کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – پابرهنه‌های مدرن

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – پابرهنه‌های مدرن

مژده مواجی – آلمان هایو مردی بود که شغلش را به‌عنوان مربی مهدکودک، دوست داشت. تجربه‌اش با پسر کوچکش، به کارش در مهدکودک کمک می‌کرد. مرتب با والدین جلسه می‌گذاشت و راجع به مسائل تربیتی صحبت می‌کرد. با هیجان و علاقه شروع به صحبت می‌کرد، من اما با تمام علاقه‌ام به دنبال‌کردن آن مباحث، گاهی موضوعات و بحث‌ها به‌نظرم مبالغه‌آمیز می‌آمدند. آن‌قدر بحث ادامه پیدا می‌کرد که تا پاسی از شب طول می‌کشید. هایو روی…

بیشتر بخوانید

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – دورِ باطل

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – دورِ باطل

  مژده مواجی – آلمان یونیفرم مدرسه را می‌پوشم و سر سفرهٔ صبحانه می‌نشینم. رادیو اخبار پخش می‌کند. نان تازه را تکه می‌کنم، با کارد تکه‌ای پنیر می‌برم و با گردو لای لقمه می‌گذارم. اخبار که تمام می‌شود، گویندهٔ رادیو با هیجان پیامی‌ را جهت کمک به گرسنگان آفریقا اعلام می‌کند: گرسنهٔ آفریقا فریاد می‌زند: «کاسهٔ من خالی‌ست.» به مادرم نگاه می‌کنم که  با اخم می‌گوید: «آخه سر صبحانه، این پیام‌ها…» چای را سر می‌کشیم….

بیشتر بخوانید

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – گیوه‌های خوشبختی

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – گیوه‌های خوشبختی

مژده مواجی – آلمان – «چه بوی خوش قهوه‌ای!» وارد خانه‌اش که شدم، بوی قهوه فضا را پر کرده بود. قهوه‌ساز خرخرکنان آخرین قطره‌های آب را پمپ می‌کرد. زنگ زده بود که به دیدنش بروم، با هم گپی بزنیم و قهوه‌ای بخوریم. به‌طرف اتاق پذیرایی رفتم، اتاقی با دکوراسیون ایرانی-آلمانی .کوسن‌های تکه‌دوزی‌شدهٔ ایرانی با رنگ‌های شادشان به‌روی مبل آبی‌رنگ، مرا دعوت به نشستن می‌کردند. خودم را در میانشان جا دادم. چشمم به گیوه‌های کوچک تزئینی…

بیشتر بخوانید
1 19 20 21