یادداشتی بر داستان «مثل من» نوشتهٔ پرتو نوریعلا، از مجموعهداستان «مثل من»، انتشارات سندباد، لسانجلس (این داستان را در اینجا بخوانید)
نیکی فتاحی – ونکوور
این داستان، در بیست صفحه، روایتگر زندگی زن نویسندهای است که برای ناشناسماندن، کارهایش را با نام مستعار «درخشنده حقدوست» منتشر میکند. او زنی است با خاستگاه فرهنگی مردسالار و زنستیز، که تمام زخمها و ضعفهایش را با خود یدک میکشد و مجبور است با آنها کنار بیاید. اما آیا این کنارآمدن برای او ممکن است؟ یا او باید در جدالی نفسگیر دائماً با آنها بجنگد؟
با وجود مهاجرت به خارج از کشور، زن همچنان با خویشتن و گذشتهاش در جدال است. این جدال بهصورت کشمکشی همیشگی بین «من»های مختلفی که هریک بخشی از شخصیت وجودی او را نمایان میکنند، بازتاب داده میشود. بنابراین ما تا حدودی با یک حدیث نفس از نوع نامتعارف آن مواجهیم؛ نامتعارف به این معنا که «من»های شخصیت اصلی هریک چیزی میگویند و گاهی با هم مکالمه و مجادله میکنند و هرکدام جنبهای از افکار و شخصیت نویسنده را بروز میدهند، اما تماماً از یک فرد خاص نشئت میگیرند. بهوسیلهٔ این تکنیک، نویسنده در طول داستان درونیات شخصیت زن را با خواننده به اشتراک میگذارد و احساسات، عواطف، اندیشه، و گذشتهاش را از وجوه گوناگون به تصویر میکشد.
نکاتی در بارهٔ ساختار و محتوا:
۱) راوی
شاید بتوان گفت مهمترین ویژگی این داستان تقسیم شخصیت اصلی به سه «منِ» جداگانه است. این سه «من» عبارتاند از: خود زن، نویسندهٔ درون زن، و پتیاره. راوی، همان نویسندهٔ درون زن (با نام مستعار درخشنده حقدوست) است و بهشکل اولشخص داستان را روایت میکند. او این مزیت را دارد که به درون ذهن شخصیت اصلی نفوذ کرده و افکار و احساسات وی را در زمانهای مختلف زندگیاش، حتی زمانی که خودش (نام مستعار) هنوز وجود پیدا نکرده بوده، بیان کند؛ درحالیکه اصولاً راوی اولشخص در شکل متعارف آن بههیچوجه چنین قدرت و امکانی ندارد. این راوی تجسم و حضوری خارجی-فیزیکی (البته خیالی) دارد و میتواند «منِ» سادهٔ غیرنویسندهٔ خود را از بیرون نظاره و قضاوت کند و به تمام ضعفها و کاستیهای شخصیتیاش پی ببرد (و به قوتهایش). بهدلیل تفکیک شخصیت زن به سه فرد مجزا، و وجود یک راوی خاص، میتوان گفت این داستانی رئال است که بهشکلی سورئال بیان شده است.
۲) محتوا
در این داستان ما با مضمونی انتقادی حول محور مسئلهٔ زن در جامعهٔ مردسالار روبروییم. زن داستان «مثل من» بهشدت قربانی است. در جایی راوی به او میگوید: «گفتم: ترس تو ریشه در تاریخی قدیمی دارد. در ترس از پدرت، برادرت، جامعهات، مذهبت و تاریخت». او ترسخورده است و دائماً خود را سانسور میکند: «چرا حتی به خودش دروغ میگفت؟ آیا از من هم میترسید؟ منی که زادهٔ خودش بودم؟» او احساساتش را بهشدت کنترل میکند و حتی در تنهایی نیز از بروز آنها عاجز است. ظاهرسازی از او جداشدنی نیست و با اینکه از درون خرد و زخمخورده است، در بیرون خود را خونسرد و محکم نشان میدهد. زنبودن برای او با احساس گناه و تحقیری همیشگی همراه است: «در آخر چه بود؟ جز احساسی از تحقیر و ملامت. و حس گناهی نکرده. گویی رنجبردن تنها فضیلت او بود.»
مرد زندگی او مردی است سرکوبگر، او را برای درمیانگذاشتن مسائل مهم قابل نمیداند، علیرغم میلش با او آمیزش جنسی مکانیکی دارد، او را پتیاره خطاب کرده و تهدید به کتکزدن میکند. زن در چنین شرایطی به نوشتن فکر میکند و تنها امید او به رهایی در نوشتن است. نویسندهٔ درون او کسی است که مسائل را به روشنی درک میکند، منطقی است، نمیترسد، سؤال میکند، راهحل ارائه میدهد، به حال زنِ ساده دل میسوزاند و او را راهنمایی میکند، از شرایط ناراضی و در پی تغییر است.
۳) زمان
زمان در این داستان بهگونهای نسبتاً درهمریخته، با برشهایی قاطع اما نرم و بدون مقدمه، در گذشته و حال در حرکت است و تصویری گنگ و دَوَرانی، در عین حال یکپارچه و گویا، از شخصیت داستانی و شریط زندگی او به دست میدهد.
۴) زنانگی در داستان
یکی از عناصر چشمگیر در این داستان زنانگی و حضور محسوس احساسات زنانه است. حتی اگر ندانیم چه کسی آن را نوشته، بهراحتی میتوانیم به این موضوع پی ببریم که نویسندهٔ آن قطعاً یک زن بوده است. تصویری که از احساسات، عواطف، و رنجهای یک زن ارائه میشود، در تضاد با خشونتهای رفتاری و گفتاری مرد زندگی او چنان ملموس، حقیقی، و طبیعی است که جای شکی باقی نمیگذارد. خواننده میتواند عواطف او را بهراحتی حس کرده و با وی همذاتپنداری کند. و اگرچه از نیازهای جسمانی زنانه در آن سخنی به میان نیامده، نویسنده توانسته تنها با اتکا به احساسات شخصیتش، این زنانگی را به تصویر بکشد.
۵) شخصیتها
در مورد «منِ نویسنده (راوی)» و «منِ ساده (زن)» در بالا بهاندازهٔ کافی صحبت شد. یک بخش دیگر از شخصیت زن باقی میماند و آن «پتیاره» است. او زمانی بروز پیدا میکند که زن طغیانگر میشود؛ خود را بزک میکند؛ در گفتار و رفتار جسارت به خرج میدهد؛ سؤال میکند؛ اعتراض میکند. با اینحال سؤال و اعتراض او با تهدید به کتک و برخورد فیزیکی روبرو است. بنابراین «پتیاره» چندان مجالی برای بروز نمییابد و تنها در دو یا سه موقعیت در داستان ظاهر میشود، ولی همین حضور کم هم برای تکمیل پرترهٔ زن داستان بسیار مؤثر است.
در مورد شخصیت مرد داستان با کمی تناقض و سؤال بیجواب مواجهیم. او شوهر شخصیت اصلی داستان است و به نظر میآید که طبق متن داستان، نویسنده و روشنفکری است که به زندان رفته و با ساواک سروکار دارد. ولی تصویری که از او در رابطه با زنش ارائه میشود مردی است لاابالی، زنباره، و بیمسئولیت که زنش را به کتک تهدید کرده و مدام به او تجاوز میکند، و او را تحت ستم و خفقان قرار میدهد؛ و این تصویری است که اصولاً با نویسندهٔ روشنفکر و آگاه در تضاد است. جایی گفته میشود کارهای او را زمانی زنش مینوشته: «بعداً از روی خط شوهرش آنقدر تقلید کرد و کرد تا توانست شبیه او بنویسد. در این کار چنان ماهر شد که کارها و مطالب شوهرش را او پاکنویس میکرد». البته کلمهٔ روشنفکر در داستان ذکر نشده و صرفاً گفته شده که او زندان رفته و با ساواک سروکار داشته و مینوشته است، که چنین استنباطی از آن میتوان کرد. البته همین زندانرفتن و برخورد با ساواک بدون هیچ توضیح و ارائهٔ اطلاعات تکمیلی بهصورت سؤال برای خواننده باقی میماند، و مقداری از تناقضات هم به همین مسئله مربوط است.
۶) اطلاعات غیرمستقیم
برخی از اطلاعات در داستان بهصورت غیرمستقیم ارائه شده است و همین امر خواندن متن را برای مخاطب فعالانهتر و جذابتر میکند. برای مثال در متن آمده: «باور کنید آن خط هم دستخط واقعی خودش نبود. یعنی از اول نبود. وقتی ازدواج کرد خط بچگانه و خامی داشت. میتوانید امضایش را در قبالهٔ عقدش ببینید»؛ از این جمله میتوان استنباط کرد که زن در هنگام ازدواج بسیار جوان و کمسنوسال بوده است. یا مثلاً بعد از مهاجرتِ زن، دیگر هیچ تصویری از حضور شوهر او در داستان دیده نمیشود، و همین خواننده را به این نتیجه میرساند که آنها از هم جدا شدهاند.
۷) اطلاعات فرعی
با اینکه داستان درونی و تا حدودی روانشناختی است، در چند صحنه اطلاعات اجتماعی-سیاسی نیز در آن ارائه میشود. این اطلاعات با اینکه در کلیت ساختار داستان شکست ایجاد میکند، در تکمیل ترسیم شرایط روحی زن و عوامل مؤثر در مسئلهٔ زنان بهطور کلی یاریگر است. برای مثال میتوان به خاطرات مادرِ زن و اتفاقات زمان رضاشاه و خاطرات زمان انقلاب در داستان اشاره کرد.
۸) فاعلیت «من»های انتزاعی در داستان
بهرغم اینکه «من»های زنِ ساده، زنِ نویسنده (نام مستعار)، و پتیاره، همه انتزاعی و مربوط به یک شخصاند و در داستان بیشتر حضوری کلامی دارند، گاهی از خود فاعلیت و عمل فیزیکی بروز میدهند. در جایی «نام مستعار» زن را کتک میزند و آثار کبودی این عمل روی بازوی او باقی میماند. در جایی دیگر «پتیاره» کنار زن ایستاده و سرش را در سینه میفشارد و نوازش میکند. به نظر میرسد که این فاعلیتِ شخصیتهای انتزاعی و درونی از باورپذیری داستان میکاهد و خواننده را سردرگم میکند. «نام مستعار» از لحاظ ذهنی میتواند تجسم فیزیکی پیدا کند، همانطور که برخی کودکان دوست خیالی دارند و او را در ذهن مجسم میکنند، اما این تصویر خیالی نمیتواند کسی که او را آفریده کتک بزند و عملاً کبودی ایجاد کند. پس حضور فیزیکیِ خیال نمیتواند مستلزم عمل فیزیکی آن شود، بهخصوص در چنین داستان رئالی. ولی در سبکهای دیگر مثلاً در ادبیات جادو یا داستانهای نمادین و سورئال چنین چیزی امکانپذیر است.
در پایان باید گفت که داستان «مثل من»، داستانی است انتقادی، زنانه و زنمحور، درونی (روانشناختی)، با راویای نامتعارف و در قالب ساختاری نو، که به بررسی زندگی و مشکلات یک زن سرکوبشده توسط جامعهای مردسالار میپردازد. متن بهآسانی خواننده را با خود همراه میسازد و او را به اندیشیدن در شرایط اجتماع و جبر محیطی که زنان قربانی آناند، وامیدارد.
سپتامبر ۲۰۲۲، ونکوور