مسئلهٔ «زندگی با دیگران»

داود مرزآرا

ما ایرانی‌ها هم مثل سایر مردم در این دیار دارای رفتارهای انسانی هستیم. هر روز از خانه بیرون می‌آئیم، در کوچه و خیابان به همسایهٔ خود سلام می‌کنیم، زباله‌ها را دم در می‌گذاریم، به سینما می‌رویم، مجله و میوه می‌خریم،  در مجالس گوناگون شرکت می‌کنیم  و در واقع همراه با قواعد و روابطی که حاکم بر جامعه است با دیگران زندگی می‌کنیم. اما در بیشتر اوقات ایجاد رابطه با دیگری و دیگران در درون و بیرون ما در تقابل قرار می‌گیرد، که معمولاً با احساسی سخت و سنگین همراه است.

اسپنسر فیلسوف معروف انگلیسی تعریف جالبی از زندگی دارد. او می‌گوید، «زندگی توافق مستمر روابط درونی با روابط بیرونی است. کمال حیات در کمال این ارتباط است و زندگی وقتی کامل است که این ارتباط کامل باشد.»

ما عرصهٔ عملکرد جهان بیرون را عرصه‌ای بی‌رحم تلقی می‌کنیم. عرصهٔ ناامنی و ترس، عرصهٔ تردید و سوءظن، عرصهٔ تزویر و ریا و این خود وابسته به وجودِ مجموعه‌ای از شرایط و عواملی است که حداقل در دویست سال گذشته با آن دست‌به‌گریبان بوده‌ایم.

اغلبِ ما در شرایطی زیست کرده‌ایم که در قبال قانون از برابری حقوق فردی و صنفی برخوردار نبوده‌ایم و امنیت مالی، شغلی، جانی و بالاخره حقوقی را به‌طور مستمر و عادلانه نداشته‌ایم. هیچ کشوری به اندازهٔ کشور ما در طول تاریخ ، محکوم، قربانی، قهرمان، جاسوس، شهید و امام‌زاده نداشته است.

مسئلهٔ «زندگی با دیگران»- داود مرزآرا

کسانی هستیم که معمولاً نقشی در انتخاب باورهایمان نداشته‌ایم. چون در زمان کودکی در ما شکل گرفته است. باورهایمان به‌قدری قوی‌اند که حتی سال‌ها بعد زمانی که با مفهومی جدید روبه‌رو می‌شویم و سعی می‌کنیم تصمیم خود را بگیریم، متوجه می‌شویم که آن باورها هنوز زندگی ما را در کنترل دارند. مثل باورهای مذهبی، باورهای عدم برابری جنسی، باور به پرده‌پوشی و پنهان‌کاری و فرار از شفافیتِ گفتاری و رفتاری، و وقتی هم بر خرِ مُراد سوار شده باشیم، احیاناً شعارمان می‌شود گور بابای دیگری.

چند سال است که هریک از ما از پل «لاینزگیت» می‌آئیم و می‌رویم .چهار ردیف اتومبیل آن‌چنان هماهنگ و به نوبت به دو ردیف و سپس به یک ردیف تبدیل می‌شوند که نه نیاز به چراغ  قرمز هست و نه پلیس راهنمائی. این باور و اخلاق اجتماعیِ مردمی است که وظیفۀ خود را در مقابل رعایت حقوق دیگری درک کرده‌اند و برای خود در برابر دیگران مسئولیت قائل‌اند.

در حالی که مثلاً در شهر تهران، سرِ هر چهارراه علاوه بر چراغ راهنما حتماً باید چند مأمور راهنمائی‌ورانندگی هم حضور داشته باشند. قانون هم به‌شدت به اجرا در می‌آید و جرایم سنگین نیز گرفته می‌شود، اما می‌بینیم همچنان راه‌بندان‌ها باقی است و مردم حقوق یکدیگر را رعایت نمی‌کنند.

مردم تابع محیط خویش‌اند. قوانین اجباری و مصنوعی به تنهائی در تغییر رفتارهای اجتماعی مؤثر نخواهند بود. تنها قانونی قابلیت اجرایی پیدا می‌کند که از عادت و عرف و اخلاق اجتماعیِ آن جامعه برخاسته باشد، ضمن آنکه امکان زیست بهتر به انسان‌ها هم داده شود. با نوشتن چند سطر هم نمی‌توان از یک عادت اجتماعی جلوگیری کرد و یا عادتی جدید را تسری داد.

از دیدگاه جامعه‌شناسی، زیربنای سلطه‌جوئی، سلطه‌پذیری است. خصلت جامعۀ ما هنوز خصلتی فئودالیستی است. در این سیستم هر اربابی نوکری دارد، هر امیری مصدری. و پدرسالاری نیز همچنان سوار بر اسب قدرت می‌تازد.

کارمند بانک با پرخاش پاسخ مشتری را می‌دهد. مأمور دولت به مراجعه‌کننده می‌گوید، «برو، هفتهٔ دیگر بیا». مراجعه‌کننده با زبانی تملق‌آمیز و مسئول اداره با زبانی تحکم‌آمیز و لحنی بی‌اعتنا سخن می‌گویند. این رو‌ش‌ها به نقش سیستم اجتماعی و اینکه در باور ما دیگرپذیری جا نیافتاده است، برمی‌گردد.

خودپذیری و دیگرپذیری از ویژگی‌های رشد عاطفی است. رشد عاطفی موجب تغییر محیط می‌شود. رشد عاطفی بلوغ و ارتباطات شخص را رقم می‌زند. کلام آخر اینکه مناسبات اجتماعی ما از طریق رشد عاطفی‌ست که می‌تواند در مسیر تکاملی خود قرار گیرد.

 

ارسال دیدگاه