الوداع شادمانه۱
برای پهلوان مجیدرضا رهنورد
حسن حسام – فرانسه
مرگ گفت:
هیبت من
هر جنبندهای را
در چنبرهٔ هراس،
مچاله میکند!
با نامِ پُرصلابتم
آشفته میشوند خلایق!
بههوش باش جوان!
مجیدرضا گفت:
من اما زندگیام؛
سرشار از بهارِنارنج و شکوفهٔ گیلاس
تو دروغی
دور شو از من!
مرگ گفت:
اگر با شلاق وُ باتوم وُ آتش
تیرِ خلاص
طنابِ دار
در هم آمیزم؛
پایانِ تو آغاز میشود!
چشمانت، تاریک
قلبت، بیتپش
وَ سرت، تهی میشود
از رؤیای رنگینکمانی!
مجیدرضا گفت:
تو کوردلی!
مثل گور، تاریکی!
من اما هیمهام۲
به چون «خسرو»
در باغستانِ گلِ سرخ
مشتعل میشوم،
تا جهان زیباتر شود
مرگِ مأیوس، به تزویر گفت:
پس، رخصتی
تا رستگاریات را
قاریان،
یاسین بخوانند
و مؤمنان،
به نماز ایستند
مجیدرضا گفت:
میّت تویی!
من بهارِ تازهنفسم،
خوشعطر وُ باطراوت
دانهام من
در دشت، تکثیر میشوم
نه در گلدان
زمینِ خشک را
سبزهزار میکنم
چه حاجت به آیاتِ تاریکِ تو
و سجدهٔ ترسویان؟
گریه چرا مادر؟
شادی کن به آهنگِ شاد
و زیبارویان،
دخترانِ شیدا
پسرانِ رعنا
پایکوبان، غوغا کنند
این داماد؛
صبور و سنگین
دستافشان و شاداسر،
پای دار میرود
*
چنین گفت راوی:
از هُرمِ شور وُ شیدایی،
زندگی، نفس تازه کرد
در پگاهِ زلالِ خیس
باشیههٔ اسبانِ بیشمار،
در مرغزار
و رقصدگانِ پیروز ،
در جشنِ آفتابخیزان
پاریس، ۱۸ دسامبر ۲۰۲۲
۱از وصیتنامهٔ یوسف آلیاری، زندانی دو نظام (تولد ۱۳۲۴ در تبریز، تیرباران در ۲۳ مرداد ۱۳۶۳ در تهران) در فرازی از وصیتنامهاش آمده است:
«مادر فداکار، خواهران و برادران!
این چند خط را بهعنوان الوداع شادمانه برایتان مینویسم… میدانید
که این، مرگی خودخواسته است»
۲پارهای از شعر خسرو گلسرخی (تولد بهمن ۱۳۲۲ در رشت، تیرباران در ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ در تهران) روزهای پیش از اعدام:
«نه آنکه فکر کنی سرد است/ که من/ در تهاجم کولاک / یک جا تمام هیمههای جهان را / انبار کردهام / در پشت خانهام/ و در تفکر یک باغ آتشم بهتنهایی/ من هیمهام برادر خوبم/ بشکن مرا / برای اجاق سرد اتاقت / آتشم بزن… »