مژده مواجی – آلمان گوش شیطان کر، هوای آلمان بالاخره گرم شد. یعنی در واقع تابستانی شد. با دوستی آلمانی قرار گذاشتیم که برویم پیادهروی در کوهستانهای جنگلی «هارتز» که فاصلهٔ کمی تا هانوفر دارد. کولهپشتیمان را برداشتیم و سوار قطار شدیم. توی قطار دوستم خندید و گفت: «چیزهایی که با خودم آوردهام، خیلی سبک آلمانی دارد.» محتویات کولهپشتی او، به شیوهٔ محتاطانهٔ آلمانی: کیف پول، نقشهٔ راه، موبایل، کرم ضدآفتاب، آب، دو تا سیب،…
بیشتر بخوانیدمژده مواجی
کوچهپسکوچههای ذهن من – هماغوشی درخت و آفتاب
مژده مواجی – آلمان آسمان یکدست آبىست و خورشید گرمایش را با شوریدگى پخش مىکند. نوک درختانِ سربهفلککشیده گرماى خورشید را با شیفتگى وعشق به آغوش مىکشند، اما دامنهٔ کوه با انبوه درختانش بىنصیب از گرماى خورشید مىماند. صعود آغاز مىشود. از دامنهٔ کوه، در میان انبوه درختانى که آنچنان تنگِ هماند که چشم را یاراى دیدن آسمان نیست و ریشههای درختان از فرط تنگى و فشردگىِ جا سر از زمین بیرون آوردهاند. صعود آغاز…
بیشتر بخوانیدکوچهپسکوچههای ذهن من – وقت برای گریستن
مژده مواجی – آلمان برای مراسم تدفین خواهر اینگرید، همراه با پسر پنجسالهام عازم بِرمِن شدم. در واقع از جسد که خبری نبود. او که آمریکا زندگی میکرده و بعد از سالها مبارزه با سرطان فوت کرده است، بنا به خواستهٔ خودش جسدش را سوزاندهاند و اینگرید، خواهرش را در ظرفی سفالی به آلمان آورده است. کمد لباس را زیر و رو کردم که لباس مناسبی پیدا کنم. رنگ تیره داشته باشد و در ضمن…
بیشتر بخوانیدکوچهپسکوچههای ذهن من – مو
مژده مواجی – آلمان مو، مو، مو! بحثی تمامنشدنی. روز جمعه بود، روز حمام! مادرم سرم را شامپو زد، پخش کرد، مالید وشست. نوبت شانهکشیدن با شانهٔ دانهدرشت چوبی رسید. بدترین قسمت حمام! مثل همیشه با گریهوزاری. مادرم سعی میکرد آرامم کند: «موهایی که بهندرت شانه میشوند، در هم گره میخورند و بعد از مدتی شانهکردنشان اصلاً آسان نیست.» و من بعد از هر حمام احساس میکردم موهایم کم شده است و بیشتر گریه میکردم….
بیشتر بخوانیدیادداشت سردبیر – نقطه، سرِ خط، سال دوم
سیما غفارزاده – ونکوور «هر زمان خواستی کاری را رها کنی، به این فکر کن که چرا شروعش کردی.» یادم نیست چه کسی این را گفته است، مهم هم نیست، اما شاید همین یک جمله چراغ راهمان بوده است در یک سالی که گذشت. شمارهٔ گذشته، همراه با آغاز بهار، آرشیو سال اول «رسانهٔ همیاری» کامل شد؛ از شما چه پنهان باورش برای خودمان نیز دشوارست. آنها که اهلشاند میدانند برای شروع کارهایی از این…
بیشتر بخوانیدکوچهپسکوچههای ذهن من – از نوعِ آلمانیاش
مژده مواجی – آلمان همیشه کنار دریاچه مردی را میبینم؛ مردی دوچرخهسوار. کلاه ایمنی به سر دارد، با بدنی ورزیده. دور دریاچه تند و تند میچرخد. بیوقفه و بدون خستگی دوچرخه میراند. با خودش بدون صدا، باهیجان حرف میزند و فریاد میکشد. مشتهایش را با خشم در هوا گره میکند. بیتوجه به محیط اطرافش، مستقیم به جلو نگاه میکند. آنچنان خشمگین است که احساس میکنم این دوچرخهسواری مداوم و تند، همراه با فریاد بیصدا برای…
بیشتر بخوانیدکوچهپسکوچههای ذهن من – کشِ تنبان
مژده مواجی – آلمان حیاط خانه قدیمیمان، حیاطی پر از نخل، نقطهای از کرهٔ غولآسای زمین بود که در آن جانوران زندگی نسبتاً مسالمتآمیزی با هم داشتند. گربهها تمام روز آنجا پرسه میزدند و تمایلی به خوردن موش نشان نمیدادند. ترجیح میدادند بهمحض پهنکردن سفره صف بکشند و آنقدر به غذاخوردنمان زل بزنند تا که ما غذا از گلویمان پایین نرود و آنها چیزی عایدشان بشود. مرغها، خروسها و دو تا مرغابیها (بتول و بهنام)…
بیشتر بخوانیدکوچهپسکوچههای ذهن من – عاشقپیشگی
مژده مواجی – آلمان بهار بار و بندیلش را میبست تا راهی شود. او نیز تنپوش خاکستریاش را جمع و جور کرد، آوازی سر داد و خودش را برای رفتن آماده کرد… محل تولد: از دوردستها میآید سن: نامشخص شغل: آوازهخوان دورهگرد نوع آواز: نغمهٔ بهاری فصل کار: بهار نوع زندگی: عاشقپیشگی آدرس محل سکونت: شهر بهار، بولوار عاشقان شوریده آدرس محل کار: بهارستان نوع پرورش فرزند: باروری و بعد گستاخانه و زیرکانه…
بیشتر بخوانیدکوچهپسکوچههای ذهن من – بزِ نگونبخت و انقلاب
مژده مواجی – آلمان گرسنه و ویلان و سرگردان توی کوچهها میگشت تا شاید علف یا سبزهای پیدا کند و بخورد. برای صاحبش فقط مهم بود که او با شکم سیر به خانه برگردد و پروار شود. بزِ هممحلهایِ ما عاشق باغچههای حیاط ما بود. چون نه تنها سرشار از سبزه بود، بلکه درِخانه نیز همیشه باز بود. چه جایی بهتر از این سبزهزار! خانهٔ ما خانهای به سبک معماری قدیم بوشهر حیاطی وسیع داشت…
بیشتر بخوانیدکوچهپسکوچههای ذهن من – گربههای مدرن
مژده مواجی – آلمان در آشپزخانه مشغول تهیهٔ سالاد شیرازی هستم. همزمان رادیو هم گوش میکنم. دکتر دامپزشک مهمان برنامه است. شنوندگان میتوانند زنگ بزنند و مشکلاتشان در رابطه با حیوانات خانگی را مطرح کنند. سر خیار را میبرم و ریز خرد میکنم. زنی تلفن میزند و با لحنی غمناک میگوید: «گربهای ایرانی دارم. مدتیست رفتاری عجیب از خودش نشان میدهد. بهجای اینکه در توالتش ادرار کند، بهروی جای خاصی از قالی گرانقیمت و…
بیشتر بخوانید