مژده مواجی – آلمان
در حین کوچینگ شغلی از او پرسیدم:
– از کجای افغانستان میآیید؟
انگار که منتظر این سؤال بوده باشد، به چشمهایش برقی افتاد و گفت:
– از قوم هزاره هستیم.
– قوم هزاره کجای افغانستان ساکناند؟
کمی فکرکرد و گفت:
– وسط کشور زندگی میکنند.
مانیتور را چرخاندم که هر دو بتوانیم با هم نگاه کنیم. در گوگل نقشهٔ افغانستان را پیدا کردم تا با هم نگاهی به آن بیندازیم. چشمش به هزاره که در وسط افغانستان پهن شده بود، خیره شد و گفت:
– طالبان به قوم ما خیلی ستم کرده. به ما میگویند، شما کافرید. هیچوقت از دستشان آرامش نداشتیم. زمانی که دختر کوچکی بودم، باخبر شدیم که قرار است طالبان به ده ما شبیخون بزند. همگی به ده بالاتر فرار کردیم. چیزی نگذشت که ما را پیدا کردند. تعدادی را کشتند و رفتند.
از طرفی دلش میخواست هنوز تعریف کند و از طرف دیگر یادآوری خاطرات دردناک غمی بر چهرهاش نشانده بود.
– تا یادم میآید، در حال فرار بودیم. به پاکستان، ایران و حالا آلمان. از دست طالبان نتوانستم به مدرسه بروم، هرچند تشنه یادگیری بودم. در ایران هم که شناسنامه نداشتم تا اجازۀ شرکت در مدرسه داشته باشم. حیف، نشد. آن زمان هنوز بچه هم نداشتم و آزادتر بودم. به آلمان که آمدیم، در کلاس زبان آلمانی که شرکت کردم، تازه برای اولین بار بود که درستوحسابی سر کلاس مینشستم. البته مراقبت از بچههام باعث شد نتوانم بیشتر از سطح 2A ادامه بدهم. هنوز دلم میخواهد که درس بخوانم و چیزهای نو یاد بگیرم. الان ۳۸ سالم است. بهنظر شما تا به آرزویم برسم، پیر نشدم؟
از روز اول کوچینگ شغلی از علاقه و آرزویش به رانندگی ماشینهای سنگین میگفت. زنی با قد و اندامی متوسط که روسری به سر داشت. علیرغم اصرار همسرش به برداشتن روسری، با تصمیم خودش میخواست که موهایش پوشیده باشد. علیرغم خانهداری و مراقبت از شش فرزندش، گواهینامۀ رانندگی را با تلاش زیاد گرفته بود و با اشتیاق رانندگی میکرد. زنهایِ آشنایِ دوروبرش باور نمیکردند که او بتواند از عهدۀ گرفتن آن بربیاید. اما او موفق شده بود. همین باعث شده بود پشت فرمان ماشین که مینشیند اعتمادبهنفسش اوج بگیرد.
برایش چند دورۀ چندماهۀ رانندگی ماشینهای سنگین را پیدا کردم و گفتم:
– دورهها از ساعت هشتونیم صبح شروع میشوند تا ساعت یکونیم بعدازظهر و نیاز به سطح زبان بهتری هم دارند. سطح 2A کافی نیست. بهتر نیست اول زبان آلمانی را تقویت کنید؟
کمی فکر کرد و گفت:
– ساعت هشت و نیم زود است. صبحها تا بچهها را بیدار کنم و به مهدکودک برسانم، طول میکشد. بهتر است فعلاً زبانم را تقویت کنم تا بچهها هم بزرگتر بشوند و از آب و گِل بیرون بیایند. در ضمن صبحها کلاسهای زبان آلمانی دیرتر شروع میشوند. به ظر شما تا به آرزویم برسم، پیر نشدم؟