهنام «یک روز با هفتهزارسالگان» است که نام او وامگرفته از ابیاتی از خیام میباشد. همچنین آخرین اثر او «خنش» نام دارد که از سوی انتشارات ارزان در سوئد به چاپ رسیده است.»
پس از آن رعنا سلیمانی با اشاره به این نکته که داستان کوتاه «میدونستی؟» ازجمله داستانهای بسیار قدیمی اوست که در زمان شرکت در کارگاههای داستاننویسی آن را نوشته، این داستان را با خوانش شیوایش برای شرکتکنندگان خواند. (این داستان را میتوانید در اینجا بخوانید.) پس از آن به بحث و تحلیل این داستان کوتاه گذشت که در ادامه به بخشهایی از آن میپردازیم.
دکتر فرزان سجودی نظرش را دربارهٔ این داستان چنین بیان کرد: «رعنا سلیمانی نثر بسیار روان و خوبی دارد و بسیار جسور است. او به موضوعی پرداخته که در ایران بهدلیل سانسور و کنترلی که وجود دارد، ادبیات فارسی از پرداختن به آن محروم شده است. بسیار خوب است که در خارج از ایران فضایی وجود دارد که به این موضوعات پرداخته شود. در گذشته این ارتباطات گسترده میان ایران و خارج از ایران وجود نداشت، ولی امروزه بهراحتی میتوان به ادبیات بدون سانسور خارج از ایران دسترسی پیدا کرد. نویسنده حتی در کتاب «خنش» نیز بسیار جسورانه و پیشتازانه به جنبههایی از مسائل بین انسانی که در ایران سانسور و حتی سرکوب میشده، پرداخته است. رعنا سلیمانی نویسندهٔ بسیار خوبیست و به زبان فارسی و داستاننویسی بسیار مسلط است و بسیار شیرین، روان، شیوا و خواندنی مینویسد.»
دکتر سجودی همچنین به موضوع نوشتار زنانه و زنانهنویسی اشاره کرد، و از شوکا حسینی خواهش کرد تا طی صحبتهایش دراینباره نیز بگوید.
بهنظر دکتر سجودی: «یک مرد هم میتواند زنانهنویس باشد و سعی کند تا وارد نوع نگرش یک زن به جهان پیرامونی شود. اما نوشتار زنانه و در واقع ورودش به قلمرو تجربهٔ زنانهٔ زندگی بسیار عمیقتر از این سطح زنانهنویسی است. ما مردان فمینیست داریم یا شاید بعضی از آنها متنهای فمینیستی هم بنویسند، اما نه نوشتار زنانه. این تجربهٔ زیستهٔ زن و آن عمقی که این تجربه پیدا میکند، در زنانهنویسی تحقق نمییابد اما در نوشتار زنانه چرا، و زمانی که من این داستان را خواندم، به نظرم آمد که این داستان نمونهای از نوشتار زنانه است.»
رعنا سلیمانی در پاسخ گفت: «ویرجینیا وولف میگویند هر متنی فارغ از جنسیت است، و تفکیککردن متنی را که میتواند زنانه باشد یا مردانه، بعضی نظریهپردازان رد میکنند. اما میتوان گفت در ادبیات ایران، پس از این دورهٔ شکوفاشدن ادبیات زنان، زنان جسارت پیدا کردهاند. زنان از چیزهایی میگویند که بدنشان، احساسشان و درونشان میخواهد. زمانی که من کتاب «زندهباد زندگی» را مینوشتم، به این فکر میکردم که من یک زنم که دربارهٔ چهار زن مینویسم. بهخاطر دارم که استاد محمدعلی به همین نکته اشاره کردند و همینطور دیگران… و زمانی که کتاب «سندروم اولیس» را مینوشتم، گاهی به این فکر میکردم که چیزهایی را سانسور کنم، چون آنقدر از چیزهای زنانه مینوشتم، به این فکر میکردم اگر این کتاب به دست پدرم برسد، چه باید به او بگویم! و از این واهمه داشتم و فکر میکردم ما هیچوقت این جرئت را نداشتیم که از این حرفها بزنیم… » و با اشاره به صحبتهای دکتر سجودی اضافه کرد: «شما درست میفرمایید، علیرغم آن نظریهٔ جنسیتیای که میگوید تفکیکی وجود ندارد، بهنظر من هم وجود دارد، و در نوشتن، احساس زنانه میتواند قالب باشد در اینکه نویسنده چه چیز را میخواهد بیان کند.»
امیرحسین یزدانبُد دربارهٔ این داستان گفت: «بهنظر میآید این داستان بهلحاظ شخصیتپردازی تا اندازهای سست است. اما میتوان گفت که در اینگونه داستانها، در نبودِ منطق درونی در دیالوگ اگر جایی شخصیتی بخواهد ساخته شود، به اینگونه ساخته میشود. بهعنوان مثال در دیالوگنویسی پلیسی، اگر دیالوگ پارهپاره و بیربط به همدیگر است، آشفتگی کسی را که در موقعیت بازجویی قرار میگیرد، نشان میدهد و این بخشی از روند ساختن آن شخصیت است. در واقع در این داستان نیز، این ناهمگونی، یکپارچهنبودن و آشفتگی دیالوگ میان دو طرف، بخشیاش بهدلیل آن موقعیتیست که در آناند. جایی که توجه من را بسیار جلب کرد، این بود که دختر این داستان، دختر یک آدم فرهنگی است که قرار بوده بهاتفاق خانواده به لندن برود، ناگهان داستان ما را به کلاس دیگری از اجتماع میبرد، و ما میفهمیم که این دختر با این روایات تلخ از زندگیاش از چنین خانوادهای آمده است و در واقع زندگی گذشتهٔ او نابود شده و از بین رفته است. بهنظرم شما بسیار خوب و روان مینویسید و خواننده را با خود همراه میکنید. بهلحاظ فرمی هم باید گفت این داستان دیالوگ بین دو نفر است و داستانِ «گفتم-گفت» کار بسیار دشواریست، چون باید منطق درونی داستان را دربیاوری، درحالیکه چیزی نداری و توصیفی نمیتوانی از بیرون بدهی. بنابراین اینگونه داستانها میتواند گیجکننده باشد ولی با اینحال، این داستان چندان گیجکننده نبود.»
پس از آن مرتضی مشتاقی گفت: «من میخواهم برداشت خودم را بهعنوان یک خواننده روایت کنم. قبل از هرچیز باید بگویم این داستان فقط با دیالوگ جلو میرود. خیلی داستانها بهخصوص در نمایشنامه با دیالوگ جلو میروند، ولی تشریح صحنه هم انجام میشود. این اولین داستانی بود که میدیدم شخصیتها اسم ندارند و تشریح صحنهای هم وجود ندارد و از این نظر برای من جالب بود. برای من صحبتهای زن داستان غیرمنطقی نیامد چرا که زنیست در شرایط سخت سقط جنین، و میتواند بیمنطق از هرچیزی صحبت کند. بهنظر میآمد که در این داستان هذیانگویی با واقعیت مخلوط شده است، و آن شخص دوم که بهنظرم آمد زنی قابله است، مرگ این زن را همراه با مرگ جنین یا بچه در شکم او، ناظر است.»
در ادامه، دکتر سعید ممتازی گفت آنجا که کلمهٔ رحِم از داستان حذف میشود، شخصیت مرد تبدیل میشود به شخصیت زن. در واقع نبودِ کلمهٔ رحم در داستان تأثیر زیادی در آن دارد. او ویژگی مهم این داستان را خلاقانهبودن آن خواند. اینکه عنوان داستان «میدونستی؟» است و بر گفتن این کلمه در داستان تأکید دارد، و افزود: «در انتهای داستان با تکرار آن [میدونستی؟] از سوی شخص دوم، بهنظر میرسد که این داستان قرار است ادامه یابد و وقتی خواننده آن را میخواند، به این تفسیر میرسد که هر فردی در این دنیا داستانهای ناشنیدهای میتواند داشته باشد. موضوع ضربهٔ روانیای که این شخص در زندگیاش دیده با تمام اتفاقاتی که بعد آن برایش پیش آمده، از نظر روانشناسی همخوانی دارد. ممکن است این فرد از پیشینهٔ خانوادهٔ خوبی آمده باشد، اما با ایجاد دو ضربهٔ مهلک در زندگیاش، مسیر زندگی او عوض میشود. داستان توصیفهای جالب و خوبی دارد. بهعنوان مثال جایی در داستان میگوید «خاطرهها پارهپاره شده» و در واقع هم در حادثههای تروماتیک خاطرات پارهپاره میشوند و این پارهپارهشدن در داستان سمبل خیلی از وقایعِ آن است؛ پارهپارهشدن زندگی این شخص و پارهپارهشدن اجساد و مرگ عزیزانش.» دکتر ممتازی ضمن اشاره به صحبت دکتر سجودی افزود: «بهنظر من زنانهنویسی و نوشتار زنانه میتواند با هم مخلوط شود. چون هر مردی در وجودش عناصری زنانه دارد و هر زنی هم در وجودش عناصری مردانه دارد، و معمولاً مقدار زنانگی مردان بیشتر است، یعنی زنانگیای که مردان دارند، بیشتر از مردانگیای است که زنان دارند، و شاید این مسئله به این برمیگردد که همهٔ جنینها در سه هفتهٔ اول مؤنثاند. بنابراین بهنظر من بستگی به این دارد که ما چقدر به عواطف دیگران نزدیک میشویم. یعنی اگر مردی سعی کند عواطف زنانه را بفهمد و تجربیات زنانه را درک کند، میتواند در مورد آن بنویسد، البته شاید نتواند دقیق بنویسد، ولی حتماً میتواند بنویسد و درک کند. بنابراین مرد از دیدگاه زن و زن از دیدگاه مرد میتواند بنویسد.»
سپس خانم آسمان دربارهٔ این داستان گفت: «بهنظر من خوب است از دید زنانه هم به این داستان نگاه کنیم و ببینیم که چه فهمیدیم. من کاملاً با داستان ارتباط برقرار کردم و احساس میکنم چون خودم زنم، بهتر توانستم به این داستان احساس نزدیکی کنم و بهتر آن را درک کردم. داستان روی دیالوگ بود و بهنظر من واژهها بهدرستی انتخاب شده بودند. این داستان کوتاه است و ویژگی داستان کوتاه هم این است تا شما را به فکر فرو ببرد، نه اینکه همهٔ جزئیات را در آن بیان کند.» او در ادامه خطاب به رعنا سلیمانی گفت: «آن زمان که شما داستان را نوشتید، قضیهٔ «می تو» [Me Too] نبود تا خانمها راحت صحبت کنند و شما بسیار جسارت داشتید که این داستان را نوشتید.»
آرش چنانی نظراتش را اینگونه بیان کرد: «داستان بهنظر من داستانی کارگاهیست، چرا که در آن زمان رایج بود که در مورد موضوعاتی نوشته شود که تابوست، مانند موضوع این داستان. اما این باعث میشد تا بهلحاظ تکنیکی و فرم از داستان غفلت شود. نوشتن از موضوعات زنانه یا تنانه ساختارشکنی بود، درحالیکه من معتقدم در ادبیات کلاسیک هم استفاده از این موضوعات رایج بود، مانند بوستان سعدی، یا حتی ما حکایتهایی داریم که از همجنسگرایی هم صحبت شده است. بنابراین از این موضوعات پیشتر و در ادبیات کلاسیک بسیار استفاده شده است و نوشتن در مورد این موضوعات نمیتواند ساختارشکنی و نوآوری باشد. در واقع تکنیک و فرم است که یک داستان را داستان میکند و مهم است. این داستان، داستانِ دیالوگ است. یکی از ویژگیهای داستان دیالوگ این است که بین شخصیتها درگیری وجود داشته باشد. در اینجا دیالوگ به ما اطلاعات میدهد ولی هیچ اختلاف و درگیریای میان دو نفر وجود ندارد. مشکل دیگر داستان این است که جملات در دیالوگها تکرار میشوند. نکتهٔ دیگر اینکه دیالوگ نباید بار کلمات را به دوش بکشد. همچنین در این داستان خیلی مشخص نبود که این دو فرد، دو شخصیت متفاوتاند و شاید میتوانست یک شخصیت باشد که در دو نقش فرو میرود.»
سپس مریم رئیسدانا گفت: «بسیار واضح است که دیالوگ این در داستان میان یک زن و یک مرد شکل میگیرد و نویسنده در داستان نیز کد میآورد. اینکه نوشتن از این موضوعات شهامت و تابوشکنی نیست چرا که از این موضوعات پیشتر گفته شده، برای من جای پرسش دارد! سعدی و حافظ از این موضوعات بسیار گفتهاند، ولی آنها در جهانی مردانه اتفاق افتادهاند. در واقع همان کاری که فروغ با شعر ما کرد، و ما زنهای نسل امروز در ادبیات داستانی یا در شعر انجام میدهیم. قبل از فروغ، سران و سلاطین شعر ما از عشق، معشوق و معشوقه و نظربازیهای مردانه گفتهاند و از زنان پیش از فروغ، مَهسَتیِ شاعر در شعرهایش بیپروا از عشق و از مرد سخن میگوید. بنابراین من فکر میکنم اتفاقاً به موضوع و مسئلهٔ مهمی پرداختید، ولی آنچه من فکر میکنم این داستان کم دارد تا به داستانشدن برسد، بهقول سینماییها، میزانسن و یا طراحی صحنه و فضاسازی است. بههر حال داستان را و رمان را شخصیتپردازی، داستان میکند. گرچه از میان دیالوگها هم میشود به شخصیت مقابل رسید. و اما بهترین دیالوگها و بهترین گفتوگوها اگر همینطور پشت سر هم گفته شود، برای ذهن مخاطب خستهکننده میشود و آن جرقهای را که باید بزند،نمیزند یا قلابی را که باید بیندازد، نمیاندازد. در همان پاراگراف اول باید آن قلاب افتاده شود. دیالوگها اتفاقاً خیلی خوب است، ولی چون فضاسازی در آن وجود ندارد، با اینکه داستان کوتاه است – ولی دوست داری بدانی بعد چه میشود. بهنظر من پایانبندی داستان هم جای کار دارد و باید وسعت داده شود.»
سپس جمال کردستانی گفت: «من داستان را دوست داشتم و و آن جسارت شما در تابوشکنی، ضدِجنگبودن و ضدِفقربودن را از داستان درک کردم و این پیامها در داستان پیدا بود. از جنگگفتن بههمین اندازه در داستان برای من کافی بود، اینکه این تاریکیِ زندگی این فرد از ثمرهٔ جنگ است. در داستان دیالوگمحور، داستان اصلی بر روی شخصیت اول است و شخصیت دوم کمرنگتر است، ولی در همان کمرنگی باید از این شخصیت دوم هم چیزهایی بدانیم. من از این داستان شخصیت اول را درک کردم و شناختم ولی شخصیت دوم برای من واضح نبود و بهنظرم او در داستان بیهویت بود. آخر داستان وقتی با کلمهٔ «میدونستی؟» تمام میشود، بهنظرم میآید که این شخصیت زن است و آن لحن، لحنِ مردانهای نیست، و بهنظر این شخص هم قرار است روایتی شبیه به روایت شخص اول بگوید. دیگر اینکه معلوم نیست چرا شخصیت اصلی زن این صحبتها را برای این مرد بیان میکند. این مرد چه ویژگیای دارد که زن برای او حرف میزند و احساس نزدیکی میکند. بهنظرم شخصیت دوم کمی داستان را سست کرد. بههر صورت داستان کشش خواندن داشت و من آن را دوست داشتم.»
در ادامه، سمیرا باغوردانی گفت: «من داستاننویس نیستم ولی دوست دارم بهعنوان خواننده نظرم را بیان کنم. بهنظرم داستان روان و خیلی خوبی داشتید. اینکه داستان فضاسازی نشده و یا شخصیت دوم سست بوده، فکر میکنم پرداختن کمتر به شخصیت دوم، باعث شده تا شخصیت اول بیشتر تقویت شود. دیالوگ از طرف شخصیت اول نشان از این دارد که او دوست دارد درد دل کند و حرف برای گفتن زیاد دارد. اما نکتهای که به نظرم آمد این بود که این زن که سختی و بحران جنگ را پشت سر گذاشته است، وقتی از عشقی که داشت سخن میگفت بهنظرم عشقی کلیشهای و سرخورده بود و من بهعنوان خواننده دوست داشتم جور دیگری به این عشق پرداخته میشد.»
سپس شوکا حسینی، شاعر ایرانی که بهتازگی به ونکوور مهاجرت کرده، گفت: «در مورد نکتهای که اشاره شد – همجنسگرایی و تنانهنویسی در ادبیات کلاسیک فارسی – در گذشته بچهبازی جزو فرهنگ آن زمان بوده و بنابراین نمیتواند تابو باشد. در یونان باستان و در کتاب «ضیافت» افلاطون وقتی از عشق صحبت به میان میآید، عشق مرد به مرد است، نه مرد به زن و عشق برتر همان عشق به مرد و همجنس است. در آن زمان ایران سنت فلسفیاش بسیار وامدار سنت یونان باستان بوده و این سنت به ایران هم آمده بود. از آنجاست که یکی از تقسیمات مهمی که دبارهٔ عشق انجام میدهیم، عشق افلاطونیست و عشق افلاطونی هم در نهایت عشق تنانهاش، عشق همجنسگرایانه است. و در جایی صحبت از مَهسَتی گنجوی شد. مَهسَتی هم اگر از تنانگی صحبت میکند، دوباره در گفتمان مردانه بهنوعی برای یک مرد رجزخوانی میکند، در واقع در قالب گفتمان مردانه و زبان مردانه صحبت میشود.
او در مورد داستان خواندهشده گفت: «در مورد داستان «میدونستی؟» اگر بخواهیم از نگاه روانشناختی به آن نگاه کنیم، این داستان، داستان موقعیتمحور است و شاید بههمین دلیل به شخصیتها پرداخته نشده است، چون فقط خواسته موقعیت یک فرد یا یک موجود را بررسی کند. چرا آن موقعیت اهمیت پیدا میکند و چرا ما پرتابهایی داریم و اینها از کجا نشئت میگیرد، بهنظر من کلیدواژهاش همان مسئلهٔ تجاوز بوده که بهدرستی در داستان آمده است. در واقع زمانیکه فردی یا زنی در کودکی مورد تجاوز قرار میگیرد، واکنشهای بعدی او در هر موقعیتی که قرار میگیرد، آن کلیدواژهٔ تجاوز همچنان برای او روشن و تأثیرش بر روی او مانده است. در این داستان هم زنی که ترامای جنگ را تجربه کرده و بههمراه خاله بهجای دیگری برای امنیت بیشتر میرود، اما مورد تجاوز قرار میگیرد. بچههایی که در دوران کودکی دچار تجاوز قرار میگیرند، اصولاً پس از آن دچار شخصیت مرزی میشوند، و از ویژگیهای شخصیت مرزی، نداشتن دسترسی عاطفی به خود، نوسان خلقی، نوسان عاطفی، نوسان هیجانی و اینگونه مسائل است. یکی از مکانیزمهای دفاعی زنهایی که در معرض تجاوز قرار میگیرند، سکسهای مکرر یا خوابیدن با مردهای بیشتر است، چرا که میپندارند بدنشان بر اثر تجاوز آلوده شده و باید پاک شود.»
شوکا حسینی در مورد زنانهنویسی و نوشتار زنانه گفت: «اساساً زنانهنویسی و نامبردن از تنانگی و استفاده از ابزارهای زنانه در یک نوشته کاریست که هر کسی میتواند انجام دهد. اما نوشتار زنانه برمیگردد به آن افق و نگرشی که یک زن یا یک انسان به جهان دارد. ما با همزادپنداری میتوانیم وارد حوزهٔ زنانهنویسی شویم ولی لزوماً نمیتوانیم وارد نوشتار زنانه شویم. وقتی از نوشتار زنانه حرف میزنیم، چندین مسئله را باید در نظر بگیریم، ابتدا، در رابطه با زبان، اینکه زبان چیست؟ زبان تا بههمین امروز در قالب گفتمان مردانه تولید شده است. واژگان و مفاهیم در قالب گفتمان مردانه تعریف شدهاند. و همین امروز هم که دارم در مورد زنان و زنانهنویسی حرف میزنم، از ادبیاتی که جهان مردانه پیش از آن و بهصورت تاریخی برای من به تثبیت رسانده است، چه از لحاظ نحوی و چه واژگانی، استفاده میکنم. اما وقتی ما از نوشتار زنانه حرف میزنیم، که بسیاری از فمینیستهای ادبی هم از آن صحبت میکنند، بحث این است که منِ زن، با همین بدن و با همین بیولوژی – که برخی از بخشهای آن را هیچ مردی هیچوقت نمیتواند تجربه کند – جهان را چگونه نگاه میکنم. و اگر این ابزار تبیینشدهٔ زبان وجود نمیداشت، حالا من چگونه میتوانستم به جهان نگاه کنم! بهعنوان مثال فروغ فرخزاد در دورهٔ اول، شعریاش، فروغ زنانهنویس است، اما در دورهٔ دوم پس از «تولدی دیگر» نمایندهٔ شعر نوشتار زنانه است. در جایی در مورد زبان زنانه صحبت کردند، اینکه صرف و نحو زبان زنانه چه فرقی میتواند داشته باشد. یکی از کسانی که در این مورد صحبت کرده است، جولیا کریستواست. او میگوید که صداهایی که ما در نوزادی ایجاد میکنیم، لالاییهایی که ما در نوزادی میشنویم، آن موزونبودنها و آن عواطف واژگانی که یک مادر استفاده میکند، همهٔ اینها شالودهای از ویژگیهای زبانی زنانه است و ما میتوانیم در نوشتارمان استفاده کنیم. همینطور در شعرهایی که میخواندم، میدیدم که زنانی یا کسانی که موقع نوشتن از شکستهنویسیهایی استفاده میکردند و نظم قالب نحوی را میشکاندند یا به بومینویسی گریز میزدند، در اینجاها بهنظرم نظم زبان نمادین را میشکاندند و از این طریق میتوانستند به نوشتار زنانه نزدیک شوند.»
در ادامه، دکتر سجودی در ارتباط با داستان نویسنده ادامه میدهد: «من نقدهایی را که مبتنی بر منطق است، درک نمیکنم. خود منطق داستاننویسی کلاسی، بخشی از یک گفتار مردانه است. مانند نحو در زبان است. اما شما این نحو را بهطور دائم بهاَشکال مختلف در دورههای متفاوت به هم میریزید، و البته که میشود خردههایی هم به این داستان گرفت که کار نقد هم همین است. اما در این داستان اتفاقی که میافتد، منطق متعارف درس داستاننویسی کلاسیک را به هم میزند. بهنظر من این داستان بهشدت مبتنی بر فرم و تکنیک است. به این دلیل که دیالوگ را جایگزین روایتگری میکند. بحث خیلی معمولی در مطالعات درام و داستان است که میگویند درامی که مبتنی بر دیالوگ است، نمایش میدهد و همیشه در اکنون جریان دارد، اما روایت در داستان، توصیف میکند و همیشه در گذشته اتفاق میافتد. مگر در زمانهایی که داستاننویس از تکنیک حال روایتی استفاده کند. این تکنیک و فرمی است که نویسنده انتخاب کرده و اساساً این فرم مخاطب را شگفتزده میکند، چون از عرف داستاننویسی فاصله میگیرد و داستان را مبتنی بر دیالوگ میکند. مبتنی بر زمان اکنون و بر نمایشگری یک موقعیت میکند، نه توصیف یک وضعیت در گذشته. خب، این فرم است و چطور میشود که بگوییم اینجا فرم کار نمیکند، اما این فرم از فرم متعارفی که ما انتظارش را داریم، متفاوت است.
او در ادامهٔ بحث نوشتار زنانه، گفت: «اگر شما دیالوگهای زن را با دیالوگهای مرد مقایسه بکنید، آن زمان فرق بین زبان زنانه یا زنانهنویسی و نگرش زنانه به جهان در یک وضعیت پُستدراماتیک را با نگاه یک مرد متوجه میشوید. این بیربطی دیالوگ بین زن و مرد، خود فرم داستان است. این دقت و ریزبینیست که نشان میدهد این دو آدم در دو جهان متفاوت زندگی میکنند، از دو طریق متفاوت و دو زبان متفاوت زندگی میکنند.
من فکر میکنم نباید هر داستانی را در آن قالب متعارف داستاننویسی بررسی کرد، چرا که اگر همیشه اینطور باشد دیگر نوآوری رخ نمیدهد. در داستان کوتاه، همهٔ جزئیات گفته نمیشود ولی از واژهها و کلماتی میتوان باقی ماجرا را حدس زد. در این داستان، بدیهی بود که این زن مورد تجاوز قرار گرفته و پس از آن دچار ترامای شدیدی شده است… اگر منصفانه به داستان نگاه کنیم، داستان قابلتأملیست. همچنین باید بگویم این تعارف نیست که از نوشتار زنانه در این داستان حرف زدم، در واقع من براساس نگاهی ریزبینانه به این داستان، به این نتیجه رسیدم و بهشدت معتقدم که این داستان دارای فرم است و به این دلیل گوشهگوشهٔ این داستان باید در انتظار انفجار باقی بماند. و من هم مانند باقی دوستان معتقدم آنچه از مسائل تنانگی در ادبیات کلاسیک آماده است، هیچ ارتباطی به مسئلهٔ تنانگی در دورهٔ مدرن و کشف تن و مناسبات تن، ستم بر تن و تن سیاسی ندارد.»
سپس شقایق محمدعلی گفت: «من خیلی خلاصه میخواستم از رعنا سلیمانی تشکر کنم. پدر خیلی مشتاق بود تا این جلسه برگزار شود و خیلی دوست داشت که در این جلسه شرکت کند و حالا من میبینم که چه جلسهٔ خوبی بوده بهدلیل حضور یک نویسندهٔ جسور که همهٔ ما را به بحث و ریزنگری واداشت. من رمان «خنش» شما را در این دوره خواندم. برای من اولین کاری بود که از ادبیات LGBTQ+ ایران میخواندم. شما کاری که در این داستان کوتاه و در داستان خنش میکنید، این است که بسیار خوب به آدمهای حاشیهٔ داستان میپردازید و در همان اقلیت هم به تیپ نگاه نمیکنید. بههمین دلیل است که ما اینهمه از صحبتهای مفید دوستان استفاده کردیم و صحبتهای خیلی خوبی شنیدیم. شما بسیار استریوتایپ مینویسید و خنش برای من یک ادبیات پیشگام است. این نوع ادبیات بهطور معمول با کاراکتری شروع میکند که آشنا باشد و همدردی بیاورد و حتی شما در داستان اولتان هم همین را رعایت کردید و به روایتگویی خودتان و سبکتان وفادار بودید. ممنون از حضور شما و ممنون از همهٔ دوستان که آمدند و شب بسیار خوبی را ساختند.»
آقای جهان هم نظرش را اینگونه بیان کرد که داستان از نظر فنی و نگارشی بسیار خوب بود و بسیار استادانه با کمترین واژهها و با توضیحات کوتاه، داستان دختری دربهدر را بهخوبی بیان کرد و عنوان داستان هم بسیار خوب بود و البته این واژه میتوانست ابزاری باشد تا داستان به آن تکیه کند و بیشتر باشد و ادامه یابد.
در ادامهٔ این جلسه، رعنا سلیمانی بخش کوتاهی از رمان «خنش» را خواند.
پس از آن، امیرحسین یزدانبُد ابتدا نظرش را در مورد تعداد نویسندگانی که به نوشتنِ این نوع داستانها میپردازند و خودسانسوری در موضوعاتی مانند این بهخصوص در ادبیات دیاسپورا، پرداخت. سپس از تورم یا انباشتگی و روایتنشدگی بهخصوص در ادبیات زنانه سخن گفت. او در ادامه نظرش را دربارهٔ این کتاب بهطور مختصر بیان کرد تا بهقول خودش خواننده را جذب داستان آن کند و کتاب را مورد توجه آنها قرار دهد. او به شرکتکنندگان پیشنهاد کرد حتماً این کتاب را تهیه کنند و بخوانند. شما میتوانید (نقد و بررسی کامل امیرحسین یزدانبُد در مورد این رمان را در اینجا بخوانید.)
پس از آن، رعنا سلیمانی گفت: «زمانی که من این کتاب را نوشتم، خیلیها مخالف بودند و خیلیها معتقد بودند دبارهٔ این کتاب نقدی یا متنی نوشته نخواهد شد. بهنظر آنها یک زن نمیتوانست در مورد دو مرد بنویسد.» او افزود: «من در مورد افراد با این گرایشات بسیار خواندهام، داستانهای پردردشان را شنیدهام و سعی کردهام دردهایشان را بشناسم؛ شرایط وحشتناکی که آنها در ایران دارند و با آن مواجهاند. این کتاب نقدی بر شرایط سخت این افراد در ایران است. من در این کتاب در قسمتی حتی به جداسازیهایی که بین زن و مرد در ایران وجود دارد، اشاره کردهام و آن را در قالب صحبتهای شخصیت محمدرضا با دو مرغ عشقش جا دادهام.»
در ادامه، درفشه جوادیان دربارهٔ این رمان گفت: «داستان بسیار جسورانهای بود و من تا بهحال داستانی به این شکل نخوانده بودم. برای من جالب بود که داستان قبلی نویسنده بسیار زنانه نوشته شده بود و این داستان زنانهمردانه – مردی که میخواهد زن باشد – هر دو، دو شخصیت آسیبدیدهاند، و این برگرفته از توانایی نویسنده است. نویسنده قلم روان و شیوایی دارد. خیلی خوب مینویسد و خیلی خوب تفسیر میکند. به شخصیتهای داستان در جایگاه خود بهخوبی پرداخته شده است، حتی آنها که در داستان بهشان کمتر پرداخته شده، ولی تأثیرشان در داستان و در موقعیت بهوجودآمده کاملاً هویدا و آشکار است. داستان، بسیار تکاندهنده و تأثیرگذاری بود. شخصیت محمدرضا بهدلیل اتفاقاتی که از کودکی بر او گذشته بود یعنی مرگ پدر و مادر و تجاوز، شخصیت آسیبدیدهای بود، و حالا خود را زن میدانست. حال پرسش این است که آیا هدف نویسنده از این داستان صرفاً پرداختن به این افراد با این گرایشات بوده است؛ پرداختن به مشکلاتی که این افراد با آن مواجهاند و محدودیتهایی که بهدلیل شرایط جامعه و سنت حاکم بر جامعه برای آنها وجود دارد؟ یا اینکه نویسنده میخواهد از افرادی بگوید که بر اثر اتفاقات و آسیبهایی که در کودکی و یا در زندگی میبینند قربانی آن آسیبها شده و از ورای آن تبدیل به این آدم و این دوگانگی میشوند؟»
رعنا سلیمانی پس از تشکر در پاسخ گفت: «در واقع من سعی میکنم از اقلیتها بیشتر بنویسم، کسانی که درد بیشتری در جامعه میبرند، مانند داستان کوتاهم در بخش اول. بهنظرم ما باید از کسانی که محروم و آسیب دیدهاند و درد بیشتری میکشند، بیشتر بگوییم و بنویسیم. بهعنوان مثال، موضوع خودسوزی زنان در ایران. در جایی در ایلام بیشترین میزان خودسوزی زنان را داریم و این فاجعه است. من فکر میکنم ما باید از چیزهایی بنویسیم که از آنها گفته نمیشود. یک متن ادبی، کنشی فرهنگی است و صرفاً زیباشناسی نیست و فراتر از آن میرود. اینکه ما بتوانیم جهان هستی را درک کنیم. اینکه فکر کنیم یک انسانی که چنین دردهایی گریبانش را گرفته، چه در درونش میگذرد و چه دردهایی را دارد تحمل میکند. من با نوشتنم از این دردها با آنها آشناییزدایی میکنم تا این دردها را بهنوع دیگری بگویم. در هر صورت راه پرپیچوخمیست برای ما که هر کدام بهنوعی خارج از کشوریم و کتاب هم آنچنان به فروش نمیرود و آنطور که باید ما حمایتی نداریم، ولی این راه را با وجود دوستان نازنینی چون شما ادامه میدهیم.»
در ادامه، مهدی مقدسی گفت: «من کتاب شما را نخواندهام، ولی بسیار خرسندم که به این موضوع مهم پرداختید، چرا که گفتید از اقلیتها مینویسید. و من در جایی خواندم که «بهدرستی که همهٔ انقلابها و همهٔ کنشها با یکیدو نفر آغاز شده است.» همینطور آقای پل مارتین (نفر دوم در حزب لیبرال) در برنامهای در دانشگاه یوبیسی گفت: «وظیفهٔ من بهعنوان دولت حمایت از اقلیت است. اکثریت که همیشه قدرت خود را داشته و دارد.» بنابراین امیدوارم که ما بتوانیم دنیا را جایی بهتری برای همهٔ آدمها با همهٔ گرایشها بکنیم.»
در آخر رعنا سلیمانی از همهٔ دوستان و شرکتکنندگان حاضر در جلسه برای صحبتهایشان، نقد و نظرشان، و حضور و همراهیشان قدردانی و سپاسگزاری کرد و گفت: «سپاس ویژه دارم از کامران قوامی برای هماهنگی و سپاس ویژه از سیما غفارزاده، مدیر مجلهٔ وزین رسانهٔ همیاری، بهخاطر تلاش و همراهیاش و نقد خوبی که از کتاب «زندهباد زندگی» در رسانهٔ همیاری نوشت و چاپ کرد که با بازدید فراوانی نیز همراه شد.»
در پایان جلسه، فریبا فرجام، گردانندهٔ کارگاه، با یادی از استاد محمدعلی عزیز، از مهمان ویژه برای حضورش و خواندن داستانهایش، و از شرکتکنندگان در جلسه و صحبتهایشان سپاسگزاری کرد.
کارگاه داستاننویسی استاد محمد محمدعلی آرزوی پیروزی، آفرینش و نگارش کتابهای بیشتر برای رعنا سلیمانی دارد.