دکتر امیرحسن قاسمینژاد، استاد دانشگاه – نورث ونکوور
بسیاری از تصمیمات شخصی و اجتماعی، یا بر اساس احساس یا به روش تصمیمگیری رضایتبخش (Satisficing) صورت میگیرد. در این روش، تصمیمگیرندگان با توجه به محدودیت منابع، خصوصاً زمان و با در نظر گرفتن اهمیت موضوع، جستوجو برای تصمیم بهینه را متوقف میکنند و بهصورت مکاشفهای (Heuristic) راهی را انتخاب مینمایند.
تئوری بازیها (Game Theory) علم بررسی و انتخاب بهترین استراتژی در رفتار متقابل تصمیمگیرانی است که بهصورت عاقلانه بهدنبال به حداکثر رساندن بهرهوری از تصمیمات خود هستند. این تئوری، یکی از روشهایی است که هنگام اتخاذ تصمیمات مهم مورد استفاده قرار میگیرد. تصمیمات دربارهٔ روابط بینالملل و جنگ و صلح از جمله تصمیماتیاند که معمولاً توسط اتاقهای فکر نظامی و دولتی اتخاذ میشوند و چون این تصمیمات هزینهٔ بسیاری در بر دارند، در آنها از تئوری بازیها استفاده میشود.
تئوری بازیها شرایط محیط تصمیمگیری، دیدگاه تصمیمگیرندگان و اهداف ایشان را مدلسازی میکند و نتایج ممکن از تصمیمات را بررسی مینماید. از دید تئوری بازیها، تصمیمگیرندگان همچون شطرنجبازانیاند که دربارهٔ حرکت بعدی خود میاندیشند. واقعیت تصمیماتی که در جهان سیاست و قدرت گرفته میشود، معمولاً پیچیدهتر از مدلی است که ما برای درک آن تعریف میکنیم. مانند سایر مدلهایی که در علوم تجربی استفاده میشود، هر مدلی یک سادهسازی واقعیت است. ولی همین مدلها هستند که بهعلت رسمی تعریف شدن، بهترین کمک را به درک جهان واقعی میکنند و از گفتوگوهای غیرعلمی مفیدترند. از دید این تئوری، این بازیها بر دو نوعاند: بازیهای با مجموع صفر و بازیهای با مجموع غیرصفر.
فرض کنید سه نفر برای سهم خود از یک کیک تصمیمگیری میکنند. هر یک از این سه نفر ممکن است دربارهٔ این مسئله بهنحوی فکر کند. اگر فردی چنین بیاندیشد که من باید راهی پیدا کنم که همهٔ کیک یا بیشترین مقدار ممکن از این کیک به من برسد، از نظر این فرد هر مقداری که به دیگران برسد از سهم مورد نظر او کم میشود. این فرد به شرایط بازی بر اساس مدل «بازی با مجموع صفر» نگاه میکند. فرد دیگری میاندیشد که باید راهی پیدا کند که این کیک بهطور مساوی تقسیم شود. برای این فرد حتی اگر سهم وی از نصف به ثلث کاهش یابد، تصمیم بهتری گرفته شده است. شخص سوم میاندیشد که باید کاری کند تا به هر کسی قسمتی از کیک که مزهٔ آن را بیشتر دوست دارد، برسد. برای نفرات دوم و سوم، بازی بهصورت «مجموع غیرصفر» مدل شده است، به این معنی که آنها حاضرند منافع دیگران را در تصمیمگیری خود لحاظ کنند. مثلاً نفر سوم دوست دارد با دو نفر دیگر گفتوگو کند و بداند که هر یک به کدام قسمت کیک علاقه دارند و سعی میکند تا راهی پیدا کند که مجموع لذت همه بیشتر شود. وی شاید دریابد که اگر یکچهارم کیک را که توت فرنگی دارد برای خود بردارد و یک چهارمکیک را که تمشک دارد به نفر دوم بدهند و نیمی از کیک را به نفر اول بدهند، هر سه نفر بینهایت خوشحال خواهند شد. این در حالی است که چنین تصمیمی برای نفر اول که به بازی بهصورت «بازی با مجموع صفر» نگاه میکند، بهینه نیست. او فقط به منافع خود میاندیشد و هر چند کیک تمشکی زیاد دوست ندارد، ولی دوست دارد بیشترین قسمت تمشکی کیک هم در اختیار او باشد و از آن هم لذت ببرد ولو باعث ناراحتی شدید دیگران شود. نفر اول فقط منافع خود را در نظر میگیرد و علاقهای به دانستن خواستههای دیگران ندارد و در صورتی با دیگران مذاکره میکند، که فقط به نفع خواستههای وی باشد.
بازیها بر دو گونهاند. بازیهایی که طرفین فقط یکبار در مقابل هم قرار میگیرند (One Shot Games) و بازیهایی که در طول زمان تکرار میشوند (Repeated Games). در روابط اجتماعی و بینالمللی، طرفینِ بازی مرتباً بازی با یکدیگر را تکرار میکنند یا ادامه میدهند. در این نوع بازیها شهرت طرفین بازی و قابل اعتماد بودن آنها در محاسبات طرفین در نظر گرفته میشود.
از دیدگاهی دیگر، بازیها میتوانند متقارن یا نامتقارن باشند. در بازیهای متقارن اطلاعات طرفهای بازی و تصورشان از منافع حاصل از هر عمل خود و دیگری مشابه است. در بسیاری از شرایط واقعی اطلاعات، یا تصورات طرفهای بازی از منافع، متقارن نیستند.
در هر قدم، هر یک از طرفها باید تصمیماتی بگیرند و عملی انجام دهند. استراتژی، دستورالعملی است که تصمیمگیرنده برای انتخاب عمل بعدی در هر یک از قدمها با توجه به شرایط از آن استفاده میکند. میزان موفقیت تصمیمگیرنده بستگی به شرایط محیطی و دستورالعملی دارد که وی و دیگر طرفها از آن استفاده میکنند. استراتژی غالب (Dominant Strategy)، استراتژیای است که مستقل از استراتژی انتخابشده از طرف دیگران، منجر به بهترین نتیجه برای تصمیمگیرنده شود. بیشتر بازیها استراتژی غالب ندارند.
در بعضی شرایط، دو کشور میتوانند دریابند که استراتژی غالبی برای هر دوی آنها وجود دارد که منافع ایشان را افزایش میدهد بدون اینکه از منافع دیگری بکاهد. جدول زیر نمونهای از این شرایط بازی با جمع غیرصفر را نشان میدهد. فرض کنید که یک کشور تولیدکنندهٔ نفتِ دارای مازاد نفت، به برنج احتیاج دارد و یک کشور صادرکنندهٔ برنجِ دارای مازاد برنج، به نفت احتیاج دارد، دربارهٔ افزایش صادرات یا کاهش صادرات به کشور دیگری میاندیشند.
فرض کنید اگر کشور صادرکنندهٔ برنج، این محصول را به تجار کشور دیگر بفروشد (۱)، کشور صادرکنندهٔ نفت دو انتخاب دارد: فروش نفت یا عدم فروش. در هر دو صورت نتیجه برای کشور تولیدکنندهٔ برنج بسیار خوب ( ۲و۳) است. در این حالت برای کشور صادرکنندهٔ نفت، فروش نفت بسیار خوب است (۴) ولی عدم فروش نفت باعث منفی شدن تراز تجاری میشود و بد است (۵).
اگر کشور صادرکنندهٔ برنج به تجار کشور دیگر نفروشد (۶)، کشور صادرکنندهٔ نفت دو انتخاب دارد فروش نفت یا عدم فروش. در این حالت استراتژی فروش نفت برای فروشندهٔ نفت بسیار خوب است و عدم فروش خنثی (۸) است. بنابراین در هر حالت برای هریک از طرفین فروش بهترین استراتژی است.
در بعضی شرایط، طرفین باید بین یک استراتژی تهاجمی و یک استراتژی غیرتهاجمی یکی را انتخاب کنند، ولی به علت تفاوت قدرت، انتظارات و تصورات طرفین، نتایج و منافع برای طرفین متقارن نیست.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ایدئولوژی فرقهای در آمریکا قدرتمند شد که از دههٔ شصت میلادی معتقد بود آمریکا بهعنوان تنها ابرقدرت آن زمان در جهان، باید با توجه به برتریاش، همواره استراتژی تهاجمی را دنبال کند. این تفکر بخشی از ایدئولوژی محافظهکاری جدید (Neoconservatism) است. این فرقه معتقد بود، و هست، چون آمریکا از رقبایش قدرتمندتر است و چون سایر بازیگران در صحنهٔ بینالمللی به ضعف خود واقفاند و استراتژی تسلیم را انتخاب خواهند کرد، لذا استراتژی تهاجمی بهترین بهره را برای آمریکا به بار خواهد آورد. سیاستمدارانی که به این استراتژی تهاجم معتقدند شاهین (Hawk) و مخالفان آنها کبوتر (Dove) نام گرفتهاند.
این مدل به دیدگاه حکومت پرزیدنت بوش در زمان حمله به عراق نزدیک است. اینکه عراق در عملیات ۱۱ سپتامبر دست داشته است یا نه، برای استفادهٔ آمریکا از زور در اشغال کشوری با منابع استراتژیک اهمیتی نداشت و پیشبینی آمریکا در مورد انتخاب استراتژی کبوتر از طرف سایر ابرقدرتهای جهانی مثل روسیه و قدرتهای منطقهای مثل ایران، درست درآمد و عراق بهسرعت اشغال شد.
شاهینهای آمریکا در هر جای جهان منافعی برای خود متصورند و بههر قیمتی آن منافع را دنبال میکنند. پس از حملات یازده سپتامبر شاهینها که در قدرت بودند، این فرصت را یافتند که به یکی از اهداف خود جامهٔ عمل بپوشانند و دولت آمریکا میتوانست بین این دو گزینه یکی را انتخاب کند:
۱) حمله به عراق
۲) عدم حمله به عراق
از دید شاهینها چین و روسیه فقط میتوانستند یکی از این دو گزینه را انتخاب کنند:
۱) مخالفت عملی
۲) عدم مخالفت عملی
جدول زیر دیدگاه احتمالی شاهینهای آمریکا را به اوضاع نشان میدهد:
ایشان باید هم باید منافع خویش را در نظر بگیرند و هم باید آن چیزی را که فکر میکنند در ذهن دیگران میگذرد، لحاظ کنند. نتایج سمت راست منفعت احتمالی سرانجام هر تصمیم آمریکا و نتایج سمت چپ منفعت متصوره در ذهن سایر قدرتها را بر اساس حدس آمریکا نشان میدهد. شاهینها با خود میاندیشیدند که اگر به عراق حمله کنند، چین و روسیه مخالفت عملی نخواهند کرد چرا که سایر قدرتها فکر خواهند کرد که هزینهٔ عدم مخالفت عملی (۱) در مقابل حمله به عراق از هزینهٔ مخالفت عملی کمتر است (۲). از طرفی اگر سایر قدرتها و سازمان ملل با این حمله مخالفت بکنند، برای آمریکا مهم نیست و نتیجهٔ برای آمریکا خوب (۳) خواهد بود و اگر هم با این حمله مخالفت نکنند، برای آمریکا بیشترین منافع را دارد (۴)، لذا حمله به عراق صورت گرفت. پیشبینی شاهینها درست از آب در آمد، چرا که عدم مخالفت عملی با آمریکا از دید ایشان نیز بهترین استراتژی بود. این یک بازی با جمع غیرصفر بود که در آن افزایش منافع آمریکا با کاهش منافع استراتژیک دیگران امکانپذیر میشد.
ولی شکست سیاسی آمریکا در عراق و اشتباهات مکرر، در مسلح کردن نیروهای بعثی و سُنی رادیکال بر علیه دولت شیعه در عراق و سوریه و طولانی شدن این ماجرا، بدهی زیاد و عواقب ناخواستهای را برای آمریکا بهبار آورد که موجب بهروی کار آمدن باراک اوباما شد. اوباما جزو معدود مخالفان عملیات در عراق بود و در میانهٔ یک رکود اقتصادی بیسابقه حکومت آمریکا را بهدست گرفت. او متعلق به جناحی از حزب دمکرات بود که دنیا را به مدل دیگری میدیدند. لذا دست «نومحافظهکاران» در حکومت آمریکا آرام آرام از قدرت کوتاه شد. آمریکا سیاست خارجی خود را تغییر داد و از حالت تکروی دوران بوش فاصله گرفت.
هیلاری کلینتون به نومحافظهکاران نزدیک بود. پس از برکناری وی از وزارت امور خارجه، سیاست خارجی آمریکا از بازیهای با جمع صفر دور شد و بیشتر وارد همکاری با شرکا و رقبایش گردید. یکی از مسائلی که در چهارچوب این استراتژی جدید به آن توجه شد، مسئلهٔ روابط با ایران بود. در این مقطع برای جهان این سؤال مطرح بود که آیا از آن پس آمریکا استراتژی عقلایی را در روابط خارجی خود انتخاب میکند و آیا ایران تصمیمات متقابل خود را عقلایی اتخاذ خواهد کرد یا نه.
اوباما نشان داده بود که از سیاستهای یکطرفهٔ بوش فاصله گرفته و سؤال در مورد اینکه آیا در مقابل، ایران نیز حرکات خود را عقلایی (Rational) انجام میدهد یا نه، اولین سؤالی بود که دربارهٔ آن بحث و اظهار نظر شد. یکی از نقاط عطف علنی شدن دیدگاه ارتش آمریکا دربارهٔ نحوهٔ بازی ایران هنگامی بود که در سال ۲۰۱۲، فرید زکریا از ژنرال مارتین دمپسی رئیس سابق ستاد مشترک ارتش آمریکا سؤال کرد که آیا بهنظر وی ایران بازیگری بسیار نامعقول در عرصهٔ جهانی است، و او در پاسخ اظهار داشت: «این سؤال بسیار خوبی است. من با این سؤال از سال ۲۰۰۸ که مسئول ستاد مشترک شدم، مواجه شدم. ما معتقدیم که رژیم ایران یک بازیگر معقول است.»
بهنظر میرسد مذاکرات برجام بر اساس همین برداشت توسط کلیهٔ ابرقدرتها دنبال شد و به نتیجه رسید. جدول زیر دیدگاه احتمالی طرفهای این مذاکرات را نشان میدهد. به این وضعیت تنگنا یا دوراهی زندانی میگویند (Prisoner’s Dilemma). برای ایران بهتر بود که تحریمها برداشته میشد و غنیسازی هم ادامه مییافت و برای بعضی از طرفهای مذاکرات هم بهتر بود که غنیسازی متوقف میشد و تحریمها هم ادامه مییافت تا امتیازات دیگری از ایران گرفته شود. اگر تحریمها ادامه مییافت و غنیسازی هم ادامه مییافت، برای همه بد بود. اکنون که جزئیات بیشتری از این قرارداد میدانیم، بهنظر میرسد که آمریکا سایر طرفهای مذاکره را قانع کرده بود که از استراتژی تهاجم همیشگی دست بردارند. لذا طرفهای مذاکرات تصمیم گرفتند رفتار خود را از آن پس بر اساس استراتژی «عمل به مثل» (Tit for Tat) انجام دهند.
«عمل به مثل» استراتژی بسیار مؤثری در تئوری بازیهاست. یک بازیگر یا تصمیمگیرنده با استفاده از این استراتژی ابتدا با طرف مقابل همکاری میکند و سپس اقدام متقابل طرف را نظاره میکند و از آن پس همکاری یا تهاجم حریف را مقابله به مثل میکند. این بازی موفقترین استراتژی بازی بر اساس عدم اعتماد طرفین است، که در صورت پایبندی طرفها به همکاری، نتایج مثبتی با جمع غیرصفر به بار میآورد (۱و۲). این عدم اعتماد طرفین، نکتهای است که محمد جواد ظریف و جان کری وزرای خارجهٔ ایران و آمریکا بارها آن را مطرح کرده بودند. معاهدهٔ برجام پیشبینی میکند که با ماندن در توافق، ایران غنیسازی را متوقف میکند و سایرین تحریمهای ایران را برداشته و با ایران در توسعهٔ صلحآمیز هستهای همکاری میکنند و لذا طرفهای مذاکره، نتایج خوبی بهدست خواهند آورد. از طرفی بهعلت عدم اعتماد، پیشبینی شد که اگر طرفی به تعهدات خود عمل نکند، متناسب با آن، عواقبی را متحمل خواهد شد.
با روی کار آمدن ترامپ، نومحافظهکاران که در دوران اوباما دستشان از قدرت قطع شده بود و معتقد بودند که آمریکا باید در سیاست خارجی خود نحوهٔ بازی دیگری را انتخاب کند، فرصت یافتند تا بازی خود را دوباره آغاز کنند.
پرزیدنت ترامپ تحت تأثیر ایدئولوژِی نومحافظهکارانهٔ شاهینها، بسیاری از اقدامات اوباما را ملغی کرد و از قراردادهای بینالمللی بسیاری از جمله قراردادهای با چین و اروپا و کانادا و مکزیک و معاهدهنامههای سلاحهای دوربرد و هستهای با روسیه، توافقنامههای مربوط به محیط زیست و همچنین از قرارداد برجام با ایران، بهطور یکطرفه خارج شد.
احتمالاً شرایط از دید شاهینهای آمریکا شبیه به جدول زیر بوده است. ایشان با خود میاندیشدند که، مانند گذشته، از دید سایر قدرتها، عقبنشینی در مقابل خواستههای آمریکا هرچند تلخ خواهد بود، ولی چون حرکات تهاجمی متقابل از سوی سایر قدرتها نتایج بسیار بدی برای ایشان دارد، عقبنشینی خواهند کرد.
قدرتهای جهان مجدداً با تصمیم در مورد بازی شاهین و کبوتر که باز هم از طرف شاهینهای آمریکا آغاز شده بود، مواجه شدند. اینطور بهنظر میرسد که بر خلاف سال ۲۰۰۳، قدرتهای جهانی از استراتژی کبوتر سر باز زده و از مدل «عمل به مثل» برای تصمیمات خود در مقابل آمریکا استفاده میکنند. ایران، چین، روسیه و اروپا در برابر اقدامات تهاجمی آمریکا، بازی مقابله به مثل را اجرا میکنند و منتظر عمل بعدی آمریکا میمانند. این به آن معنی است که برای خود راههایی غیر از تسلیم در مقابل آمریکا متصورند.
احتمالاً شرایط از دید سایر قدرتها شبیه به جدول زیر بوده است. ایشان با خود میاندیشدند که، با حرکات تهاجمی متقابل، به آمریکا نشان دهند که هرچند تهاجم متقابل برای ایشان بسیار تلخ خواهد بود (۱)، ولی ادامهٔ حرکات تهاجمی برای آمریکا هم نتایج بسیار بدی خواهد داشت (۲) و آمریکا را متقاعد کنند حرکات غیرتهاجمی متقابل را انتخاب کند (۳و۴)، که برای همه بهتر خواهد بود.
توصیههای مکرر بیشتر کشورهای جهان به آمریکا در مورد خودداری از فشار به کشورهای مقید به قراردادهای بینالمللی در چهارچوب این بازی، معنی پیدا میکند. چین و روسیه از حکومت ونزوئلا در مقابل کودتای مخالفان مورد اعتماد آمریکا حمایت کردند. چین جنگ تعرفههای آغازشده توسط آمریکا را با تعرفههای متقابل پاسخ داده است و در مقابل دستگیری مدیر هوآوی (Huawei) واکنش مقابلهجویانه انجام داده است. روسیه مانع از سقوط حکومت سوریه بهدست طرفداران آمریکا شد.
از نظر ایران، بازی «عمل به مثل» با آمریکا که پس از برجام با قدمهای دوستانهٔ طرفین ادامه یافت و منجر به قرارداد خریدهای چندین میلیاردی هواپیما شد، وارد مرحلهٔ جدیدی شده است. ایران با نگاه به عاقبت لیبی که استراتژی کبوتر را انتخاب کرد، با ساقط کردن پهپاد آمریکا نشان داده است که اگر در مقابلِ آمریکا استراتژی «عمل به مثل» را انتخاب کند، هزینهٔ زیادی به آمریکا تحمیل خواهد کرد. ولی نومحافظهکاران آمریکا دوست دارند با تحریمهای طولانی، مانند تحریم ده سالهٔ عراق، ایران را تضعیف کنند تا در این مدت بتوانند آرایش نظامی لازمه را در خلیج فارس انجام دهند. از طرفی ایران که این تحریم عراق را از نزدیک دنبال کرده، میداند که باید سرانجامِ تحریمها را هر چه زودتر مشخص کند و اگر بناست بهصورت نظامی از خود دفاع کند، ترجیح میدهد در زمانی که هنوز قدرت دارد وارد این بازی شود. طولانی شدن تحریمهای آمریکا، در صورتی که منجر به تضعیف قدرت دفاعی ایران شود، منجر به حملهٔ نظامی آمریکا شده و برای ایران نتایج بدتری خواهد داشت. اقدام اتحادیهٔ اروپا با ایجاد فضایی رسمی برای دور زدن تحریمهای آمریکا بر علیه ایران (INSTEX) و خودداری اروپاییان از تبعیت از آمریکا، نشاندهندهٔ دیدگاه اتحادیهٔ اروپا در مورد نگرش آنها به بازی جدید است. سیستم اقدام مالی اروپا برای دور زدن تحریمهای ایران، در صورت موفق شدن، خطر تضعیف ایران و حملهٔ نظامی متعاقب از سوی آمریکا را منتفی میکند. لذا راهاندازی موفق این سیستم، انگیزهٔ ایران را برای حرکات تهاجمی کاهش میدهد.
بهنظر میرسد برای بسیاری از کشورها بازی موفقی بهجز مقابله به مثل باقی نمانده است. لذا یک راه حل عمومی برای خروج از بحران کنونی جهان این است که آمریکا قدم دوستانهای نسبت به سایران بردارد. این امر مستلزم آن است که معتقدان به ایدئولوژی نومحافظهکاری از مناصب قدرت کنار گذاشته شوند. پرزیدنت ترامپ میتواند با انتصاب مدیران معتدل و نسبت دادن اشتباهات محاسباتی انجامشده به ایدئولوگهای نومحافظهکار، وضعیت خود را در دوران قبل از انتخابات باثبات کرده و به نتایج بهتری در سیاست خارجی دست یابد. اخیراً پرزیدنت ترامپ گفته بود که اگر بنا بود به حرفهای جان بولتون (مشاور امنیت ملی پرزیدنت ترامپ) عمل شود، آمریکا باید الان با همهٔ دنیا در حال جنگ میبود. این گفته نشان میدهد که پرزیدنت ترامپ به غیرواقعی بودن تصورات نومحافظهکاران واقف است. اخیراً زمزمههای تغییر جان بولتون به گوش میرسد و این ممکن است آغاز فصل نوینی از همکاری جهانی باشد.
۵ ژوئیهٔ ۲۰۱۹
نسخهٔ پیدیاف این متن را در اینجا ببینید.
منابع:
- https://www.nbcnews.com/politics/national-security/bolton-hawk-struggles-retain-his-influence-trump-n1025986
- https://www.realclearpolitics.com/video/2019/06/23/trump_if_it_was_up_to_john_bolton_us_would_go_to_war_against_the_whole_world_at_one_time.html
- Rasmusen, Eric. 2006. Games and Information: An Introduction to Game Theory. 4 edition. Malden, MA ; Oxford: Wiley-Blackwell.
- Froeb, Mccann, Et All. 2014. Managerial Economics: A Problem Solving Approach 3Rd Edition. Belmont, Calif.: Cengage.
- Heap, Shaun Hargreaves, and Yanis Varoufakis. 2004. Game Theory: A Critical Text. Psychology Press.