به خواب میماند انگار، تصویرِ آن روزها، روزهایی که پس از سالها زندگی در تورنتوی زمهریر رسیدهای به ونکوورِ خوشآبوهوا. آمدهای تا پسرک نوپایت دربندِ سقفها نباشد از دستِ آن سرمای استخوانسوز، تا بدود زیر آسمان – گیریم بارانی – تا نلرزد از منهای بیستها و منهای سیها. بهار است و برای اولین بار در کانادا، هوا چیزی از جنس هوای ایران درش هست، از هوای شمالش و از بوی نوروزش. تعداد دوستانِ همزبانت اما…
بیشتر بخوانید