سیما غفارزاده – ونکوور «کافه راوی» عنوان جلسات نقد و بررسی کتاب است؛ جلساتی که هفت سال پیش به همت دوستان جوان عضو باشگاه ایرانیان دانشگاه اسافیو در شهر ونکوور بنیان گذاشته شد و اکنون این فعالیت ادبی، هنری و فرهنگی پربارتر و مستمرتر از پیش همچنان ادامه دارد. در آستانهٔ یکصدمین نشستِ «کافه راوی»، گفتوگویی انجام دادهایم با وحید ذاکری که از پنج سال پیش مسئولیت این جلسات را عهدهدار بوده است. سلام آقای…
بیشتر بخوانیدهنر و ادبیات
به وقت کابوس – شعری از فرزانه بابایی
فرزانه بابایی – ایران از پریشانی روزهای بیمن حرف میزنم از سایههایی که مدام در تنم راه میروند اما تشییع جنازهام را به وقت بهتری موکول کردهاند من مردهام و این تب لعنتی نشانهٔ هیچچیزی نیست برای دفع بلا سکههای طلا روی چادر سفیدم بریزید آنوقت من از آن سمت زندگی که کوه، معنی کوه دشت، معنی آهو و خندهٔ پیراهن تن زن است برایتان شعر میگویم!
بیشتر بخوانیدزنهای شکستنی – داستان کوتاهی از مرجان ریاحی
مرجان ریاحی – ایران هیچکس فکر نمیکرد اتفاق مهمی افتاده باشد. زنی کف خیابان لیز خورد و شکست. خبر بههمین سادگی بود. اما یک هفته بعد گفته شد زن دیگری هم دیده شده که در خیابان شکسته شده است و هفتهٔ بعد از آن در همهٔ روزنامهها نوشته شد: «زنها در خیابان شکسته میشوند.» پیش از همه، شهردار موظف به پاسخگویی در مورد وضعیت کف خیابانها شد. بهنظر میرسید زنها قبل از آن هم در…
بیشتر بخوانیدکاریکلماتور (۵)
داود مرزآرا – ونکوور ۱- هیچ گلی بوی گلهای دامنت را نمیدهد. ۲- آینه، تصویر شخص نابینا را به او نشان نمیداد. ۳- جارو برقی عنکبوت و مگسی را که در تارش گرفتار بود، شکار کرد. ۴- سلام و خداحافظی را همزمان به کسی میگویم، که حرفی برای گفتن نداشته باشم. ۵- زمانی که خواب میبینم، تنها نیستم. ۶- کتاب از واژهها نگهداری میکند. ۷- قوهٔ جاذبهٔ زمین فقط با پرندهها کنار میآید. ۸- باد…
بیشتر بخوانیدیادداشتی بر کتاب عکس « شاعرانه نگاه کن!» اثر مهندس فرشید خیرآبادی
مهندس شادی زهرهوندی – ایران «شاعرانه نگاه کن!» به هر چیز، به هر چه. از هیچ، چیزها دیدن آنچه نادیدنىست، زیبا دیدن. بهسان «هایکو» و منطق «ذن» بهسان کوتاهى و لذت بهسان گذر از تاریکى به درخشش چه با دوربین موبایل چه با دوربین من مىتوان هنرمند عکاس بود وُ شاعرانه نگاه کرد. فرتوربرداری، هنریست با ژانرهای گونهگون و من آن را جدای از عکاسی تجاری میدانم؛ هرچند در گونهٔ تجاری آن نیز خوب است…
بیشتر بخوانیدکاریکلماتور (۴)
داود مرزآرا – ونکوور ۱- همین که به پایان خط زندگی رسید، زمان دست از سرش برداشت. ۲- سرسفرۀ افطار به بغلدستیاش گفت: «در این شبهای عزیز و پربرکت رمضان، دستاتو بالا ببر و برای رضای خدا همانجا نگهدار تا بقیه هم یه لقمه بخورن.» ۳- با فشار یک دکمه، به هر کجای این جهان سر میزنم. ۴- آبشار با آن قد و قامت، فروتنی خود را به کوه نشان میداد. ۵- آفیسر از راننده…
بیشتر بخوانیدکوچهپسکوچههای ذهن من – سیر و سیاحت
مژده مواجی – آلمان در صف طولانی تحویل بارِ فرودگاه بودیم که همصحبت شدیم. از اتریش، شهر زالتسبورگ، با قطار به فرانکفورت آمده بود تا با تور گردشگری ۲۵ نفرهای عازم ایران شود. – از دوران بچگی دوست داشتم ایران را ببینم. همیشه قصههای هزارویک شب مرا بهیاد ایران میانداخت. حالا دیگر دو تا پسرهایم بزرگ شدهاند. هر چند با پدرشان که آلزایمر دارد، زندگی میکنم و احتیاج به مراقبت دارد، با اینحال تصمیم گرفتم…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – غیرقابلباورترین سناریو
رژیا پرهام – ادمونتون اگر دیدید پسربچهای دارد کیک خامهای روی میز را تکهتکه میکند و کف سالن میریزد… اگر متوجه شدید دختر کوچولویی دارد ماه قشنگِ کلاه آبی تیرهٔ دوستش را پاره میکند… چنانچه شاهد بودید که پسربچهای دستش را به سُس خوشرنگ گوشهٔ بشقابش آغشته کرده و به در و دیوار میمالد… تعجب نکرده، خودتان را کنترل کنید، با لبخند دلیل رفتارش را بپرسید و شک نکنید که اولی دارد در تخیلاتش کیک…
بیشتر بخوانیددو شعر از ساناز داودزادهفر
ساناز داودزادهفر – ایران جهان تو را کم دارد زیاد بیا گاندی ماندلا کم است و خاورمیانه از تو خالی مانده من که رفتهام ولی بیا برای کودکان سوریه لبنان فلسطین لبان دوختهام را برایت نوشتهام نیازی به جنازهٔ من نیست جایی خاک شدهام به دختران ایزدی برس که خاک نشوند ما سالها بیگور مردهایم دنبال ما که روزی دستهایمان را بستند و گلولهای خرجمان شد نباش بیا کودک مهاجری سوارِ قایق بادی در…
بیشتر بخوانیدوقتی آنژِل تنها شد – داستان کوتاهی از پاسکال مِریژو
برگردان :غزال صحرائی تردیدی نیست که در تمام این سالها همهچیز آنطور که او میخواست پیش نرفته بود؛ با این وجود، بودن در آنجا، تنها، نشسته بر سرِ میز بزرگِ چوبی، در نظرش عجیب میآمد. در حالیکه بارها و بارها از این و آن شنیده بود که لحظهٔ بازگشت از مراسم خاکسپاری، از دشوارترین لحظهها است. مراسم بهخوبی برگزار شده بود، هر چند که مراسم خاکسپاری، همیشه بهخوبی برگزار میشود. کلیسا مملوّ از جمعیت بود….
بیشتر بخوانید