دکتر فرشته وزیرینسب – آلمان
۱
امروز یکشنبه است
از آن گاههای بیگاه
که هیچ قطاری
از روی تنهایی آدمها رد نمیشود.
این مسافر بازی آخر
یک ساعتی میشود
که بر سکوی سکوت منتظر ایستاده
و هیچ قطاری نیامده
ریلها را نگاه میکند
بیلبوردهای تبلیغاتی را
نگاه خستهٔ خانهها را
و دستهای بیچمدانش را
بیحوصله در جیبهای مختلف فرو میکند.
چطور میتوان دوباره
به آن دو حفرهٔ خالی برگشت؟
به آن گلدانهای خشک
به آن خطوط موازی تکرار
که تاریکی را بیحاصل
به روشنی متصل میکند
به دو فنجان خالی چای
که با هم حرف نمیزنند.
پیشانی خانه روشن نیست
و پیشانی رابطهها دیگر رستگار نمیشود
در این انجماد دیوانه
که انتهای پاییز از دستها برگ میچیند
اگر این قطار نیاید
اگر هیچ قطاری از روی تنهاییها رد نشود
کجا باید دفنشان کرد؟
۲
این اسبهایی که در قلب من میدوند
یا راه گم کردهاند یا سوار.
تاخت و تازی که از من
از رگهای من بیرون میزند
سمهای خشنی دارد
یادت هست این اسبها از کجای تاریخ به قلب من آمدند؟
شاید رکسانایی بودم
نصف نانی به من دادند و اسبی به قلبم آوردند،
با اسکندری غاصب.
یا نگان۱ و سورایی۲ بودم سوار بر اسب
قلبی به میدان دادم اسبی به اسارت گرفتم
شاید هم رابعهای بودم
با اسبهایی پریشان در شعرم
یا اینکه فرشتهای
که از وحشت سمهای دوتاشده
خدا را تا کرده بود.
نه! با این بیتابی فکر میکنم
این اسبها که در قلب من میدوند
هم راه گم کردهاند، هم سوار.
__________________________________
۱- نگان: از سرداران زن ساسانی که با عربها جنگید.
۲- سورا: دختر اردوان پنجم که سمت سپهبدی داشت.