فرزانه بابایی – ایران
مثل تنی که دیگر تمام شده
میدانم
راهی برای لمس موهایت نمانده است
خیالم
حوالی اتاقت پرسه میزند
گاهی ایستادهای در چارچوب در
با همان لبخندی که سالهاست
گم کردهام.
از آستانه عبور میکنی
ثانیهشمار ساعت
از کار میافتد
و من دیگر پشت هیچ دری منتظرت نمیمانم
از سوراخ کلید
از شکاف پایین در
از کاغذهای نورگیر روی شیشه
میگذرم
و روی قالیچهٔ ترکمن
برای همیشه چادر میزنم.
من
زنی ایلیاتی بودهام
که زن دیگری
نقشم را روی قالیچهای بافته
و شهر به شهر
تار و پودم دست به دست چرخیده است
تا بالاخره در سایه روشن اتاق تو
آرام بگیرم…