گفتوگو با شاهین مقدم، همسر زندهیاد شکیبا فقاهتی و پدر زندهیاد راستین مقدم، از جانباختگان پرواز ۷۵۲، بهمناسبت اکران فیلم «شکسته در باد» در تورنتو و ونکوور
مسعود سخاییپور، LJI Reporter – ونکوور
باخبر شدیم بهتازگی فیلمی با عنوان «شکسته در باد» به کارگردانی ژوزف اکرمی، دربارهٔ خانوادهٔ مقدم، ساخته شده است که بهزودی در تاریخ نهم ژانویه در تورنتو و در تاریخ پانزدهم ژانویه در ونکوور اکران خواهد شد. بههمین دلیل بر آن شدیم تا گفتوگویی با شاهین مقدم تنها بازماندهٔ این خانواده داشته باشیم تا از این فیلم و آنچه که بر ایشان در طول این دو سال رفته است، بپرسیم. توجه شما را به این گفتوگو جلب میکنیم. شایان ذکر است که این گفتوگو در تاریخ دوم ژانویهٔ ۲۰۲۲ نهایی شده و تحولات بعدی در آن منعکس نشده است.
علاقهمندان به تماشای این فیلم میتوانند از طریق لینک زیر بلیت رایگان خود را رزرو کنند:
https://riotheatretickets.ca/events/19473
این گفتوگو از سلسله گفتوگوهای اختصاصی رسانهٔ همیاری «با بازماندگان مسافران پرواز ابدی ۷۵۲» است. گفتوگو با خانوادههای دیگر از طریق این لینک در دسترس است:
https://bit.ly/Hamyaari-PS752Families
****
با سلام خدمت شما آقای مقدم عزیز، از وقتی که به ما دادید و دعوتمان را برای این گفتوگو پذیرفتید، بسیار سپاسگزاریم. ضمن عرض تسلیت دوباره برای ازدستدادن همسر و فرزند عزیزتان، لطفاً دربارهٔ همسرتان، زندهیاد شکیبا فقیهی، و فرزندتان، زندهیاد راستین مقدم، که در فاجعهٔ سرنگونی هواپیمایی اوکراین از دست دادهاید، برایمان بگویید. علائق ایشان چه بود، کِی به کانادا مهاجرت کردند و در چه زمینههایی فعالیت داشتند؟
ما سال ۲۰۱۲ به کانادا آمدیم. راستین آنموقع دو سالش بود و تورنتو آن سال زمستان بسیار سردی داشت. ما هم مثل همهٔ مهاجران سختیهای اول مهاجرت را داشتیم تا اینکه کمکم جا افتادیم. راستین مدرسهٔ فرانسوی میرفت. خیلی ورزش دوست داشت؛ تکواندو کار میکرد. ما هر دو همیشه معتقد بودیم که خانه جای درسخواندن نیست و بچه باید فقط در مدرسه درسش را بخواند و خانه جای بازی و تفریحش است. برای همین باشگاه میرفت و تکواندو کار میکرد و چهار بار هم در ردهٔ سنی خودش مدال گرفت. شناگر خیلی ماهری بود. والیبال بازی میکرد. دوچرخهسواری آکروباتیک بازی میکرد. پیانو میزد و بقیهٔ وقت خالیاش هم صرفِ درستکردن لِگو میشد. شکیبا هم بعد از بهدنیاآمدن راستین تصمیمش را گرفته بود که وقتش را تماماً با او بگذراند. در واقع بهجز ساعاتی که راستین مدرسه بود و شکیبا در شرکتی که داشتیم به کارهای حسابداری میرسید، بقیهٔ وقتش بهطور کامل صرف راستین میشد.
چه شد که شما همراه همسر و فرزندتان به ایران سفر نکردید؟
آنموقع من خودم در حال ساخت همین خانهای بودیم که الان در آن زندگی میکنم. پیش خودم فکر کردم تعطیلات دسامبر و ژانویه بهترین موقع است که من وقتم را روی تکمیل ساخت این خانه بگذارم و برای همین بههمراه آنها به این سفر نرفتم. اتفاقاً یادم است وقتی روز ۱۱ دسامبر آنها را به فرودگاه بردم، شکیبا بلیتش را پرت کرد توی سطل آشغال و گفت ما اصلاً برای چه داریم میرویم، صبر میکنیم وقتی ساخت خانه تمام شد، همه با هم میرویم، ولی خب نشد و آن شد که نمیبایست میشد…
آیا شما الان اینجا تنهایید یا از اعضای خانواده و بستگان نزدیکتان هستند؟
من تقریباً تمام اعضای فامیلم از مادربزرگ و داییها و خالهها که سالها قبل در دههٔ هفتاد میلادی به اینجا آمدهاند، گرفته تا بچههایشان که همه اینجا ازدواج کردهاند، و نیز پدر، مادر و خواهرم و همچنین برادرهای شکیبا همه کانادا هستند و فامیل بسیار بزرگ شصت هفتاد نفریای را تشکیل میدهیم. در کنار آن من دوستان بسیار خوب زیادی دارم؛ در واقع هم دوستان من و هم دوستان شکیبا، که چه قبلاً و چه حال پس از این ماجرا هیچوقت ما را تنها نگذاشتهاند، هرچند، متأسفانه همهگیری کووید تا حدودی این ارتباطات را تحت تأثیر قرار داده و محدودتر کرده است.
فقدان همسر و فرزندتان چگونه بهلحاظ روحی و روند زندگی روزمره، شما و دیگر اعضای خانواده و نزدیکانتان را تحت تأثیر قرار داده است؟
زندگی ما [من و دیگر اعضای نزدیک خانوادههای جانباختگان] که همه تبدیل به خاطره شده است. الان پس از حدود دو سال اغلب این افراد هنوز توان برگشت به کار را نداشتهاند که خب این هم بهلحاظ روحی زندگیها را نابود کرده است و هم از نظر مالی. خانوادههایی هستند که مجبور شدهاند ماشینشان یا حتی خانهشان را بفروشند. من خودم دو سال است که کار نمیکنم. بسیار سخت است… مناسبتهای مختلف فرا میرسد، از جمله عید، چهارشنبهسوری، کریسمس، جشن تولدها، و… و دوستان و همسران و بچههایشان را میبینی، و خاطرات برایت زنده میشود؛ اینکه الان بچهٔ من هم باید با اینها بازی میکرد… واقعیتش این است که اغلب ما زندگی نمیکنیم، پر از خشمایم، حتی افسرده نیستیم؛ خشم شدیدی در ما هست و میخواهیم که به خواستهمان برسیم.
اگر اقداماتی اعم از تأسیس انجمن خیریه یا اهدای بورس تحصیلی یا مواردی از این دست برای گرامیداشت یاد و خاطرهٔ همسر و فرزندتان انجام دادهاید یا در فکر انجام آن هستید، لطفاً بفرمایید.
بله، ما در مجموع دو مدرسه و یک ورزشگاه ساختهایم و دو بیمارستان را نیز تجهیز کردهایم. اینها همه در مناطق محروم ایران بودهاند و البته من بهتنهایی آنها را انجام ندادهام، بلکه با کمک پدر شکیبا و خیریهای که ما را در این راه کمک میکند، به انجام رسیده یا در حال تکمیل است.
چندی پیش محسن بهاروند، معاون امور حقوقی و بینالمللی وزارت امور خارجهٔ ایران، اعلام کرد که تعدادی از خانوادههای جانباختگان غرامت دریافت کردهاند، آیا با شما یا خانوادههایی که میشناسید، چنین صحبتی شده است و اگر شده، پاسخ شما چه بوده است؟
ایران اخیراً اعلام کرده است که بیایید ۱۵۰٬۰۰۰ دلار بگیرید و رضایت بدهید. آخر چه کسی ممکن است حاضر باشد چنین پولی بگیرد و رضایت بدهد؟ البته گویا به تعدادی از طریق وکیل تسخیری این غرامت را دادهاند، یعنی اینها خودشان میگویند که ما دادهایم، ولی حالا چه کسی گرفته است، معلوم نیست. ولی از این طرف و تا جایی که من اطلاع دارم، کسی غرامتی دریافت نکرده است. یعنی اصلاً رقمی تعیین نشده است که کسی بخواهد خسارتی بگیرد چرا که ایران اصلاً به پای مذاکرات نمیآید که مشخص شود چقدر باید پرداخت بکند. چون کانادا هم فعلاً به همین پرداخت خسارت بسنده کرده است و با همین دولت لیبرالی که داریم، در نهایت به همین حد اکتفا خواهد شد.
البته اخیراً تعدادی از کشورهای متضرر در این ماجرا در زمینهٔ پرداخت غرامت به ایران اولتیماتوم دادند. شما فکر میکنید تا چه اندازه این موضوع میتواند موجب فشار روی ایران برای پاسخگویی باشد؟
بله، جزئیات این اولتیماتوم روشن است. البته توجه بفرمایید که کانادا در این میان جایگاهی ندارد؛ فقط اوکراین و آمریکا و فرانسه هستند؛ کانادا با اینکه کلی از مقیمان و شهروندانش در این سانحه از دست رفتهاند، طبق ضمائم قوانینِ ایکائو تنها یک ناظر (observer) است، ولی با همراهکردن خودش با اوکراین بهعنوان مشاور، دارد کارها را دنبال میکند و در همین راستا، تیم حقوقیاش با صدور بیانیهای اظهار کرده که باور کانادا آن است که شلیک عمدی نبوده است، و توسط آقای گارنو، وزیر کابینهٔ قبلی، خواستههای کانادا و چهار کشور دیگر را از ایران با عنوان جبران خسارت (reparation) بیان داشته است: اولی عذرخواهی عمومی بود، دومی برگرداندن لوازمی که در همان صحنهٔ فاجعه به سرقت بردند، سوم اینکه تضمین کنند که آسمان ایران امن است، چهارم اینکه دادگاه را برگزار کنند و مسئولان این فاجعه را محاکمه و مجازات کنند و پنجمی هم اینکه رقم مورد توافق را پرداخت کند (که البته هنوز اصلاً رقمی مشخص نشده است). در واقع این پنج خواسته مبنای همان اولتیماتومی است که به ایران داده شده است.
در رابطه با دادگاه که اشاره کردید، گویا هیچیک از خانوادهها اصلاً دادگاه و آن ده نفری را که در آن حضور دارند، قبول ندارند و معتقدند که باید افراد دیگری در دادگاه حاضر باشند. درست است؟
موضوع این است که آن ده نفر هیچکدام موردِ شکایت خانوادهها نیستند. و درواقع کسانی که خانوادهها از آنها شکایت کردهاند، هیچیک در دادگاه نیستند. یعنی نه اسمی از باقری هست، نه سلامی، نه حاجیزاده، نه شمخانی،… من خودم شخصاً شکایتم علیه علی خامنهای، نه بهعنوان رهبر بلکه بهعنوان فرماندهٔ نیروهای مسلح، است. هیچکدام از اینها در دادگاه نیستند. تنها دادگاهی که عملاً برگزار شد، دادگاه عالی انتاریو بود که شاکیانش من، مهرزاد زارعی، علی گرجی و خانمی که بعدها اضافه و نامش حفاظت شده است، بودیم و آنجا هم مسئلهای که مطرح شد این بود که شلیکها عمدی و با نیت حملهٔ تروریستی بود. و شکایت از آن چهار پنج نفری بود که دستور این حمله را داده بودند و البته در این شکایت ما برنده شدیم. البته این دادگاه یک مرحلهٔ دومی هم دارد و آن اینکه قاضی بر اساس حکم صادره تعیین خسارت خواهد کرد، و تصور میکنم این مبلغی که در این دادگاه تعیین میشود، مبنایی خواهد شد برای بقیهٔ تعیین خسارتها و دیگر کشورها.
چه شد که به فکر ساخت فیلم افتادید؟ لطفاً دربارهٔ فیلم «شکسته در باد» بیشتر برایمان بگویید. موضوع این فیلم دربارهٔ چیست؟
ما یک سری پنلهای اینترنتی برگزار میکنیم که مجری آنها خانم سارا اکرمی هستند. روزی ایشان بههمراه پدرشان با من تماس گرفتند. پدر ایشان، آقای ژوزف اکرمی، کارگردان و فیلمبردارند و گفتند که خیلی دوست دارند این کار را انجام بدهند. شخصاً این کار برایم جالب توجه بود، چون معتقدم فیلم یا هر آنچه که بهنحوی وارد رسانه شود، بهنوعی ماندگار میشود و خب فکر میکردم اگر چنین فیلمی ساخته شود و خصوصاً از شبکههای بینالمللی پخش شود، به ماندگاری آن کمک خواهد کرد. چند جلسهای با ایشان صحبت کردم و پیش از هر چیزی تأکیدم بر آن بود که من نمیخواهم این فیلم تحت لوای هیچ حزب و گروه و دستهای باشد و هیچ آرم و حتی سرمایهگذاری را هم نمیپذیرم. خوشبختانه نظر آقای اکرمی هم در این زمینه با من همسو بود و این شد که تهیهٔ این فیلم کلید خورد و کار ساخت آن شروع شد. میدانم که ژوزف، دقیقه به دقیقه و سکانس به سکانسِ این فیلم را با چشم گریان کار کرد… و تکتک افرادی که در ساخت این فیلم همکاری داشتند، تنها از روی عشق و صداقت کار کردند و نه منافع مالی.
موضوع فیلم دربارهٔ خانوادهٔ من است. درواقع اینکه ما که بودیم، چه کردیم و چه شد. دربارهٔ اتفاقاتی که افتاد. کوتاهیهایی که دولت کانادا انجام داد و همچنان دارد انجام میدهد. چون داستان جمهوری اسلامی را که همه میدانیم؛ اینکه آنها چه کردند، واضح است. ولی در این میان اینکه اینها [کانادا] چه کردند، و چه باید میکردند و نکردند، گنگ بود. و من دوست داشتم که این مشخص شود. البته این را هم اضافه کنم که من خودم هنوز فیلم را ندیدهام. بارها به من گفتند که بیا و فیلم را ببین، گفتم نه، دلم میخواهد برای اولین بار با بقیه آن را ببینم. هرچند میدانم بعد از دیدن این فیلم با حال خوشی از سالن بیرون نخواهم آمد، البته فکر میکنم این دربارهٔ دیگر تماشاچیان نیز صادق باشد.
به این ترتیب بود که این فیلم ساخته شد و من فکر میکنم این شاید تنها چیزی باشد که ماندگار شود. چون من بارها مثلاً با شهردار صحبت کردم دربارهٔ اینکه زمینی بدهند تا در آن بنای یادبودی بسازیم، در واقع فقط زمین را از آنها میخواستیم و گفتیم ساختش را خودمان بهعهده میگیریم، ولی گفتند زمین نداریم! که البته حرف خندهداری است، چرا که در کشوری با این وسعت چطور نمیتوانستند قطعهزمینی به این منظور اختصاص دهند؟ بعد گفتیم زمین نمیدهید، دستِکم اینهمه شهرکسازی میکنید و خیابانهای جدید در آنها ساخته میشوند، یکی از آنها را بهنام این پرواز نامگذاری کنید، باز این کار را نکردند. ما حتی درخواست تغییر نام شهرکها و خیابانهای موجود را نداشتیم، صحبت از ساختوسازهای جدیدی است که هنوز اسمی هم ندارند، ولی با این هم موافقت نکردند. بعد با هیئت امنای مدرسه صحبت کردم؛ مدرسهٔ راستین که پارسا، پسر علیرضا قندچی، هم به همان مدرسه میرفت، و از آنها خواهش کردم که اجازه بدهند یک تابلو یا لوح یا بنای یادبود کوچک به یاد این بچهها در مدرسه قرار دهند، با آن هم مخالفت کردند، و البته دلایل بیهودهای هم برای عدم موافقتشان با این خواسته میآورند، از جمله اینکه بچههای مدرسه ناراحت میشوند و… یا مورد دیگر اینکه بعد از کلی نامهنگاری به درخواست ما برای اینکه روز هشتم ژانویه در تقویم بهنام پرواز هواپیمای اوکراینی نامگذاری شود، این کار را هم نکردند و نام آن روز را گذاشتند «روز سوانح هوایی» و باز اینجا هم عنوان این مناسبت خاص را سانسور کردند. اصلاً نمیخواهند اثری از این داستان در جایی بماند. البته من به این موضوع بسیار اعتراض کردم؛ به وزیر راه و وزیر سایهاش نامه نوشتم، در رسانهها صحبت کردم، ولی فایدهای نداشت. جوابشان هم به من این بود که ما شما را با حوادث هواپیمای خطوط هوایی اتیوپی و ایر ایندیا یکجا در نظر گرفتهایم و برای همین آن را «روز سوانح هوایی» نامیدهایم. در حالیکه این هم دلیل قانعکنندهای نیست چرا که ۳۶۵ روز در سال داریم و هر یک از این سوانح میتواند در تاریخ خودش در تقویم کانادا ثبت شود. در نهایت من فکر میکنم که اینها کمربندها را بستهاند که این ماجرا به فراموشی سپرده شود. متأسفانه انجمن خانوادههای جانباختگان هم در این زمینه با من همراه نشد.
وجه تسمیهٔ عنوان این فیلم چیست؟
داستان اسم فیلم این بود که شکیبا نزد خانم فریبا داوودی کلاس آواز میرفت، خیلی دوست داشت آواز بخواند و صدای گرم و خوبی هم داشت. یکی از کارهایی که میکرد، این بود که ترانهٔ «گل گلدون من شکسته در باد» را در ماشین میخواند. و این عنوان «شکسته در باد» از آنجا گرفته شده است.
اشاره کردید که برای ساخت فیلم نخواستهاید سرمایهگذار داشته باشید. آیا ساخت آن تنها با هزینهٔ شخصیتان به انجام رسیده است؟
در واقع این فیلم سرمایهٔ آنچنانی نداشته است، فقط یکسری لوازم و بیشتر وقتی که گروه فیلمسازی برای آن گذاشتهاند، که آن را هم خود ژوزف اکرمی بهعهده گرفت. سالنی که در تورنتو برای نمایش فیلم گرفتهایم، من خودم اجارهاش را پرداخت کردم و سالنی که در ونکوور گرفته شده، دوستان دیگر بهعهده گرفتند. چون واقعیتش من اصلاً تمایلی نداشتم که سرمایهگذاری هزینه کند و بخواهد بههر نحوی از فیلم برای تبلیغ خودش استفاده کند. حتی میدانید که بلیت تماشای فیلم هم رایگان است. بعضی دوستان به من گفتند که لااقل بهایی برای بلیت در نظر بگیریم، ولی من قبول نکردم؛ این چیزی نیست که بشود برای آن بهایی تعیین کرد.
برای اکران ونکوور این فیلم چه برنامهای تدارک دیدهاید؟ و برنامه بهجز نمایش فیلم شامل چه بخشهای دیگری است؟
برنامهٔ نمایش این فیلم در ونکوور بههمت آقای رامین ژوبین برگزار میشود و تا جایی که تا الان به من گفتهاند شامل شعرخوانی، موسیقی، صحبتهای من و تعدادی دیگر از اعضای خانوادهها و همچنین تعدادی از مقامات محلی است. البته جزئیات بیشتر کمی پیش از برنامه اعلام خواهد شد.
فکر میکنید تماشای این فیلم بیشتر به چه کسانی کمک میکند؟ و بهعبارتی شما تماشای آن را به چه کسانی پیشنهاد میکنید؟
ببینید، ما خودمان پسر دیگری داشتیم که در سال ۲۰۱۷ در همین تورنتو در سن دوماهگی فوت کرد. دلیلش هم عفونتی بود که میتوانست با یک آزمایش سادهٔ ادرار تشخیص داده شود، ولی دکتر این کار را نکرد… بهنظرم این فیلم برای کسانی خوب است که در مقطعی از زندگی بریدهاند و فکر میکنند که دیگر هیچ راهی نیست. ما مثل خیلیها در ایران زندگی خیلی خوبی داشتیم. آمدیم اینجا و باز مثل خیلیهای دیگر از صفر شروع کردیم و زندگی را ساختیم و خودمان را کشیدیم بالا، ولی یک بچهمان را از دست دادیم و بعد هم که این ماجرا… خب، میرسی به جایی که فکر میکنی همهچیز تمام شد و اصلاً زندگی چه معنایی دارد… اما، واقعیت این است که زندگی چیز عجیبی است و ادامه مییابد…
آیا این فیلم تنها همین دو اکران در تورنتو و ونکوور را خواهد داشت یا در سینماهای دیگری اعم از دیگر شهرهای کانادا یا خارجازکانادا هم اکران خواهد داشت؟ برای داخل ایران چطور؟ آیا برای پخش آنلاین بهنحوی که مردم داخل ایران هم بتوانند آن را تماشا کنند، تمهیدی اندیشیدهاید؟
از واشنگتن پیشنهاد داریم برای پخش فیلم، اما هنوز نهایی نشده است ولی بههرحال، اگر هم قطعی شود، برای بعد از اکران ونکوور خواهد بود. برای داخل ایران هم برنامههایی دارم که هنوز مشخص و قطعی نیست و زمانش که رسید، اعلام خواهیم کرد. بعد از این اکرانها، مایلام با شبکههایی مانند نتفلیکس و پرایم و کِرِیو صحبت کنم و اگر با اینها به نتیجهای نرسم، فیلم را در یوتیوب خواهم گذاشت که هر کس بخواهد میتواند از آن طریق تماشایش کند.
توضیح: پس از انجام این گفتوگو فیلم توسط کارگردان در یوتیوب قرار گرفت که علاقهمندان می توانند آن را در اینجا تماشا کنند:
خواستهٔ شما بهعنوان یکی از بازماندگان قربانیان این فاجعه چیست؟
ببینید، کمی بیمنطق خواهد بود اگر ما انتظار داشته باشیم که خامنهای را دستبند بزنند و بیاورند دادگاه و محاکمهاش بکنند… ولی کشورهای دستاندرکاری مانند کانادا و فرانسه دقیقاً میدانند که چه اتفاقی افتاده است و دارند آن را مخفی میکنند. خواستهٔ من بهشخصه، و شاید بسیاری دیگر از خانوادهها، این است که واقعیت را بدانیم. یعنی حق خودمان میدانیم که واقعیت را بدانیم. حالا برخی بحث غرامت را پیش میکشند، ببینید سال ۱۹۸۸ در داستان لاکربی ۲۷۰ نفر جان خود را از دست دادند و خسارتی که ۲۰ سال پیش برای آن پرداخت شد، حدود هشت میلیون دلار بود و ما فکر نمیکنیم چیزی که اینجا بخواهد پرداخت شود، کمتر از آن باشد، که آن هم احتمالاً حدود ۱۰ سال دیگر محقق شود. روزی این خسارت تعیین و پرداخت خواهد شد، کسی بهدنبال این پول نیست. آنچه ما میخواهیم بدانیم این است که واقعاً چه اتفاقی افتاد. ما بهدنبال حقیقتایم. هرچند حقیقت را هم همه میدانند که چه بوده، در واقع ما بهدنبال اینایم که اینها خود رسماً بیایند و بگویند که حقیقت چه بود و چه اتفاقی افتاد.
جامعهٔ ایرانی کانادا چه کمکی میتواند در دادخواهی و رسیدن شما به این خواستهتان یا موارد دیگر به شما بکند؟ چه انتظاری از آنها دارید؟
جامعهٔ ایرانی-کانادایی و ایرانیان داخل ایران طی این دو سال بسیار حمایت کردهاند و هر فراخوانی داده شده، شرکت کردهاند. من هر بار که اینستاگرامم را باز میکنم، شاید باور نکنید ولی میبینم سه هزار تا پیام دارم. گذشته از تعداد انگشتشماری که ممکن است بدوبیراه بگویند – به آنها کاری ندارم – اغلب پیامهای دلگرمکننده است، و همین که بهسادگی حال آدم را میپرسند، حس خوبی دارد؛ اینکه حس کنی هستند کسانی که به تو اهمیت میدهند و آنها هم میخواهند بدانند که بالاخره واقعیت ماجرا چه بود. یا بارها پیش آمده که من برای خرید بیرون رفتهام، میآیند جلو و ابراز همدردی میکنند. واقعاً ایرانیان اینجا کاری نبوده که نکرده باشند. و البته این را هم باید در نظر گرفت که چه کار دیگری مگر میتوانند بکنند؛ هر چه از دستشان برمیآمده، انجام دادهاند. رسانههای فارسیزبان هم همینطور، همهگونه پوشش دادهاند. حال رسانههای کانادایی که انتظار چندانی نمیتوان داشت، چون اینها اصولاً تمایلی به برجستهکردن این ماجرا ندارند.
با سپاس دوباره از وقتی که به ما دادید، لطفاً اگر صحبت دیگری دارید، بفرمایید.
فکر میکنم آنچه باید گفته میشد، گفتم ولی در پایان فقط مایلام تأکید کنم که امیدوارم دولت فعلی دست از این بازی بردارد؛ خیلی در حق خانواده دارد ظلم میکند. یکبار در جلسهای به ترودو گفتم من میفهمم که شما باید منافع سی میلیون نفر را در نظر بگیرید، ولی حق این ۸۸ نفر هم نباید ضایع شود و همهچیز پول و مادیات نیست. بهنظر من کانادا طی دو ماه تا دو ماه و نیم پس از این ماجرا خیلی خوب کار کرد، ولی بعد از آن انگار دستوری از جایی رسید و همهچیز متوقف شد، و داستان عوض شد. اولین بار ترودو گفت که سازمان اطلاعات کانادا اطمینان داده است که دو موشک بهسمت هواپیما پرتاب شده و این عملی تروریستی بوده است، ولی بعد در فرایند پیگیریها، کلاً مواضع آنها تغییر کرد و تبدیل به این شد که ما شواهدی نداریم که شلیک عمدی بوده است.
با سپاس از وقتی که برای این گفتوگو گذاشتید.