تالین ساهاکیان – آلمان
اهل زمینام
گردان در منظومهٔ شمسی
نقطهای کوچک در کهکشان راه شیری…
از جنس خاکام
از آسمانها چیزی نمیدانم
من مشتاقانه به جاذبهٔ زمین پابندم
هنوز برایم پر از شگفتی است
شقایقی که در بهار از هیچ میروید
پرستویی که اینهمه راه را بازمیگردد
درختی که سبزشدن را فراموش نمیکند
دینم مهربانی است،
آئینم تلاش برای کمآزاری
پیامبرم عقل است
قاضیام وجدان
کتاب اخلاقم پر است از آیههای زنده
و «بودن» را به تماشا نشستن…
قصد فرار ندارم
گره خوردهام
به گلهای باغچه
به کبوترهایی که هر روز مهمانم هستند
به صدای آهوی مادر که هر غروب
فرزندش را فرامیخواند…
من اهل زمینام
همسایههایم چند درخت،
چند موش،
چند سنجابِ همیشهگرسنه
حلزونهایی که با هر باران سر و کلهشان پیدا میشود
و پرندگانی که وقتی غذایشان دیر میشود
گلدانهایم را شخم میزنند…
من به زمین معتادم
من سرشارم از زمین
من مشتاقانه به زمین پابندم…