محمود آجرلو – ایران
«آب را گل نکنیم» بهمثابهٔ یک پرچم است، عنوانی برای یک مقاله یا نامی برای یک کتاب، که ویژگی برجستهٔ آن، همدلانه بودنش با فهم عامه است، مانند نام فلسفهٔ ملاصدرا که نام آن «حرکت جوهری» است و عنوان «حرکت جوهری» بهمثابهٔ پرچم بر رویِ کشتی «جوهر» است که هزاران تفسیر و تعبیر نمیتوانند «جوهر» ملاصدرا را از حرکت بازدارند. سهراب سپهری وقتی در شعر پرآوازهاش میگوید «آب را گل نکنیم» نظر به نوع (مراد نوعِ انسان) ندارد، چون اساساً سهراب شاعر طبیعت است، و در نگاه او بین انسان و کفتر، سپیدار یا سیرهای کوچک که در بیشهٔ دور پَر میشویَد در آب، تفاوتی وجود ندارد. تفاوت در این است که انسانِ امروزین، میتواند با فصل (جدایی و فاصله) از طبیعت که به مدد تمدن به دست آورده، آب را گل کند و سهراب در پی هشدار به تمایزیافتهترین دستاورد تمدنی یعنی «فردیت» است که با نگاه انضمامی، حتی برای خودپایی از خود هم که شده، از بالا دستها (گذشتگان یا درگذشتگان) بیاموزد و به دوردستها (نیامدگان) نظر داشته باشد. «آب را گل نکنیم» ندایِ اعتراض سهراب به ضربههای شلاقِ تمدن بر تن طبیعت است که با هر شلاق پوزیتیویسمی از طبیعت میخواهد هر آنچه اندوخته، خام و کال که از آنِ نیامدگان است، یکجا به او عرضه کند. طبیعت، مادر مادرهاست، دوراندیش و با تدبیر و سردوگرمچشیده، اما امروز فرزندِ ناخلف طبیعت یعنی تمدن با فراموشیِ ریزانیِ مادر او را با انواع تکنولوژی تا سر حد مرگ شکنجه میکند، تا نشانیِ آخرین عنصر خود را اعتراف کند، تا او را از صفت ریزانی تهی نماید.
سهراب در پیرنگ این شعر، زندگی را چون آب روانی میبیند بیآغاز و بیپایان، چون «ابدیت»، – آمدهها و نیامدهها بر گِرد آن نشسته – تو گویی هر که را دهر زائیده نمرده است، همه و همه، آمدهها و نیامدهها در جایجایِ این رودِ روان، رواناند. سهراب در ترسیم این تصویر انضمامی از ابدیت درمییابد که کسانی به تصور صیانت از خود و فردیت خود، آب را گل میکنند، درنمییابند که تاثیر گِل کردنِ آب در خودِ آن فرد و برای خودِ آن فرد، آغاز و پایان نمییابد، بلکه آبِ گلآلود، برای همه و برایِ همیشه گلآلود و شوربختانه آلودگی تا (یا در) «ابدیت» باقی است. در واقع آثار زخمها و شرارتها، در زیست جهان، پاک نمیشوند و جهانِ در جهانیدن۱، توانائی زدودن کاملِ آثار شرارتها را ندارد. امروز کسی نمیتواند مدعی شود که آثار جنگها، ترسها، قربانیها، شکنجهها، نسلکشیها، آدمسوزیها و نیز زخمههای انسان بر طبیعت که در گذشتههای دور روی داده، چون انسان فراموش کرده و یا مکتوب نکرده، پس در گذشت زمان، آثار شرارت از بین رفته است؛ نه، چنین نیست، آثار شرارت، ثبتِ در جریدهٔ هستی۲ است و قلم صنعِ خطاپوشی۳ در هستی، ساخته نشده و ساخته نخواهد شد. اگر چنانچه انسان، به تکنولوژی و فناوریای دست یابد که امکان خوانشِ از سرگذشت هر یک از ما و یا سایر زیندگان، فراهم گردد، آنگاه درخواهد یافت که هر زخمی که وارد شده، آثاری نازدودنیاش را برجای گذشته است، که امروز بهطور ناخودآگاه (وجود حاضرِ غایب – سعدی)، کار خود را میکند، لذا درمانِ مرارتِ شرارت با تجویز نسخهٔ نسیانِ «گذشتِ زمان» سادهاندیشی است. پس راه چاره، همان است که سهراب سراییده، بیاییم آب را گل نکنیم، به همانسان که مردم بالادست، همان مردمان سرِ رود، چنین کردند. چشمههاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد!
بنابراین، با این اختصار، درمییابیم که چرا سهراب آب را برای بیانِ امکانِ فعلیت شرارتِ بشر برگزیده است، چون عنصر آب ریسمان مشترک حیات و مماتِ «همه» است، شرارت با هر نیت و خواستی، حتی در پوششِ مجازات، آسیب به «همه» است. بهطور خلاصه، آب ظرفِ فعلیت انسان و انسانیت است، بر این سیاق فراخوانِ «بیایید آب را گل نکنیم» ترجمانِ «بیاییم جنبشِ همبستگی فراگیر و نفیِ تبعیض را، نه بین انسانها، بلکه بین تمام زیندگانِ در جهان بسراییم» خواهد بود. هر اندیشهای که همزیستی انسان و طبیعت را در افق و دوردستها جستوجو نماید، ناگزیر دو عنصر تعمیق همگرایی و نفیِ هرگونه تبعیض، ملازمان اندیشهاش خواهند بود. چرایی تمایز، مانایی و نفوذ اخلاق از سایر هویتها، ویژگیِ آیندهزیستی اخلاق است، که این ویژگی امکان پیوستن و درهمآمیزیِ اذهان دیگران را در امر اندیشهٔ اخلاقی فراهم میکند. مراد از آیندهزیستیِ اخلاق، بههیچوجه ابدی بودن مظروف و مصادیق اخلاقی نیست؛ اما تلاش جنسِ امر اخلاقی برای گریز از دام تاریخ، ارجمند است.
«آب را گل نکنیم» به مثابهٔ حضوردر آینده یا همان «ابدیت» است و آیندهزیستی از آنِ ناباوری مرگ است، چون انسان مرگ را باور ندارد و این ناباوری به مرگ، اندیشهای اصیل و سازنده است که همیشه آینده را برای انسان، مسئله میسازد. ناباوریِ مرگ، خالق آینده است و در مرگباوری، آینده نیست، اخلاق هم نیست. «ابدیتِ» سهراب، فهم حضور همیشگیِ «همه» است و این همان خاکی است که اخلاق از آن سر بالا میآورد. امروز جنبش سکولاریزم سبزینهٔ همین خاک است که امر اخلاقی را به انتظام میخواند، مگر نه اینکه جهان، جهان دیجیتالی است، پس اخلاق هم باید، هم جهانی باشد و هم دیجیتالی، مراد جنبشِ سکولاریزم از فراخوان انتظامِ اخلاق، گسترهٔ جهانی شدنِ اخلاق و تغذیهٔ فرهنگ رفتاری و هنجاریِ جهانشمول است.
سکولاریزم، اخلاقِ انتظامی و مدرن است، که از اخلاق متداول و سنتی که حوالتشده به وجدان فردی بوده، تطور یافته است، از این جهت سکولاریزم، خلاق و تولیدکننده است و با دو عنصر فراخوان به همگراییِ جهانی و نفی تبعیض، پیوسته اخلاق را بازسازی و گسترش میدهد. هرچند نیایِ سکولاریزم، اخلاق است، اما اخلاقِ سنتی، آرمان زبونان و ضعیفان است و ریشه در تاریخ معصومیت ستمدیدگان دارد در حالیکه سکولاریزم، سیستم عامل «سرمایه» است، و سرمایه به جهت آیندهزیستی از جنس اخلاقِ پاک است. سرمایه، مرگ ناباور است، پیام نفیِ نفیِ مارکس، همین ناباوری مرگ است، سرمایه همانند انسان هماره رونده است و از این جهت، آینده برای هر دو مسئله است. «آب را گل نکنیم» نه خواست سهراب بلکه خواست سرمایه است، منتها با این تفاوت که سهراب، تمنا میکند «بیایید آب را گل نکنیم»، اما سرمایه بهمثابهٔ «پارادایم» از سیستم عاملش یعنی سکولاریزم میخواهد که بهطور انتظامی و نظاممند، «آب را گل نکنیم».
بههر روی، سرمایه بهشکل کالا تعیّن دارد و کالا ارادهای است برای ارتباط با دیگری. هر گاه فردی کالا، تولید کند و خود مصرف نماید، در چنین جهانی، سرمایه وجود ندارد، اخلاق هم وجود ندارد، آینده هم وجود ندارد، بنابراین، اطلاق «کالا»، تولید برایِ دیگری است، تولیدی است آماده برایِ تن سپردن به مبادله، پس کالا، بدواً و اساساً جوهر فراگیری دارد و خواست کالا درنوردیدن تمام مرزها و هویتهاست تا به نفیِ نفیِ سرمایه پاسخ گوید. «کالا» و «امر مبادله»، علاوه بر رفع نیازهای انسانی در پاسخ به مکانیسم قیمت و کاهش قیمت تمامشده، برای جهانیشدن باید همگرایی را تقویت و هر گونه تبعیض را تضعیف کند. پس میتوان نتیجه گرفت، «کالا» امری اخلاقی است و با عنصر «آب» در شعر سهراب همدلی تام و تمام دارد. «کالا» همانند «آب» ریسمانی است که «همه» را به هم پیوند میدهد و «ابدیتِ» سهراب را به پیشِ چشم همگان میآورد. در واقع هرآیینه کالا در اندیشهٔ درنوردیدنِ دایرههای محدودکنندهٔ ملی، قومی، آیینی و… باشد، در تعمیق سکولاریزاسیون قرار گرفته است و هرآیینه، عکس این مسیر را طی کند و در اندیشهٔ صدارت تبعیض و انحصارات باشد، دوری از سکولاریزاسیون را برگزیده است. پرواضح است که انتخاب دوری از سکولاریزاسیون، دوری از آینده و اخلاق است و جهانی که اخلاق و آینده ندارد، میتواند آب را گل کند.
پانویسها:
۱ جهانیدن استفادهٔ فعلی ازجهان و جهاندن، مانند جهاننده، بِجهان، میجهانم، جهیدن و… است و عبارت جهانِ در جهانیدن، اشاره به جوشوخروش پایانناپذیر جهان و جهانیان دارد.
۲مراد از جریدهٔ هستی، اشارهٔ همزمان به حضور واقعیتهای اجتماعی (اذهان عمومی) و واقعیتهای فیزیکی است، که چگونه نسبت (دیالوگ) این دو با یکدیگر، هم میتواند سازنده باشد و هم مخرب.
۳ اشاره به غزل شمارهٔ ۱۰۵ حضرت حافظ، پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرین بر قلم صنع خطاپوشش باد، در اینجا مراد این است که نه میتوان کنشِ بدون خطا را در هستی (یا همان جهانیدن) قلم زد و نه میتوان به عقب برگشت و تمام آثارِ کنشِ خطا را از واقعیتهای اجتماعی و واقعیتهای فیزیکی پاک (delete) کرد، در واقع چنین قلمی ساخته نشده و ساخته نیز نخواهد شد.