سام. م. سرابی – ونکوور
در گفتگوی «رسانهٔ همیاری» با آقای بهنود خبطی رخ داده که این کمترین، سام محمودی سرابی، مسئول اصلی آن هستم و طبیعیست که اگر مدعی حرفهایگری در عرصهٔ رسانهایم، میباید بدان معترف بوده، عذرتقصیر بطلبیم هرچند دیدهٔ خطاپوش، قلم عفو بر آن کشیده باشد.
در آن گفتوشنود که بیشتر با پرسشهای دو دوست و همکار گرامی بنده یعنی خانم غفارزاده و آقای آقازاده اداره میشد، پرسشی نیز از ذهن حقیر گذشت در پیرامون ژانری که خب حضرت بهنود در آن جزو السابقون بودند. پرسیدم و ارجاعی هم دادم به فیلمی از کوئنتین تارانتینو یعنی لعنتیهای بیآبرو یا همان Inglourious Basterds و برای اینکه مقصودم را از آنکه وقتی پای قصهنویسی وسط میآید، دستبردن در تاریخ نیز بلااشکال میشود کلی توضیح دادم. آقای بهنود گفتند در استفاده از تاریخ و رخدادهای تاریخی کارهای خوبی شده و نمونهای آوردند از قصههای کوتاه استاد محمد محمدعلی. اما مسئلهٔ من چیز دیگری بود. چیزی که در نهایت بهدلیل مشکلات فنی جا افتاد و نتیجه نه یک پرسش، که کامنتی گستاخانه در انتهای مصاحبه بود آنهم پیرامون نویسندهای که حرفزدن دربارهٔ کارهایش مستلزم تسلط همزمان به چند حوزه از تاریخ و ادبیات و زبانشناسی گرفته تا اسطورهپژوهی، فلسفهٔ غرب (بهویژه کانت، هیدگر و فیلسوفان اگزیستانسیالیست)، حکمت خسروانی (در ادامهٔ آنچه به فلسفه ایرانباستان معروف شده)، جامعهشناسی، مردمشناسی و… است.
باری در نهایت بهخاطر مشکلات فنی سیستمِ ازکارافتادهٔ حقیر، فارغ از اینکه صدای بنده خوب ضبط نشده بود؛ معالاسف بنا بهدلایلی اعم از بیماری و مشغلههای مختلف، پیگیر متن پیادهشده نیز نشدم تا خبطی اعظم درپیرامون استادی معظم بهنام این قلم ثبت شود. اما آنچه جا ماند از قافلهٔ چاپ و نشر، چه بود؟ من در آن بحث به این نکته پافشاری میکردم که آقای بهنود در اسمبردن از استاد محمدعلی با رندی همیشگیشان دارند از زیر جوابدادن به سؤال شانه خالی میکنند، برای اینکه بگویند فقط من نیستم که دست بردهام در تاریخ و بهقول خودشان شریک جرم برای خود میتراشند و البته از دیگر سو، هم به سؤال من پاسخ میدهند و هم مرا تشنه نگاه میدارند. من مصادیق روشنی برای سؤالم داشتم: دستبردن در رخدادهایی تاریخی نظیر کاری که تارانتینو در آن فیلم کرد (در این فیلم هیتلر کشته میشود!) یا رمان «آخرین وسوسهٔ مسیح» اثر نیکوس کارانتزاکیس که در آن، مسیح (هرچند در رؤیایی بر صلیب) با مریم مجدلیه ازدواج میکند و فرزندان بسیاری میآورند و… که با مسامحه میتوان به این ژانر ربطش داد. طبیعی بود استاد محمدعلی بنا بر اقتضای سبک نوشتاری خاص خودشان، بهجای دستبردن در تاریخ، خوانش خاص خود از رخدادها را ارائه میکند و دغدغهای بهمراتب بنیادیتر از تغییر تاریخِ رخداده دنبال میکند: نقد بیرحمانهٔ ذهن اسطورهباور در خلال بازاندیشی در رخدادهای تاریخی. تقریباً هر کسی که حتی قصهای کوتاه از کارهای با مضامین تاریخی این نویسندهٔ جریانساز ایرانی را خوانده باشد، میتواند این دغدغهٔ خاص محمدعلی در بازاندیشی شاید فلسفی رخدادهای تاریخی را لمس کند. در آن گفتوگو نیز این کمترین، اشارهای داشتم به اینکه گرههای تاریخی در داستانهای استاد محمدعلی کارکردی یکسویه ندارند، بلکه در بسیاری موارد به نقادی ذهن تاریخی و فلسفهٔ تاریخ در توالی رویدادهای قصه کمک میکنند و به تعبیری صحیحتر، او از تاریخ برای نقد ساختار مسلط ذهن ایرانی استفاده میکند و ادعای دستبردن در تاریخ را ندارد.
باری خبط فنی رخداده، این کمترین را که هیچگاه در محضر بزرگان (آنهم بزرگی چون محمد محمدعلی که حق پدری بر گردن همهٔ روزنامهنگاران حوزهٔ فرهنگ و ادب دارند و همیشه فروتنانه و بیادعا درس نیککرداری و بزرگمنشی آموختهاند به کسانی چون این بندهٔ حقیر) گستاخی نکردهام، در حد یک خبرندار(!) بیسواد و البته مصداق آنکس که نداند و نداند که نداند تنزل داد و توضیح معروض تنها برای اعادهٔ حیثیت از دانشجوییست که به مقامِ آنکس که نداند و بداند که نداند، واقف است و مفتخر.
هرچند واقفم و مؤمن که استاد چون همیشه به دیدهٔ خطاپوش، درس بخشودگی میآموزند گرانجانانی چون مرا، اما بر ذمهٔ حقیر بود اعادهٔ حیثیت از خویشتن در محضر آن شریف مهربان. ایدون باد…