طاها وُسطا – ونکوور
شنبه [۱۰ دسامبر ۲۰۱۶] برای من روز جالبی بود. احساس میکردم اینکه نمایندهٔ ایرانیتبار مجلس فدرال از تورنتو تا اینجا میآید، اتفاق جالبیست. رفتم. من آدم گوشهگیریام، با اینحال از دیدن جمعشدنهای هموطنان برای امور/منافع جمعی لذت وافر میبرم. از گروه «همیاری» هم شاید بههمین دلیلست که خیلی خوشم میآید…
به جلسه رفتم و شاید برای من حضور دبیر/رئیس کنگرهٔ ایرانیان کانادا، به اندازهٔ حضور نمایندهٔ محترم پارلمان جالب بود؛ دبیری که نسبتاً سن کمی هم داشت.
جلسه پر تنش بود؛ همانطور که پیشبینی میکردم. شاید حتی کمتر از حدی که پیشبینی میکردم، با توجه به ماهیت سیاسی داستان. در حد ظرفیت، آداب گفتوگو رعایت شد از سوی طرفین.
بحثها جالب بود. نظرات متنوع و مختلف بود و حسابی دو سخنران را به چالش کشید. حتی خانمی را هم که اجرا و مدیریت جلسه را به عهده داشتند. فرصت خوبی بود که آدم طرفش را بشناسد، و البته حس کلی من منفی نبود. بهنظرم کسی که مسافتی طولانی را پیموده تا اینچنین خودش را در شهری دیگر در معرض نقد و گاه حملهٔ جمعی قرار بدهد، به کار خودش اطمینان دارد. دستِکم مرزهای خودش را دارد، و بهنظرم آمد شاید این ایده را بایستی برای خودم بهعنوان ماحصل این جلسه بردارم که:
یکی از مرزهای نمایندگیکردن برای مردم، مرز نداشتن در گفتوگوست، پای صحبت هر کسی نشستن.
٭٭٭
غرض من از این نوشته، قضاوت جلسه یا تحلیل بحثهای مهم سیاسیای که در گرفت، نیست. غرضم درمیانگذاشتن یک مشاهده است که به ذهنم رسید، برای برنامههای آتی:
در مدیریت جلسه رویکرد جالبی وجود داشت و آن سهمیهبندی جنسیتی نوبت سؤال بود و تلاش برای برابری بازنمایی (رپرزنتیشن) زنان و مردان. سعی میشد در سؤالپرسیدن فرصت برابر داده شود. مثلاً یک بار که حدود شاید ده نفر دست بلند کرده بودند، مجری محترم جلسه تنها خانم را از میانشان برگزید و دلیل آن را نیز اعلام کردند. نتیجه اینکه، فکر میکنم هر پنج یا شش خانمی که سؤال داشتند (حدوداً)ُ سه نفر فرصت پرسش یافتند، اما از بین بیست-سی آقایی که مجموعاً در نوبتهای مختلف دست بلند کردند پنج، شش یا هفت نفر پرسیدند.
من شخصاً با این سهمیهبندی جنسیتی موافقم، و ایدهٔ این نوشته هم از همین سهمیهبندی میآید. اما مشاهدهای را قصد دارم در میان بگذارم که شاید برای برنامهگذاران آتی، چه فرهنگی، چه اجتماعی و سیاسی مفید باشد:
به نظرم شکاف اصلی در جلسه، شکاف جنسیتی نبود، بلکه شکاف نسلی بود.
بزرگترها، با کمال احترام، اکثراً (نه همه) بهنوعی متفاوت بودند با جوانترها. نمیخواهم بگویم برای تسویه حساب سیاسی آمده بودند، چون حسم اینست که واقعاً سؤال داشتند. تنشآفرین بودند و گذشتهگرا. حتی گاه روی زخمهای سیاسی دههها قبل ناخن میکشیدند تا دردهایی جمعی را یادآوری کنند که البته نه نمایندهٔ نوپای پارلمان کانادا، که خیلی گندهتر از آن هم کاری در آن مورد ازشان برنمیآید.
سؤالات جوانترها اکثراً معطوف به آینده، و در محدودهٔ اختیارات و تواناییهای نماینده بود و عاری از گذشتهگرایی. شاید چون جوانترند و آن دردها و زخمها را آنچنان که بزرگترهایشان از سر گذراندهاند، تجربه نکردهاند.
حتی ادعا میکنم از این لحاظ رویکرد خانم و آقایانی که از پیشکسوتترها بودند، بیشتر شبیه به هم بود تا همجنسانشان که از نسل جوان بودند. نسل از جنسیتگویی مؤثرتر بود.
٭٭٭
قصد من نقد مدیریت جلسه یا حتی نقد نسلهای گذشته یا هیجان سیاسی گذشتهنگرِ ایشان نیست. بیشتر درمیانگذاشتنِ این مشاهده بود، چرا که چند بار شنیدم این نگرانی را که «خانمها هم فرصت برابر داشته باشند که سؤال بپرسند»، ولی نشنیدم که «جوانها هم …» شاید هم در ذهن دوست مجری بوده ولی من نشنیدم. انگار که شکاف اصلی دیده نشده بود.
و این لزوماً خاص برنامههای سیاسی نیست، در برنامههای دیگر هم شاید بهشکل دیگری بروز یابد.
٭٭٭
من اکیداً به احترام خاص به بزرگترها معتقدم. بد برداشت نشود.
هیچ هویتی، از جمله هویت ایرانی، ممکن نمیشود مگر با احترام به تاریخ. و مهمترین تاریخ همین تاریخ زنده است. همین بزرگترهایی که هنوز هستند و میآیند تا از تجربهها و گاه شورهایشان بگویند. این حتی مهمتر از تاریخ هزار و دوهزاروپانصد سال پیش است. تاریخی که سعی میکنیم احضار روحش کنیم.
٭٭٭
در پایان میخواهم از مسئولان برگزاری تشکر نموده و یک نقد/یادآوری جدی را طرح کنم:
این جلسه در میانهٔ امتحانات برگزار شد. احتمالاً اتفاقی. امیدِ ما به این دانشجوها/دبیرستانیهاست. یا باید باشد.