ثریا پروانی – ونکوور برگردان: رسانهٔ همیاری BC4Afghans یک گروه حمایتی محلی است که وظیفهٔ هماهنگی و بسیج تلاشها برای حمایت از تازهواردان افغان در بریتیش کلمبیا را دارد. تیم ما از اعضای مختلف جامعهٔ ما با پیشزمینههای متنوع تشکیل شده است. ما با هدف ایجاد وحدت بین جامعهمان در بیسی، دیدگاه ظریف و همسانی ارائه میدهیم. ما رویکردی چندوجهی داریم: بسیج جامعه و ایجاد پایگاه مرکزی دادههای خدمات حرفهای/داوطلبان پشتیبانی با فراهمآوردن اقلام ضروری…
بیشتر بخوانیدپناهندگان
یادداشت سردبیر: در جستوجوی مأمنی هزاران فرسنگ دور از وطن
سیما غفارزاده – ونکوور انتخابات فدرال بهپایان رسید و نتیجهٔ آن، یعنی تشکیل مجدد دولت اقلیت، بسیاری از کاناداییها را به این فکر واداشت که بهراستی چنین انتخابات زودهنگامی آن هم در حالیکه کشور وارد موج چهارم همهگیری شده، و ۶۱۰ میلیون دلار از مالیاتهای پرداختی مردم صرف آن شده است، چه ضرورتی داشت؟ با اینهمه نظرسنجی جدید آنلاینی که پس از انتخابات و مابین روزهای ۲۴ و ۲۶ سپتامبر انجام شده، نشان از آن دارد…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۵۲) – زمان برای او، زمان برای آنها
مژده مواجی – آلمان نگاهی به یادداشتهای روی میز کارم انداختم. یادداشتهای کوچک زردرنگی که روی میز کارم چسبانده بودم؛ کارهایی که قبل از مرخصی میخواستم انجام بدهم. از ایمیلها شروع کردم. آنها را نوشتم و فرستادم. یادداشتهایی را که مربوط به آنها بود، از روی میز کندم. بعد به مسئول انجمن زنان افغان در هانوفر زنگ زدم تا با یکدیگر برنامۀ ملاقات بگذاریم. او در مترو بود و صدایش در شلوغی بهخوبی به گوش نمیرسید….
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۵۱) – همزبان با گیاهان
مژده مواجی – آلمان مراجعم همیشه آنقدر باعلاقه از کشت گیاهان، میوه و سبزیجات صحبت میکند که او را برای کار باغبانی مناسب دیدم. کاری که هم توانایی انجامش را دارد و هم به او روحیه میدهد تا در جامعۀ آلمان زندگی بهتری برای خود و خانوادهاش فراهم کند و وابسته به کمک مالی دولت نباشد. همراه با او از اتوبوس پیاده شدیم. از خیابانها یکی بعد از دیگری گذشتیم تا به انجمنی برسیم که کارش،…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۵۰) – دنیایی از کوچندهها
مژده مواجی – آلمان صبح زود سوار بر دوچرخه خیابانها را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشتم تا به محل کارم برسم. نسیم ملایم و خنکی میوزید و بهطور مطبوعی به دورم میپیچید. روبرویم از دور مردی را دیدم که در پیادهرو، کنار مسیر دوچرخه ایستاده و با دست راستش اشاره میکند که نگه دارم. نزدیکش که رسیدم، نگه داشتم. مردِ بلوند تنومندی بود که یک کولهپشتی آبیرنگ بزرگ برزنتی حمل میکرد و تیشرت و…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۴۹) – سایۀ شوم داعش
مژده مواجی – آلمان تا بهحال او را ندیدهام، اما بهعنوان پدر و همسر در تمام جلسات کوچینگ شغلیای که با دختر و همسرش دارم، حضوری نامرئی اما محسوس دارد. مسیر گفتوگو بهنحوی به سمتی کشیده میشود که صحبت از او بهمیان میآید. از سختگیریهایی که در خانه روی همسر و دختر مطلّقهاش دارد. دخترش، مراجعم، صبح پسرش را که در مهدکودک میگذارد، به جلسه میآید. با جثۀ کوچکش روی صندلی روبرویم مینشیند، چشمهای سبزرنگش را…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۴۸) – به پریشانی افغانستان
مژده مواجی – آلمان ساعت یازده صبح وقتِ کوچینگ شغلی داشت. زنگ درِ محل کار را که زد به پیشوازش رفتم. در را باز کردم، در حین احوالپرسی دستهایش را با مایع ضدعفونیکننده که کنار در گذاشته شده بود، تمیز کرد و بعد با هم وارد اتاق کارم شدیم. چهرهٔ سبزهرویش را که ذرهای شادابی در آن دیده نمیشد، ریش کوتاه سیاهی پوشانده بود که تکوتوکی هم موهای سفید در آن به چشم میخورد. از چشمهای…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۴۷) – درِ باز خانواده و رفاقت
مژده مواجی – آلمان برگهای را روبرویش روی میز گذاشتم. کنار آن چسب و بریدههای کوچک کاغذی که طرحهای مختلفی رویشان کشیده شده بودند؛ طرحهایی که نشانگر خانواده، رفاقت، تفریح، پول، مسافرت، تفریح، تغذیه،… بودند. برنامۀ کوچینگ شغلیمان این بود که بریدههای کوچک کاغذی را به ترتیب ارزشی که در زندگیاش دارند، روی کاغذ بچسباند. اول از همه، طرح خانواده توجهش را جلب کرد. آن را برداشت و روی کاغذ چسباند. مادر کُرد عراقی که شش…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۴۶) – کُشتن زیتون
مژده مواجی – آلمان اخبار را که میخواندم، چشمم به روی اخباری از شهر کردنشینِ سوریِ «عفرین» متوقف شد. مجدداً به آنجا حمله شده بود. مانند دفعات پیش، بارها و بارها. جنگی که خبر از پایانش نیست، مملو از تلفات انسانی و خسارات مادی، و از دست دادن پیدرپی دلبستگیهای زندگی. اخبار بمباران عفرین ذهن مرا به اتاق مشاورهام برد. برای مراجعم که از همان حوالی میآمد، رزومه مینوشتم. روبرویم نشسته بود، با چهرهای جدی که…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۴۵) – پرهیز از تشکیل جامعهٔ موازی*
مژده مواجی – آلمان کُرد عراق بود و با خانوادهٔ پرجمعیتش از دست قصابان داعش فرار کرده بود. تلاش کردیم زبان همدیگر را بفهمیم. باید با زبانی خیلیخیلی ساده و شمرده با او به آلمانی مکالمه میکردم. گاهی نیز با حرکت دست و پا مفهوم رسانده میشد. مدت کوتاهی به پایان مشاورهٔ کوچینگ شغلی مانده بود. قبل از آن، مکالمه برایش مثل آبخوردن بود. او در ساعات مشاوره با همکار مراکشیام عربی صحبت میکردند. چون همکارم…
بیشتر بخوانید