داستان جنایت دبرا گرین

مسعود سخایی‌پور، LJI Reporter – ونکوور

داستان جنایت دبُرا گرین (Debora Green) شاید روایتی از مدئای مدرن باشد. ولی مدئا* افسانه است، و دبرا واقعیت. ماجرای دبرا یکی از جنجالی‌ترین پرونده‌های جنایی قرن بیستم است.

در ۲۸ فوریه ۱۹۵۱، در شهر کوچک هاوانا در ایالت ایلینوی، دبرا گرین به‌دنیا آمد.

از همان کودکی مشخص بود که هوش بالایی دارد، در سه‌سالگی خواندن بلد بود و برای فراگرفتن درس‌هایش زحمت زیادی نمی‌کشید، در نوجوانی برخلاف هم‌نسل‌های خودش که تحت‌تأثیر جنبش هیپی الکل و مواد مصرف می‌کردند، درگیر این مسائل نشد و زندگی سالمی داشت.

دبرا در دانشگاه کانزاس شیمی را انتخاب کرد که بعدها بتواند در شاخهٔ پزشکی ادامه تحصیل دهد. او در سال ۱۹۷۵ در رشتهٔ پزشکی عمومی فارغ‌التحصیل شد و با توجه به علاقه‌ای که داشت، رزیدنت اورژانس شد.

دبرا در زمان تحصیل در دانشگاه مهندسی یک‌بار ازدواج ناموفق داشت که به طلاق انجامید. این جدایی زودهنگام برای دبرا شکست محسوب می‌شد و موجب تغییر در سبک‌ زندگی‌اش و خوش‌گذرانی بیشتر شد.

در دانشکدهٔ پزشکی با یکی از هم‌کلاسی‌هایش به‌نام تام هکر دوستی نزدیکی برقرار کرد، ولی درگیر رابطهٔ عاطفی نشد‌.

دبرا گرین و مایکل فِرار، عکس از پروندهٔ پزشک قانونی
دبرا گرین و مایکل فِرار، عکس از پروندهٔ پزشک قانونی

در سال ۱۹۷۸ با مایکل فِرار (Michael Farrar) آشنا شد. مایک هم دانشجوی پزشکی بود ولی چهار سال از دبرا کوچک‌تر بود. دبرا احساس کرد می‌تواند زندگی متلاطم روزهای پس از جدایی‌اش را با مایک به ثبات برساند. در ابتدای رابطه بر خلاف مایک، دبرا درآمد خوبی داشت و آیندهٔ روشنی در انتظارش بود، ولی چیزی که مایک را آزار می‌داد، نداشتن تعادل روحی دبرا بود و هرچقدر هم که پیش‌تر می‌رفتند، این عدم تعادل بیشتر خودنمایی می‌کرد و شور و حرارتی از طرف دبرا دیده نمی‌شد. مایک این حالاتِ دبرا را تحت‌تأثیر روزهایی که درگیر مراسم ازدواج بودند، تلقی می‌کرد.

در ماه مهٔ سال ۱۹۷۹ با برگزاری مراسم مفصلی ازدواج کردند و برای ماه عسل سفر پرخرجی به تاهیتی ترتیب دادند، ولی همچنان ذوق و شوقی در رابطه دیده نمی‌شد، به‌طوری که دبرا ترجیح می‌داد بیشتر ساعات روزهای اول ازدواج را کتاب بخواند.

چند سال بعد، مایک تخصص قلب گرفت و برخلاف رغبت دبرا به اوهایو نقل مکان کردند. خیلی زود کار در اورژانس دبرا را خسته کرد، تنش بسیاری در محل کارش متحمل می‌شد و گاهی با بیماران مشکل پیدا می‌کرد، تا اینکه در سال ۱۹۸۱ تصمیم گرفت تخصصش را تغییر دهد و آنکولوژیست شود. طبیعتاً زمان زیادی در شبانه‌روز برایشان باقی نمی‌ماند تا بخواهند به ترمیم رابطهٔ خود بپردازند، اتفاقی که مایک را بیشتر نگران می‌کرد پیداکردن دارو به اسم بیماران در وسایل دبرا بود.

برخلاف دبرا که چند تغییر شغل ناموفق داشت، مایک در کارش پیشرفت کرد و به متخصص سرشناسی تبدیل شد. دبرا در ۳۰ سالگی ناخواسته باردار شد و در سال ۱۹۸۲ فرزند اولشان تیموتی به‌دنیا آمد، چندی بعد دوباره – و این‌بار با تصمیم خودشان – بچه‌دار شدند و در سال ۱۹۸۴ فرزند دومشان کِیت به‌دنیا آمد.

دبرا بر خلاف مایک نتوانست در امتحان بورد تخصصی قبول شود، او معتقد بود با وجود دو فرزند زمانی برای درس‌خواندن پیدا نمی‌کند، ولی مایک می‌گفت که دبرا در ساعات آزاد خود هم ترجیح می‌دهد به‌جای درس‌هایش رمان بخواند.

پس از تمام‌شدن تحصیلاتشان به کانزاس‌سیتی برگشتند. در محیط کاری جدید موفقیت دبرا روزبه‌روز کمتر می‌شد، همکارانش می‌گفتند که دبرا تعادل حرکتی ندارد، مایک بار دیگر داروهای مسکن و قرص خواب با اسم بیماران را در وسایل دبرا پیدا کرد. دبرا اقرار کرد که کارش اشتباه بوده و دیگر دارو مصرف نخواهد کرد.

چندی بعد، دبرا مطب شخصی‌اش را راه انداخت، ولی چیزی نگذشت که با ناخواسته باردارشدن، در کارش وقفه افتاد. در سال ۱۹۸۸ فرزند سومشان کِلی به‌دنیا آمد. این اتفاق برای دبرا غیرمنتظره و ناراحت‌کننده بود و معتقد بود این فرزند نورسیده که بسیار هم دوستش می‌داشت، برنامه‌های کاری‌اش را مختل کرده است. دبرا بیشتر وقتش را به فرزندانش معطوف کرده بود، احساس می‌کرد مایک کمتر به او توجه می‌کند و حواسش بیشتر به زن‌های دیگر است. می‌دید به‌خاطر فرزندانش از زندگی حرفه‌ای خود عقب مانده است، ولی مایک همچنان پیشرفت می‌کند؛ این دبرا را بیشتر عصبانی می‌کرد و برای همین سعی می‌کرد مایک را آزار دهد.

تیموتی و کلی فِرار، عکس از پلیس میسوری
تیموتی و کلی فِرار، عکس از پلیس میسوری

در سال ۱۹۸۹ دبرا مجبور شد به‌کلی کارکردن به‌عنوان پزشک را رها کند و دوباره به مصرف داروهای غیرمجاز روی آورد که از نظر مایک پنهان نماند.

با بیشترشدن اختلاف بین این زوج، فرزندانشان هم درگیر این اختلاف شدند. دبرا مخصوصاً پدر خانواده را در چشم بچه‌ها مقصر جلوه می‌داد و آن‌ها را تحریک می‌کرد که با پدرشان بدرفتاری کنند تا جایی که پسرشان تیموتی چندین بار با پدرش درگیری فیزیکی پیدا کرد و حتی یک‌بار با مشت دماغ پدرش را شکست. عکس‌العمل مایک به این اتفاق، کمترشدن حضورش در خانه بود تا اینکه در سال ۱۹۹۴ به‌کلی خانه را ترک کرد، و به دبرا هم پیشنهاد طلاق داد که با واکنش تند او مواجه شد. دبرا می‌گفت که قربانی این رابطه است و نمی‌خواهد رابطه‌ای را که به‌خاطرش جوانی و شغلش را از دست داده، ترک کند.

با گذشت زمان مایک احساس کرد که می‌تواند مشکلاتش را با صحبت‌کردن حل کند. چندی بعد تصمیم گرفت خانه‌ای بزرگ‌تر بخرد و خودش هم به کانون خانواده بازگردد. دبرا عمارتی مجلل انتخاب کرد و تا پای معامله هم پیش رفتند، ولی مایک به یک‌باره منصرف شد و معامله را بر هم زد.

چند روز بعد به مایک خبر دادند که خانه‌اش آتش گرفته است. آسیب جانی به کسی وارد نشده بود، ولی خانه به‌کلی سوخته بود. با گرفتن خسارت از بیمه، مایک همان خانه‌ای را که دبرا انتخاب کرده بود، با پول بیشتری خرید.

در خانهٔ جدید هم مشکلاتشان پابرجا بود، تا جایی که مایک دوباره تصمیم به جدایی گرفت، ولی به‌خاطر سفری که در پیش داشتند فوراً آن را مطرح نکرد.

در تابستان ۱۹۹۵، خانواده به‌همراه چند خانوادهٔ دیگر از هم‌کلاسی‌های تیموتی به آمازون در پرو سفر کردند. یکی از خانواده‌های هم‌سفر، تام هکر، هم‌کلاسی دبرا در دانشکدهٔ پزشکی، بود که به‌همراه فرزند و همسرش مارگارت به این سفر آمده بودند. این زوج هم در شرف جدایی بودند؛ تام هکر افسرده بود و مارگارت هم امیدی به این رابطه نداشت.

در این سفر بین مایک و مارگارت رابطه‌ای پنهانی شکل گرفت. مایک یک ماه بعد از سفر موضوع طلاق را پیش کشید، واکنش دبرا تهدید به خودکشی، نوشیدن بیش‌ازحد و پرخاشگری بود.

یک روز که دبرا از فرط نوشیدن از خواب بیدار نمی‌شد، کیت که ترسیده بود، به پدرش خبر داد. وقتی مایک آمد، دبرا نیمه‌برهنه در کنار بطری خالی شراب افتاده بود. مایک فرزندانش را به خانهٔ خواهرش برد و وقتی برگشت دبرا در خانه نبود، مایک مستأصل از پیداکردن دبرا به مارگارت زنگ زد تا مشورت کند. روز بعد وقتی مایک به خانه آمد، دبرا در خانه بود. بعداً مشخص شد که دبرا تمام مدت در گوشه‌ای داخل خانه پنهان شده بود و مکالمهٔ مایک و مارگارت را هم شنیده بود. دبرا فرزندانش را هم در جریان رابطهٔ پدرشان با مارگارت گذاشت تا نفرت از پدر خانواده را بیشتر کند.

در روزهای بعد مایک بارها به‌دلیل مسمومیت در بیمارستان بستری شد، پزشکان تشخیص دادند که منشأ بیماری مربوط به سفر آمازون است. چندی بعد مایک چند بسته دانهٔ گیاه کرچک در کیف دبرا پیدا کرد؛ دانه‌هایی که به‌شدت سمی‌اند، و مایک مسمومیتش را به آن‌ها ربط داد. دبرا ابتدا مدعی شد که این دانه‌ها برای تکلیف بچه‌هاست، ولی با سماجت مایک اقرار کرد که می‌خواسته خودکشی کند. مایک با تحقیق بیشتر بر روی دانه‌ها و یادآوری غذاهایی که خورده و حالات مسمومیتش به این نتیجه رسید که دبرا می‌خواسته مسمومش کند.

از طرف دیگر، مارگارت و تام به پیشنهاد مارگارت از هم جدا شدند، که این جدایی به خودکشی تام منجر شد. بعدها حدس می‌زدند که دبرا رابطهٔ همسرش با مایک را به تام خبر داده و باعث خودکشی تام شده است، ولی دبرا کتمان می‌کرد.

دبرا گرین، عکس از پلیس میسوری
دبرا گرین، عکس از پلیس میسوری

در روز ۲۴ اکتبر ۱۹۹۵، در تماسی تلفنی که مایک با دبرا داشت، متوجه مستی او شد و تهدیدش کرد اگر بر همین منوال ادامه دهد، بچه‌ها را از او جدا می‌کند. چند دقیقه بعد دوباره تلفن مایک زنگ خورد؛ این‌بار یکی از همسایه‌هایشان بود که خبر آتش‌گرفتن خانهٔ مایک را به او می‌داد.

مایک سراسیمه خودش را به خانه رساند و با آتشی عظیم و چند ماشین آتش‌نشانی روبرو شد. از مأموران آتش‌نشانی سراغ اهالی خانه را گرفت، مأمور دبرا و کیت را نشان داد. مایک پرسید بقیه کجا هستند، که با سکوت مرگبار مأمور مواجه شد. به‌سمت دبرا رفت که با چهرهٔ مبهوت به مایک خیره شده بود. از او پرسید، بچه‌ها کجا هستند؟ دبرا جوابی نداد.

بی‌تفاوتی دبرا در شب آتش‌سوزی برای تمام کسانی که او را دیده بودند، عجیب بود، تا جایی که بعضی به‌گمان اینکه دبرا یکی از همسایه‌هاست، از او آمار اهالی خانه را می‌گرفتند.

کیت را به‌خاطر استشمام دود به بیمارستان منتقل کردند و دبرا و مایک را مستقیماً به ادارهٔ پلیس بردند.

دبرا که مشخص بود اندکی مست است، گفت بعد از شام و مکالمهٔ تلفنی‌ای که با مایک داشته، خوابیده و بعد با صدای سیستم هشدار بیدار شده است. با دیدنِ آتش به‌سمت خارج از خانه رفته و در راه به پسرش تیموتی گفته با خواهرت همان جا بمان تا کمک بیاورم. تیموتی پرسیده که آیا سعی کند از پنجره خارج شود که دبرا مخالفت کرده و گفته کمک می‌آورد!

تیموتی و کلی به‌طرز دلخراشی سوخته بودند. کشف اجساد به‌شدت تکان‌دهنده بود و تنها تسلی خاطر این بود که دختر کوچکشان کلی، قبل از سوختن از خواب بیدار نشده و با تنفس دود تمام کرده بود.

دبرا بعد از شنیدن خبر مرگ دو فرزندش، خود را مقصر دانست که چرا نگذاشته بود تیموتی از خانه خارج شود.

ارزیابی کارشناسان این بود که آتش‌سوزی چند منشأ دارد و عمدی بوده؛ اتاق دبرا سالم مانده و مسیر سوختن به‌صورتی طراحی شده که آتش اتاق بچه‌ها را احاطه کند، در نتیجه آتش‌افروز قاتل هم محسوب می‌شود. همچنین در میان اشیاء یافت‌شده کتابی بود با عنوان «هیچ‌کس از اینجا زنده خارج نمی‌شود»!

با تحقیقات پلیس دبرا گرین تنها مظنون پرونده شناخته شد. او به اتهام آتش‌سوزی عمدی، دو فقره قتل و تلاش برای قتل همسرش از طریق مسمومیت با رایسین (دانهٔ کرچک)، در روزی که کیت اجرای باله داشت، دستگیر و به زندان منتقل شد. برای او سه میلیون دلار وثیقه تعیین کردند که سنگین‌ترین وثیقه در تاریخ آن شهر بود.

دبرا در دادگاه ضمن عدم اعتراف به اتهامات وارده، پذیرفت که شواهد علیه او در حدی است که قاضی به محکومیت او حکم خواهد داد و از خود دفاع نکرد. سلامت عقلش تأیید شد و در ۳۰ مهٔ ۱۹۹۶ حکم دو زندان چهل‌ساله برایش صادر شد.

از آن زمان تا کنون، دبرا دو تقاضای ناموفق برای برگزاری دادگاه تجدید نظر داشته است، در مورد اول ادعا کرد داروهای روانی که در زمان دادگاه مصرف می‌کرده باعث شده بود نتواند از خود دفاع کند و در تقاضای دوم ادعا کرد که شواهد علیه او با شیو‌ه‌های جدید علمی مردود شده‌اند. هیچ‌یک از این تقاضاها مورد پذیرش قرار نگرفت. 

دبرا گرین همچنان در زندان به‌سر می‌برد و اولین زمانی که می‌تواند تقاضای عفو دهد، سال ۲۰۳۵ خواهد بود، زمانی که ۸۴ ساله خواهد بود.


*مده‌آ یا مدئا، نام زنی در اسطوره‌ها و داستان‌های یونانی است که از اهالی منطقهٔ کولخیس در گرجستان بود. او یکی از برترین ساحران جهان باستان و طرفدار هکاته بود. مدئا دختر آئیتس پادشاه کولخیس و ایدویا، نوهٔ هلیوس، ایزد خورشید و بعدها همسر پهلوان نامدار یونانی یاسون بود که از او صاحب دو فرزند به نام‌های مرمروس و فرس شد، اما یاسون او را رها کرد تا با گلاوکه، دختر کرئون شاه کورینتوس ازدواج کند. مدئا از شدت رشک و خشم و گلاوکه و کرئون و فرزندان خود را کشت.

منابع: 

Bitter Harvest: A Woman’s Fury, a Mother’s Sacrifice. Ann Rule, Simon & Schuster

Demon Doctors: Physicians as Serial Killers. Kenneth V. Iserson.  Galen Press.‎

پادکست فارسی چنل بی. اپیزود ۷۳، ۷۴ و ۷۵

ارسال دیدگاه