این مطلب در شمارهٔ ۱۹۵ رسانهٔ همیاری، یادنامهٔ استاد محمد محمدعلی، منتشر شده است. برای خواندن سایر مطالب این یادنامه اینجا کلیک کنید.
محمد عموئی* – ونکوور
در ونکوور، من یکی از قدیمیترین افرادی هستم که چند سال قبل از انقلاب با زندهیاد محمد محمدعلی آشنا و همکار اداری بودیم.
حدود چهل سال است که با خانواده از ایران کوچ کردهایم.
سیام ماه آوریل امسال، همسرم و من در برنامهٔ رونمایی دو کتاب از دانشجویان استاد، یعنی کتاب «آوازهای جنگلی باد» نوشتهٔ دکتر علی فدایی، فامیل و دوست قدیمی خانوادگی ما، و کتاب «ادی» نوشتهٔ خانم نیکی فتاحی، شرکت داشتیم که در آنجا استاد را ملاقات، همدیگر را در آغوش گرفته و دیدار صمیمانهای داشتیم.
او در این دیدار به من گفت: «روزهای شنبه هر هفته از ساعت دو و نیم بعدازظهر با بعضی از دوستان جلوی آرت گالری جمع میشیم و بعد به کافه آرتیجیانوی مجاور این گالری میریم و با دوستان گفت و شنیدی داریم، دوست داری تو هم بیا.»
و من مشتاقانه منتظر شنبهها و دیدن او بودم که بههمت استاد کردستانی امکان این گردهمایی فراهم شده بود، و ما در آنجا از ایام و محیط کار صمیمانهٔ مشترکی که با هم داشتیم، یاد میکردیم.
در این کافه، اغلب دانشجویان کارگاه داستاننویسی، از نوشتههایشان برای استاد مطرح میکردند و استاد هم راهنماییهای لازم را ارائه میدادند و من هم از این مصاحبت لذت میبردم.
آنقدر که در منزل از این دیدارها تعریف کرده بودم، یکی از این شنبهها همسرم هم با من آمد و بهقدری از مصاحبت با استاد و محیط صمیمانه خوشش آمد، که چندبار آن را تکرار کرد!
استاد با شوخطبعیای که داشتند، برای معرفی من به تازهواردان میگفت: «اگر من کار بدی بلدم، از این آقا که مدیر من بودن یاد گرفتهم! اما این اون عموئی معروف اوایل انقلاب نیست! اگر اسمش معروفه، مربوط به قبل از انقلابه!» و کلی میخندیدیم.
در این دیدارهای هفتگی بود که با عزیزان خانم سیما غفارزاده و آقای هومن کبیری پرویزی آشنا شدم. همسرم و من، برای شرکت در بزرگداشت استاد محمدعلی و رونمایی کتاب تازه منتشرشدهاش (خطابههای راهراه: داستانی ناتمام) که قرار بود با همت آقای فرهاد صوفی و نشر رها و دوهفتهنامهٔ رسانهٔ همیاری ونکوور در روز هجده ژوئن برگزار شود، دعوت شدیم. بزرگداشتی که با برنامهریزی زیبا، بسیار باشکوه برگزار شد.
این مراسم، یکی از نادرترین بزرگداشتهایی بود که در حضور و زمان حیات نویسنده و پژوهشگر شناختهشده برگزار شد.
کتابش را، بهلحاظ تعداد زیاد علاقهمندانش برای گرفتن امضاء، نتوانستم در آن روز به امضایش برسانم.
دو تا شنبه بعد و روز اول ژوئیه، در کافهٔ موعود، در کتابش برایم چنین نوشت: «با احترام و صمیمیت تقدیم است به عزیز مهربان، مهشید عمویی که یار قدیمی من و ما را همراهی میکند. یار قدیمی که دنیادنیا خاطره از سالهای دیر و دور با او دارم و آنچه به یادم مانده محمد عمویی یکی از خوشمشربترین رؤسای من بوده و هست و حالا که پس از سالها به دیدارش نائل شدهام اجازه بدهید هر هفته او را در کافه آرتیجیانو ببینم چون از دیدارش سیر نمیشوم. دنیادنیا تشکر از شما دو عزیز ارجمند.
این یادداشت در حضور استاد جمال کردستانی و نغمه فراهانی قلمی گردید تا بماند در تاریخ تقدیمنامچههای رایج در اینجا و آنجای جهان ازجمله ونکوور.
لازم به ذکر است که این یادداشت میبایست در ۱۸/جون ۲۰۲۳ امضاء و تقدیم میشد. و حالا هم در ذهن و زبان من ۱۸/ جون ۲۰۲۳ است و من روی این دو عزیز را میبوسم.»
در آن روز به همهٔ ما خیلی خوش گذشت و کلی خندیدیم و عکس گرفتیم،
در دیدارهای هفتگی اخیر و چند هفته قبل، دچار سرماخوردگی شد و حال و روز خوشی از او دیده نمیشد ولی بهلحاظ علاقهای که به دیدار عزیزان در روز شنبه داشت، خود را بهسختی به محل میرساند.
آخرین دیدارمان با استاد محمدعلی، بهاتفاق عزیز ارجمند استاد جمال کردستانی، خوانندهٔ نامآشنای ونکوور، شنبه دوم سپتامبر در کافهٔ موعود بود که حال خوشی هم نداشت.
ضمن صحبتها گفت: «دیروز موفق شدم بهاتفاق آقای کردستانی کارهای زیبا، بهیادگارماندنی و منحصربهفرد استاد پرویز تناولی را که در آرت گالری به نمایش گذاشته، تماشا کنم. چقدر زحمت کشیده و چه کارهای قشنگی خلق کرده.»
دو روز بعد که برای احوالپرسی به منزلشان تلفن کردم، کسی جواب نداد.
به استاد کردستانی زنگ زدم و جویای حال عزیز مشترکمان شدم. گفتند: «از قرار استاد روز یکشنبه حالشان بد شده و در بیمارستان بستری شدن.»
و روزهای بعد هم بههمین ترتیب با هم در تماس بودیم.
سه شنبه دوازدهم سپتامبر، خودم عمل جراحی سنگ صفرا داشتم.
حدود ساعت یک و نیم بعدازظهر روز پنجشنبه چهاردهم سپتامبر، توانستم با آقای کردستانی تلفنی صحبت کنم. گفتند: «من الان بیمارستان هستم، حال استاد هیچ خوب نیست و اجازهٔ ملاقات ندارد.»
غروب همان روز در صفحهٔ فیسبوک لپتاپم ناگهان چشمم به نوشتهٔ خانم مریم رئیسدانا افتاد و…
باور این ضایعه و ازدستدادن این دوست نازنین و استاد گرانقدر برایم بسیار مشکل و غیرقابلتحمل بود.
خاکسپاری این عزیز، امروز در زیر باران بسیار شدید ونکوور با حضور خانوادهٔ محترمش، جمعیت انبوه دوستان و دوستدارانش، در آرامستان وست ونکوور، با شکوه فراوان برگزار شد.
روحش شاد و یادش همیشه گرامی و مانا
دوشنبه بیست و پنجم سپتامبر دو هزار و بیست و سه
*برادران عموئی از نظر سرمایهگذاری و عبدالحسین نوشین از نظر هنر نمایش، بنیانگذاران تئاتر نوین ایراناند.